امروز یه اتیش روشن کردم! پاییز که میاد ادم سردش میشه خوب! دوست داره خودشا گرم کنه! هنگام اتیش روشن کردن خدا هم بود! به تماشا ایستاده بود و من خدا را به هنگام تماشای اتش با تمام وجود دیدم! لبخند میزد! همراه با خدا دیگرانی هم بودند! بعضی ها را می شناختم، برخی را نه، هر چند چهره هایشان اشنا بود! گمانم جایی همین نزدیکی همدیگر را دیده بودیم! شاید در خواب! یا در بیداری! نمیدانم، فقط میدانم لحظه با شکوهی بود هنگام روشن کردن آتش! این روزهای سرد، اتش درمان تمام دردهای بی درمان من است! اما بعد …. ستاره ها هم به اتش من لبخند زدند! گمانم ماه دوست داشت در بلندای اسمان برقصد، اما خجالت کشید! اخر در اسمان رقصیدن زشت است همه تماشا می کنند و ماه رقصش را در درون خودش ریخت! شاید ماه هم روزی اتش روشن کند تا مجبور نباشد از خورشید نور قرض بگیرد، ماه از بس نور قرض گرفته از خدا هم خجالت می کشد! برای من اما لبحند ستاره کافی است! حتی اگر همه چیز دروغ باشد!

پ ن:

– من دوباره برگشتم این یعنی اینکه برای بار دوم ظرف چند ماه به کار تحویل داده شده برگشتم.

– این روزا کتاب زندگیم پر میشه از چیزایی که اگه فقط یه سال قبل راجع بهشون صحبت میکردن قبول نمیکردم

– خنده های دیده بان در مذاکرات جدید تلفنی خوشحالیما دو چندان میکنه یعنی تیرا همش به هدف میخوره، خوشحالیم به خاطر لبخندیه که بر لب فرزند زهرا (س) میشینه!

– این روزا حس میکنم دوستام شدنی همونی که باید! بهشون افتخار میکنم! بهترین دوستای دنیا!!

دیدگاه درباره “و اما بعد!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *