زندگی!

دیروز یه جایی رفتم. هر کاری کردم یه پیام بفرستم نشد که نشد. به گمانم اسمانم فهمیده بود. من حسم این بود که اسمان خندید. البته یه حس مبهمم بود اسمان حسودی کرد! تمام تلاشما کردم اما همراهم از کار افتاده بود جالب اون بود که همراه تمام ادمایی که اونجا کار می کردند کار […]

با اب دیده، آتش دل ائتلاف کرد!

این روزها ماه در اسمان می رقصد، با تمام شرم و حیای خود! چه زیباست همراهی رقص ماه با عید حکومت اسلامی. من اما این روزها نگاهم را به دستانم دوختم تا کارشان را درست انجام دهند. اسمان فکر میکند من از دیدن رقص ماه محرومم. شاید در دل با خود اندیشیده تا پایین تر […]

و اما بعد!!

امروز یه اتیش روشن کردم! پاییز که میاد ادم سردش میشه خوب! دوست داره خودشا گرم کنه! هنگام اتیش روشن کردن خدا هم بود! به تماشا ایستاده بود و من خدا را به هنگام تماشای اتش با تمام وجود دیدم! لبخند میزد! همراه با خدا دیگرانی هم بودند! بعضی ها را می شناختم، برخی را […]

نقد!

بعضی وقتا یه اتفاقاتی تو زندگی ادم میفته ادم دوست داره خونه تکونی کنه البته در مورد ما باید بگیم خودتکونی یا شایدم بهتر بگیم ذهن تکونی. نمیدونم قبلا هر چه اینجا نقد گذاشتم به چالش کشیده شد و نتیجه مثبت ایجاد نشد. به قول برخی دانشجویان ظاهرا جاذبه و دافعه ما خیلی زیاده! در […]

تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم!

روز 23 مرداد 1393 یادم میمونه. بعضی وقتا ادم کاری به چیزی نداره، اما ظاهرا بعضی چیزا به ادم کار دارن. نمیدونم چرا این ایام اتفاقاتی میفته که برام عجیبه! عجیب در معنای حقیقی. من حداقل تو این همه سال فکر نمیکردم یه شب تصمیم بگیرم زود زود بخوابم اما یه اتفاقی که تو پیش […]