با عنایت به قولمان به برخی از دانشجویان که در بحث قبلی اظهار نظر کرده بودند و برای اینکه ثابت کنیم دموکراتیک هستیم و دانشجوها هم از روی علاقه و نه الزام در دانشگاه با ما درس می گیرن و با توجه به عنوان درس بعضیا!!!! (منظورم همون چهل نفر سابق بود) می خواستم یه بحث علمی داشته باشیم راجع به اسلامی سازی. دیدگاه های مختلفی در این زمینه و حتی مخالفانی جدی وجود داره. با این همه نظرات دانشجویان می تونه کمک کنه. ضمن طرح دیدگاه ها به صورت مستند مخالفت و موافقت خودتون را هم منطقی بیان کنید. نکته جالب این که اخرش بحث علمی ما تربیتی نشد که نشد!!!!!!!! احتمالا بعضی ها نشسته اند به دعا که کار ما نگیره (خارج از شوخی این بحث هم از بعد زمان و هم به خاطر خاص ضروری می نمود). منتظر نظرات هستم.
با سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان
بحث زیبایی است که بحث های عدیده تری را می طلبد…
من معتقدم باید به مسئله بومی سازی علوم انسانی بیشتر از اسلامی سازی آن در ایران توجه شود.
چرا که بومیسازی علوم انسانی به جهت تطبیق با فرهنگ و اقتضائات بومی از قابلیت دسترسی بیشتری برخوردار بوده و از سوی دیگر ممکن است برای اسلامیسازی این علوم در برخی از شاخهها مواد لازم موجود نباشد. این در حالی است که در فرایند بومیسازی با تکیه بر تحقیق میدانی و شناخت فرهنگ بومی، کاستی وجود ندارد. همچنین برای بومیسازی علوم انسانی وفاق بیشتری نسبت به اسلامیسازی وجود دارد و از جانب برخی افراد اشکالاتی بر اسلامیسازی این علوم وارد شده است که با کار کارشناسی و هماندیشیهای لازم میتوان در این زمینه به نتیجه مطلوب تری دست یافت.
اما آن بخش از علوم را که مبتنی بر مبانی انسانشناسی و معرفتشناسی ویژهای باشند میتوان اسلامی کرد و از آنجا که این حرکت از جنس تولید علم است با نگاه سطحی و اقدامات شتابزده به نتیجه نخواهد رسید بلکه نیازمند نظریهپردازی و نوآوری و استفاده از روشهای نقد است.
این حرف ها همه ش از خودم نبود البته! برای آغاز بحث به نظرم بد نیست!
سلام عليكم. من هم اومدم كه بگم غير از شعر در ساير زمينه ها هم صاحبنظرم! به نظر من ما نميتوانيم بسياري از علوم را اسلامي كنيم چرا كه مبنا و پيش فرض آن اسلامي نيست. مثلا اينكه اسكينر از راه آزمايش شرطي بودن را در روانشناسي ثابت ميكند چطور ميتواند به دين بچسبد ؟ ضمن اينكه ما اكنون قادر نيستيم از علوم انساني غير ديني فرار كنيم و اساسا با سنت پيامبر هم همخوان نيست كه فرمودند: علم را بياموزيد حتي اگر در چين باشد. اما معتقدم بسياري از مباحث را هم ميشود وبايد اسلامي كرد… چرا كه ما در جامعه اي با رگه هاي پررنگ مذهبي زندگي ميكنيم كه گاه اخلاق هم نميتواند جلودار باشد ولي مذهب ميتواند . بنابراين بايد از دين در زندگي انسانها و به تبع آن در رشته هاي مرتبط با آن بهره گرفت ولي ما نياز به داور سومي داريم كه بگويد آيا برداشت من نوعي از اسلام درست است يا برداشت شماي نوعي؟ اسلامي سازي بايد با كار كارشناسي و با ارائه ديدگاههاي صاحبنظران مختلف صورت بگيرد نه افراد خاص با ديدگاهاي قشري و متحجرانهء صرف و از روي تعصب و غيرت . علاوه بر اين چون بحث دين پيش بيايد نبايد راه نقد وبررسي را بست چرا كه به قول دكتر باقري بايد بپذيريم اين ديدگاه يا نظر، نظر گروهي از مسلمانان است نه ديدگاه اسلام. هرگاه بپذيريم ديدگاه مسلمانهاست ميتوانيم به گفتگو و نقد آن ديدگاهها بپردازيم و به زايش و نو انديشي در علوم انساني اسلامي برسيم ولي در غير اين صورت، خود اسلام پنداري سبب ميشود ره به ناكجا آباد ببريم ونه تنها جوانانمان گرايش دينيشان تقويت نخواهد شد بلكه ضربه اي نيز بر پيكره دين خواهيم زد چرا كه برخي هم از آن روي گردان ميشوند و هزينه گزافي هم بر دين و هم برمنابع مالي تحميل خواهد شد. در كل معتقدم اين بحث اگر تحت تاثير جدلهاي سياسي قرار نگيرد وبشود در محيطهاي آزاد آكادميك در مورد آن بحث و گفتگو كرد امكان موفقيت بيشتري خواهد داشت. با تشكر نيمي از چهل نفر سابق در حال گرايش به مثبت انديشي :)))
نظریه پرداز دینی- عضو هيأت علمي دانشگاه باقرالعلوم:قائمی نیا
” هيچ علمي را نمي توان از ابتدا شروع كرد. چون علم، سنتي است كه در طول تاريخ شكل مي گيرد و محصول فعاليت جامعه است. لذا آغاز كردن علم بومي امكانپذير نيست.
بومي سازي مي تواند چند معني داشته باشد:يك مفهوم بومي سازي اين است مفاهيمي از يك علم را بدون توجه به آنچه در غرب مطرح شده است ابداع كنيم كه بسياري از كساني كه بومي سازي را رد مي كنند، اينگونه فكر مي كنند.
مفهوم ديگر بومي سازي علم اين است كه صورت علم غرب (درمقابل محتواي علم غرب) را اخذ كنيم اما محتواي آن را از فرهنگ خودمان بگيريم كه اين مسأله نمي تواند مشكل را حل كند و بايد گفت اين بومي سازي حداقلي است.
در علوم طبيعي مسأله ‘تبيين’ برجسته مي شود اما در علوم انساني مسأله ‘تفسير’ اهميت دارد و دين به عنوان يك نظام اجتماعي فرهنگي هم بعد تبييني و هم بعد تفسيري دارد و طبيعي است كه با علوم درگير مي شود و كسي كه مي خواهد علم بومي و ديني داشته باشد بايد علوم را با اعتقاداتش همراه كند.
در اين مفهوم بومي سازي، تمايزي كه ميان علوم تجربي و علوم انساني قائل شدند اين بود كه ايدئولوژي در علوم طبيعي اثر نمي گذارد اما در علوم انساني اثرگذار است اما بعد متوجه شدند كه تأثير ايدئولوژي در علوم طبيعي پنهان است اما در علوم انساني اثر آن آشكار است.
مسيحيان چند قرن جلوتر از ما به سراغ اين گونه مباحث رفتند، گفت: نبايد تصور كنيم كه فقط ما مسلمانان به دنبال آن هستيم. چون در ساير اديان الهي و حتي دينهاي شرقي اين مباحث مطرح است.
بومي سازي به شكل عميق تر زماني مطرح مي شود كه محتوا عميق تر باشد. يعني از يك طرف علم جديد غرب وجود دارد و از طرف ديگر فرهنگ خودمان كه بايد بخشي را براي سخنان انديشمندان مسلمان قرار داد و بخشي از كتاب و سنت كه فهميده مي شود. ضلع سوم نيز آن چيزهايي است كه در فرهنگ غرب قرار دارد.
بايد بر روي تفكر غربي تفكر انتقادي داشت، اضافه كرد: آنها با مسائلي دست و پنجه نرم كردند كه آن مسائل براي ما نيز وجود دارد و تفكر غربي معايب و محسناتي دارد و بايد از محك منطق عبور کند.
سنت تفكر ما مسلمانان نيز بايد مورد ارزيابي قرار گيرد.
بنابر اين هرگاه اين سه ضلع تكميل شد مرحله تلفيق بوجود مي آيد. يعني طرحي كه جهان اسلام با آن درگير است و فعلاً دوره آغازين خود را طي مي كند.”
سلام
يك بار سر يكي از كلاسهامون بحثي تو همين مايه ها پيش اومد البته متاسفانه اطلاعات همه ما در اين خصوص به طرز ناجوري ناچيز بود هنوز هم ناچيزه يه مقدار كه بحث داغ شد از وحدت حوزه و دانشگاه به سمت اختلاف و بحث و جدلهاي بي نتيجه رسيد از اون روز سوالهاي زيادي برامون پيش اومده بدون جواب منطقي شايد اين سوال شما و جوابهاي دوستان به روشن شدن ما هم كمك كنه
شايد عملي شدن اين موضوع در وهله اول خيلي سخت به نظر برسه اما دربعضي از رشته ها شايد كار جالب و قابل توجهي باشه
با سلام دوست داشتم حرفها مستند باشه
مثلا دیدگاه دکتر گلشنی در این زمینه چیه؟
با سلام
بخشي از ديدگاه دكتر گلشني را مطالعه كردم به تعدادي از جوابهام رسيدم دوست داريم با راهنمايي شما منابع مفيد در اين رابطه را جستجو و مطالعه كنيم
دو بخش از مبحث ايشان رامختصرا مناسب ديدم
«وقتي صحبت از اسلامي كردن علم مي شود، منظور اين است كه از چيزهايي كه خارج از علم به آن افزوده مي شود غفلت نشود و كليت قضايا در چهارچوب جهان بيني اسلامي ديده شود. اگر پژوهشگر با اين چهارچوب آشنا شد مهم نيست كه فيزيك را مطالعه كند يا روان- شناسي را. او مي تواند بفهمد كه چه چيزهايي هست كه با اين چهارچوب نمي خواند»
«دانشگاه اسلامي يك بعد ظاهري دارد و يك بعد باطني. بعد ظاهري آن اين است كه شعائر و ظواهر اسلامي در آن رعايت شود. پس اگر كسي وارد اين دانشگاه شود و با سنن و شعائر اسلامي آشنايي داشته باشد، آن را اسلامي تشخيص دهد. اما اين به تنهايي كافي نيست؛ چيزي كه براي دانشگاه اسلامي در درجه اول مهم است بعد باطني آن مي باشد كه حاكميت بينش ومنش اسلامي بر افراد آن دانشگاه است؛ يعني نگرش به قضايا يك نگرش الهي باشد، نگرش به جامعه و جهان و هدف از زيستن در جهتي باشد كه اسلام گفته است. اگر به كتاب- هاي ابوريحان بيروني نگاه كنيد، چه در معدن شناسي، چه در جغرافيا و چه در نجوم، در همه آنها حرفش اين است كه اين دانش ها را به عنوان وسيله اي براي مطالعه جهاني كه خداي بزرگ ساخته است دنبال مي كند و مي خواهد با اسرار اين جهان آشنا شود. پس منظور ما از دانشگاه اسلامي دانشگاهي است كه علم و فنّ آن در حد تحقيقات روز باشد و بينش و منش ديني در آن حاكميت داشته باشد »
خوب می شد که نظرات بقیه دوستان را هم در مورد نظر دکتر گلشنی داشتیم
هر چند مامان ایناز لطف نموده بودند و یه چیزایی راجع به نظر دکتر باقری نوشته بودند اما منتظرم نظر دکتر باقری و همچنین سنت گرایانی چون حسین نصر را هم در این زمینه داشته باشیم
البته یه سری دیگه از اندیشمندان مثل دیدگاه دکتر نوروزی!!!!!!!! باشه برا بعد
سلام
خوبه اخيرا همه چيز دست به دست هم داده تا شما را تحويل بگيرند خدا شانش بده !!!!!!! اين تكه اخر را بذارين برا بعد امتحانات چون بايد جالب باشه
از طرفي ما فردا درس شما را امتحان داريم عجب كتابي و عجب تمركز حواسي
(بگذريم ………شما علاوه بر ان ديدگاههاي انديشمندانه ديد خوبي هم نسبت به برخي حساسيتا دارين و خوب ميزنين تو هدف ……….!!!!!!!!!! بازم خدا شانس بده)
سلام
بابا حساس مگه من چی گفتم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس فردا امتحان دارین امروز نشستین اسلامی سازی می خونین بشین مکاتب فلسفی بخونین که نمره بالا بگیرین ابرو استادتون نره
عصر شما به خيرو نيكي
استاد مطمئن باشين درسهامون را خونديم فول فول ………..برامون دعا كنيد
در مورد اينكه شما مگه چي گفتين باشه برا بعد چون اينطوري بحث تربيتي از مسير اصليش خارج ميشه اون موقع پيش مامان ايناز شرمنده ميشيم!!
(واقعا بعضي چيزا نعمته يكيش كوچه علي چپه !!!!!!!!!!!)
با توجه به جدی بودن بحث فکر کردم بهتره برم بیشتر دیدگاه های موافقین و مخالفین این مسئله رو بررسی کنم.
الف) دیدگاه دکتر نصر حامد ابوزید مصری:
نصر حامد ابوزید معتقد است: اسلامی سازی علوم و ادبیات، به گفتمانی سلفی و توجیه دینی وضعیتی اجتماعی راه میبرد که در آن حاکم و طبقه حاکم، جایگاه مطلق، کلی و قدیم را اشغال کردهاند» و فراخوان به اسلامی سازی علوم، ادبیات و هنرها، فراخوانی است که ظاهر آن رحمت و باطن آن عذاب است و به حاکمیت بخشیدن به اندیشه دینی میانجامد؛ در حالی که این اندیشه خود تابع شرایط زمان و مکان است… و نتیجه این فراخوان، (بازگشایی) محاکم تفتیش است که هر گونه اجتهاد بشری را در همه حوزههای معرفتی، محکوم، بلکه تحریم میکند و نشان انحراف و گمراهی و الحاد بر آنها میچسباند. تنها گناهشان نیز این است که مطابق و موافق با فهم و تفسیر رجال دین از متون دینی نیستند».
ب) دکتر اعوانی استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی:
در اینباره هر کسی نظری دارد. همه نظرها هم محترم است اما باید با دلیل و بینه و برهان باشد. به قول سعدی:
دلایل قوی باید و منطقی نه رگهای گردن به حجت قوی
دلایل باید منطقی باشد. بالاخره هر کسی که عقیدهای دارد، باید دلیلش را هم بیان کند. نمیتوان عقیدهای یا نظری را بدون اینکه دلیلی داشته باشد، پذیرفت. نظر و دلیل من این است: تصورها از انسان، خیلی فرق میکند و اینکه انسان را در چه مرحلهای نگاه میکنیم و او را چگونه میبینیم، در علوم انسانی مؤثر است. انسان، خودش را و عالم را و خدا را و همهچیز را تفسیر میکند. دادههای علم هم قابل تفسیرهای مختلف است. شما چه تفسیری میکنید؟ فیزیک را یک نفر ماتریالیست، یکجور تفسیر میکند، یک حکیم الهی مثل افلاطون هم همین فیزیک را الهی می-بیند. اگر این علم را به دست افلاطون بدهید، فیزیک بودنش را رد نمیکند اما میگوید تفسیرش این نیست که مادی باشد. حکیم، همین دادهها را از یک مرتبه بالاتر بررسی میکند. عقل بالاترین قوایی است که دادههای حس را تفسیر میکند. عقل هم مراتبی دارد. عقل قدسی، عقل الهی، عقل جزئی، عقل کلی و… در جهانبینی وحیانی، عقل الهی است. وحی هم ما را به عقل الهی هدایت میکند.
البته تلقیهای مختلفی از وحی وجود دارد. خیلی از تلقیها اصلاً پذیرفتنی نیست. خیلی دگماتیک است یا به اصطلاح امروزیها ایدئولوژیک است. وحی را نباید ایدئولوژیک دید. وحی به عنوان علم، به عنوان دانش، به عنوان راه شناخت، به عنوان آگاهی مطلق است. وقتی آن را ایدئولوژیک کردید، یعنی راه علم را بستید. ایدئولوژی آفت علم و دین است. دین مبانی الهی و علمی و حکمی عجیبی دارد. وقتی ایدئولوژی شد، راه حکمت و علم بسته میشود. دانش هم نباید ایدئولوژیک شود؛ اگر دانش است، باید دربارهاش بحث کنیم.
نمیتوانیم 1400 سال تاریخمان را رها کنیم و یکباره از نو شروع کنیم. این تفکری که در بعضیها وجود دارد، کاملاً غلط است. آنها خیال میکنند کسانی که در گذشته بودند، هیچ فکری نداشتند.
ج) دکتر سید جواد طباطبایی:
شما تا چه حد به بومی بودن علوم انسانی بر اساس شریعت اعتقاد دارید؟
من معنای بومی کردن را نمی فهمم. اگر منظور اقتصاد یا جامعه شناسی اسلامی است، به این معنا که در نسخه اروپایی آن ها قانون ها عمل می کنند و نه خدا و در روایت ما حضور خداوند جای قانون های علمی را می گیرد، این ادعا فاقد معناست. قانونمندی های تحولات اجتماعی و اقتصادی ما همان قانونمندهایی هستند که به یکسان در افغانستان و امریکا مصداق دارند، که یکی ظاهرا مظلوم و دیگری ظالم است. اما این دو کشور یکی نیستند. اگر اتفاق معینی در هر دو کشور بیفتد، یعنی اگر برنامه اقتصادی درستی نباشد، بحران ایجاد می شود، اگر دولت به مردم اعتنایی نداشته باشد، مردم اگر بتوانند شورش می کنند. این اصل است، اما افغانی و امریکایی به یک نوع واکنش نشان نمی دهند. ظرافت های اجتهاد علمای هر کشور از این تمایزها ناشی می شود. قانونمندی ها بومی نمی شوند، آداب و رسوم ملی و ناحیه ای هستند، واکنش ها فرق می کند و …
آن چه ما نمی دانیم این نکته اساسی است : بومی کردن بی معناست، و واکنش علمای بیسوادی است که اصل مطلب را نمی فهمند، مخالف خوانی می کنند. این کار آسانی است. آن چه باید بدانیم این است که در همین علوم اجتهاد نمی توانیم کرد. مقلد غربی ها هستیم، و وجدانمان از این تقلید معذب است. آسان ترین راه این است مخالف خوانی کنیم. اجتهاد کاری سخت است، اما تقلید آسان! مخالف خوانی مسکنی است بر درد مزمن تقلید، اما درمان درد نیست.
در آن بخش هایی که علوم انسانی علم است، غربی و شرقی ندارد. اجتهاد و تقلید دارد. ابن خلدون که بسیار هم متشرع بود، به برخی از قواعد اقتصاد و جامعه شناسی پی برده بود. او می دانست که اگر «سلطان تنها سوق باشد»، یعنی به زبان امروزی بخش خصوصی وجود نداشته باشد و دولت و نهادهای وابسته به دولت بر همه بخش های اقتصاد مسلط باشند، اقتصاد آن کشور رو به زوال می گذارد، تولید ثروت کم می شود و مردم فقیر می شوند و …
ابن خلدون به خدا اعتقاد داشت، برخی اقتصادانان جدید ملحدند، اما این هر دو گروه این قانون را قانونی علمی می دانند. حضور خداوند هم مشکلی را حل نمی کند. همان ابن خلدون گفته بود که دولت هرچه بیشتر مالیات بگیرد، کشور فقیرتر، دولت کم درآمدتر و مردم دچار تنگدستی می شوند. امروزه هیچ کشوری نیست که در درستی این قانون اقتصادی تردید کند. اگر دولتی حضور خداوند را برای مالیات گرفتن بهانه قرار دهد، کلاه برداری می کند.
العطاس، جامعه شناس مصری، که در دهه هفتاد به ایران آمده بود در یک سخنرانی مطرح کرد که باید میان بومی سازی و اسلامی سازی تفاوت قایل شد و اسلامی سازی را از این زاویه که به بومی سازی ضربه می زند نقد کرد و مبتنی بر نگاه چپگرایانه و ضد غربی خود اما از بومی سازی تفکر دفاع کرد. آیا بر این اساس می توان میان آنچه در ایران قبل از انقلاب کسانی مثل شریعتی و احسان نراقی و شایگان به عنوان بومی سازی مطرح کردند و آنچه بعد از انقلاب تحت لوای انقلاب فرهنگی و اسلامی کردن علوم انجام شد، تفاوت قایل شد؟ یا آن اتفاقات نتیجه ایدئولوژیک همان تفکر بومی سازی روشنفکران عصر پهلوی بود که که شما نیز قبلا تحت عنوان ایدئولوژی های جامعه شناسی از آنها انتقاد کرده اید؟
العطاس حرف بدی نزده است. البته من نمی دانم که او چه گفته اما همین مطلبی را که شما از او نقل می کنید، اگر ملاک بگیریم سخنی برآمده از عقل سلیم است. عقل سلیم می گوید که سرمایه داری ما با سرمایه داری امریکا متفاوت خواهد بود. خوب این مسئله بدیهی است. سرمایه داری چین مختص چین است و به رغم همسایه بودن فرانسه و آلمان سرمایه داری و شیوه اقتصادی و بیشتر از این نوع دموکراسی این دو کشور متفاوت است. البته، ضمن این که اصول دموکراسی و سرمایه داری در همه این یکسان است. بلی وجهی از ادعای بومی سازی را در سالهای 30 و 40 روشنفکران دولتی و ضد دولتی مطرح کردند، که بعد از انقلاب به صورت ایدئولوژیک اجرا شد. همان روشنفکران نسبت به آن چه می گفتند و می کردند، دچار جهل مضاعفی بودند. صریح می گویم که نه شریعتی می دانست در غرب چه می گذرد و نه آل احمد که برخلاف شریعتی نمونه کامل غرض و مرض بود. همه حرف آن ها تکرار کلیشه ای ابتدایی ترین حرف هایی بود که در دهه 60 میلادی اروپا مطرح می شد. شورش بر مصرف گرایی در کشوری که به اکثریت قریب به اتفاق آن نصف کالری لازم نمی رسید، گسسته خردی بیش نبود، سیاست بازی مبتنی بر جهل. روشنفکر غربی از این حیث به مصرف گرایی اعتراض می کرد که امریکایی در هر وعده یک استیک چهار صد گرمی می خورد. در همان زمان هر دیزی وطنی از 40 گرم گوشت، 50 گرم دنبه، 60 گرم استخوان، یک سیب زمینی و نیم لیتر آب فراهم می آمد. اگر روشنفکر ایرانی «بومی» می بود، می بایست اعتراض می کرد که چرا در هر دیزی 150 گرم گوشت وجود ندارد!
دوستان پس از بحث درباره آرای منتشره از سوی این حقیر در باب مسائل فوق می توانند عبارت «نصر حامد ابو زید» را در قسمت تصاویر گوگل سرچ کنند و تصویر او را مشاهده کنند و سپس بگویند که وی شباهت کاملی با کدامیک از اساتید دانشکده علوم تربیتی دارد!
یا هم اگر حوصله سرچ ندارید از این لینک استفاده کنید……
http://www.blogfa.com/photo/n/nasr-hamed-abuzayd.jpg
در جهان اسلام، در امر آموزش، نوعی وابستگی به قرائت های غربی ملاحظه می شود. جنابعالی از حفاظت و مراقبت از سنت سخن می گویید اما اگر ما مسلمانان در مسائل مهم مان همچنان به سنت های بیگانه وابستگی داشته باشیم چگونه حافظ سنت های خویش خواهیم بود؟
– چنین مسیری به مقصد نمی رسد. صریح بگویم اگر چنین پیش برود مسیر 200 ساله ضعف و رخوت تمدن اسلامی به اوج خواهد رسید. آموزش مقوله ای كلیدی است. زمانی كه غرب شروع به استعمار جهان اسلام كرد در مدیترانه از نیروی دریایی استفاده كرد. بعدها در شما آفریقا نیروی زمینی خود را به كار گرفت. اما توجه داشته باشید كه كنترل كامل جهان اسلام، از طریق آموزش كامل شد.
بله، آن ها در علوم طبیعی نسبت به مسلمانان برتری آشكاری داشتند و مسلمان ها هم خود این را پذیرفته بودند. در مدت كوتاهی نظام آموزشی غرب در جهان اسلام رواج یافت. ما پیشرفت های علمی غرب را فرا می گرفتیم. اما استفاده از چارچوب های غربی در این مسیر ضروری نبود. ما باید نظام آموزشی خاص خودمان را از نو تاسیس می كردیم. ببینید هنوز كه هنوز است الهیات ما نیز در بیشتر مواقع با استفاده از شیوه های ضعیف غربی تعلیم داده می شود. واژه ضعیف را به كار می برم چون معتقدم این شیوه قادر به ادامه حیات نیست.
دانشگاه را تا چه حد اصطلاحی جهانی و فراگیر می بینید. برای مثال آیا می توان از دانشگاه اسلامی سخن گفت؟
– همواره بین علم و جهان بینی ای كه آن علم را به عنوان علم می پذیرد، ارتباط وجود داشته است. در این تردیدی نیست. پیش از مدرنیته این دین بود كه به همه جهان بینی ها در تمام تمدن ها شكل می داد. این مطلب قابل تعمیم به همه تمدن ها از قبیل هند، چین، و تمدن اسلامی می باشد. با گسترش تاثیر غرب در جهان، جهان بینی مستقل از دین هم رواج یافت. اما حقیقت این است كه تمدن غرب از جهان بینی مسیحی مستقل نبود. پارادایم سكولار پدید آمده در قرن هفدهم از منظر تئوری هایی كه در خصوص ذات حقیقت مطرح می كرد كاملا دروغین بود. معرفت پیچیده نیست و همواره در چارچوب یك جهان بینی و منظری مبتنی بر ذات حقیقت، هستی می یابد.
سوال این بود كه آیا دانشگاه اسلامی ممكن است؟ آیا چنین دانشگاهی در حال حاضر وجود دارد؟
– در سال 1970 كه نخستین كنگره جهان اسلام در مكه برگزار شد، این بحث مطرح گردید و متعاقب آن كشورهایی چون مالزی، نیجریه، پاكستان و چند كشور دیگر، مراكزی را تحت عنوان دانشگاه اسلامی تاسیس كردند. نام آن ها دانشگاه اسلامی است اما در واقع اسلامی نیستند. علومی چون فقه، ادبیات عرب و تاریخ اسلام را تدریس می كنند. اما از شاخه های دیگر علوم اسلامی در آن ها خبری نیست. در برخی كشورهای دیگر سعی شد مدارس قدیم را بازسازی و مطابق پیشرفت های روز كنند. برای نمونه دانشگاه الازهر در مصر را می توان ذكر كرد. در این قبیل جوامع، عنوان، دانشگاه اسلامی می شود اما مثلا دانشكده علوم پزشكی ارتباطی با اسلام نمی یابد. یعنی در دانشكده علوم پزشكی، طب اسلامی تدریس نمی شود؛ یا مثلا در دانشكده معماری، معماران مسلمان تربیت نمی شوند. معماری غربی را با عنوان اسلامی كپی می كنند. نام معمار، جان است در این جا می شود احمد. در هر صورت در پاسخ شما باید بگویم بله چیزی به نام دانشگاه اسلامی می تواند وجود داشته باشد.
در این مسیر چگونه می توان جهان بینی اسلامی – فلسفی مورد نیاز را احیا كرد؟
– من معتقدم همه بازگشت های روشنگرانه از سوی اقلیت آغاز شده نه اكثریت. زمانی كه جهان بینی علمی مدرن مطرح شد، یعنی در زمان گالیله تعداد كسانی كه در اروپا سخن او را می فهمیدند و می پذیرفتند بیش از بیست نفر نبود. حركت بازگشت همواره از سوی اقلیت تحقق یافته است.
آیا در جهان اسلام روشنفكرانی تربیت می شوند كه پذیرای این مسئولیت باشند؟
– به هیچ وجه. تا پنجاه سال پیش، در جهان اسلام دو تیپ تحصیلكرده وجود داشت. اول، روحانیون سنتی كه برعلومی چون ادبیات عرب، كلام و فقه اسلامی تسلط داشتند. قسم دوم هم روشنفكرانی كاملا غربزده بودند. خب این واضح است كه در اندیشه علمی غرب جایی برای خدا نیست. حال پس از گذشت پنجاه سال روشنفكران جوانی در تركیه، مالزی، اندونزی، ایران و پاكستان ظهور كرده اند. اینان حتی هنگام نوشتن درباره دریدا و هایدگر هم سعی می كنند از زاویه سنت اسلامی به موضوع بپردازند. این علامت بسیار بسیار خوبی است. پنجاه سال پیش این گونه نبود. این است كه من به آینده خیلی امیدوارم. تمام عمرم را صرف تربیت این نسل كرده ام و انشالله رویدادهای مثبتی رخ خواهد داد.
اما جهان اسلام همچنان با معضل روشنفكری روبروست. اینطور نیست؟
– من مساله را به این شكل نمی بینم. ببینید در ایران بعضی از دانشمندان توانستند در عرصه فیزیك و دانش هسته ای كارهای بزرگی انجام دهند. عدم تاثیرگذاری اسلام بر دانش های غربی ریشه فرهنگی دارد. منظورم این است كه دلیل آن علمی نیست. ما اعتماد بنفس و روحیه خود را از دست دادیم و به تقلید از غرب پرداختیم. در آمریكا جراحان قلبی از تركیه و كشورهای عربی هستند كه در كار خود بسیار ماهرند. البته تطبیق چنین موفقیت هایی در فرهنگ و تمدن خویش امر دیگری است. نبود چنین چیزی علت از بین رفتن اعتماد بنفس است.
وضعیت در غرب چگونه است؟ در مسایل فلسفی به نظر می رسد غرب با نوعی ركود مواجه است…
– غرب امروز در زمینه مسایل روشنفكری با بحرانی جدی روبروست. دلیل عدم آگاهی مردم از این مطلب قدرت نظامی و تكنولوژیك غرب است. دوره پایانی امپراتوری روم را به ذهن متبادر می كند. در آن زمان هم تا وقتی لژیون های رومی لیبی را تحت كنترل خود داشتند گمانشان این بود كه همه چیز درست است و خطایی صورت نمی گیرد. بین وضعیت امروز و دوره انحطاط امپراتوری روم تشابه عجیبی وجود دارد. فلسفه غرب گرفتار بن بست شده است. حتی هایدگر گفته بود: “فلسفه غرب با من تمام شد.” بحرانی فلسفی وجود دارد و به تبع آن بحران مذهبی نیز ملموس است.
علاوه بر این ها بحران محیط زیست هم مطرح است. بحرانی كه تا غرب نحوه زیست و جهان بینی خود را تغییر ندهد، همچنان باقی خواهد بود. غربی ها برای این تغییر آمادگی هم ندارند. آن ها مدام راه حل های جهانی ارائه می دهند. موضوع خلیج مكزیك را از نظر بگذرانید؛ بزرگترین تراژدی تاریخ بشریت بود. اما كسی علاقه ای به حرف زدن در این باره ندارد. بله، غرب با بحران عظیمی مواجه است و تقلید كوركورانه از غرب آن هم در چنین بُرهه ای جز خودكشی چیز دیگری نیست.
غرب چگونه به این نقطه رسید؟
– اگر بخواهیم به زبان قرآن سخن بگوییم باید گفت رهبران اجتماعی غرب آخرتشان را فدای دنیای خود كردند. گوته شاعر بزرگ آلمان، در “فاوست” خود از این وضعیت سخن می گوید. فاوست برای برخورداری از قدرت و تكنولوژی با شیطان به تفاهم می رسد و روح خود را به او می فروشد. دُرست مانند همان قضیه، هر چیز فدای سود بیشتر مادی و رفاه دنیوی انسان شده است. اما انسان دارای نیازهای معنوی هم هست.
به عنوان آخرین سوال، گفته می شود برای سر برآوردن اندیشه های نوگرایانه و اصیل نیاز به فضای آزاد است
اولا باید درباره تعبیر اندیشه های نوگرایانه توضیحی بدهم . واژه “دُرست” كجا رفت؟ “دُرستی” در كجای این موضوع قرار دارد. هر فكر نویی الزاما فكر خوبی نیست. كارل ماركس نوگرا بود اما نمی توانیم بگوییم از اندیشه های خوبی هم برخوردار بود. افكار او بعد از مرگش موجب از بین رفتن هزاران انسان در طول یك قرن شد. منظورم این است كه معیار اصلی باید “دُرستی” باشد. در هر جامعه ای باید اندیشه ها را آزمود و فضایی ایجاد كرد تا افكار “درست” باقی بمانند. تمدن اسلامی در عصر طلایی خود چنین فضایی را ایجاد كرده بود. اگر غیر از این بود فیلسوفان وحكیمان بزرگ مسلمان پا به عرصه ظهور نمی گذاشتند. هر كسی می توانست با دیگران در همه موضوعات جز وحدانیت خدا بحث ومجادله كند. توحید چتری بود كه همه موضوعات را زیر نفوذ خود داشت. زیر این چتر هر گونه بحث وتبادل نظری آزاد بود. ما این وضعیت را از دست دادیم. در سده اخیر با رشد فزاینده مدرنیسم محدودیتهای بیشتری پدید آمد. به نام آزادی فضای مجادلات اسلامی كاملا از بین رفت. انسانها آزاد بودند اما صرفا در بیان اندیشه های غربی، و گرنه سر و كارشان با زندان بود.
“برگرفته از مصاحبه دکتر نصر با یک روزنامه ترک زبان”
برداشتم از ديدگاه دكتر باقري اين بود كه ايشون معتقد بودند به بهانه غربزدگي نبايد محيط را اشباع ديني كنيم ومعتقد بودند اگر ورود علوم غير اسلامي به كشور را نوعي ورود دارالحرب به دار الاسلام بينيم امكان مكالمه وگفتگو بين اديان و علم ودين را از بين برده ايم و استدلال ميكردند كه پيامبر حتي با مشركان گفتگو ميكردند البته بحث ما تربيتي و در مورد محيط مدارس بود نه به طور خاص ديني كردن علوم انساني. ولي ديدگاه خود من اينه كه بايد الگوي كشورهايي مثل مالزي را كه من شنيدم خيلي خوب تو اين زمينه كار كردند را مطالعه كنيم وبعد با توجه به موقعيت خاص كشور خودمون پياده كنيم. البته ما نبايد فراموش كنيم فرهنگ ما آميخته اي از فرهنگ اسلامي _ ايراني است وبايد به هر دو وجه توجه بشه يعني بعد ايراني بودن و تمدن چند هزار ساله ايراني هم بايد لحاظ بشهتا جواب بده
راستي انديشمنداني مثل مامان آيناز چون زياد حال تايپ ندارند مختصر ومفيد مينويسند اما بحثش گفتگويي بشه وشفاهي خيلي توان سخن سرايي دارند:)))))))
اقای محمودی
با سلام
از مباحث شما ممنونم
غیر از العطاس افراد دیگری هم هستند که در جهان اسلام ورود به این مباحث داشتند
منتظر نظرات دیگران هم هستم
مامان ایناز متاسفانه سواد نقلی شده
خوب بود یه بار دقیق هویت علم دینی را می خوندین و دقیق تر بحث می کردین
باتون در خصوص دیدگاه دکتر باقری موافق نیستم
دوستدارم یکی نظرات ایت الله جوادی املی را هم بخونه و بگه
بحث هم جدی تر بگیرین
هنوزم تماشاچی زیاد داریم که فقط دوست دارن سرک بکشن و برن
آقاي محمودي واقعا عالي نوشتين من كه حسابي استفاده كردم. اون هم كه خود دكتر رجايي پوره
من برداشتم از بحث كلاسيشون را گفتم اما راست ميگيد من هويت علم ديني را نخوندم بس خسته كننده است:))
ضرورت شناخت غرب از نظر دکتر نصر، اولین و مهم ترین گام در رویارویی با تجدد است . اهمیت شناخت غرب، از آن رو است که امروزه بیش تر جوامع اسلامی از مظاهر تکنولوژی و تمدن غرب استفاده می کنند; بنابراین ناگزیرند به عنوان یک مسلمان، پاسخ اسلامی به این مسایل و پدیده های جدید را مورد توجه قرار دهند . بررسی دستیابی به این پاسخ، لوازم و آثار، مبانی فکری انسان شناختی آن، از اهمیت جدی برخوردار می باشد . این در حالی است که به نظر نصر، جهان اسلام و جوانان مسلمان، فاقد درک روشن و بینش درست در مورد غرب می باشند . «کشورهای اسلامی سخت برای صنعتی شدن تلاش می کنند; بدون این که پیامدهای صنعتی شدن از نظر فرهنگی و مذهبی را مورد توجه قرار دهند . این امر ضرورت صورت بندی جدید تلقی اسلامی از تکنولوژی و فرهنگ غرب را مطرح می کند، اما متاسفانه بخش اعظم جهان اسلام هنوز فاقد دانش و درک عمیق از غرب است; در حالی که عمیقا از انواع آراء، اندیشه و محصولات و مظاهر تمدن غرب، از اتومبیل گرفته تا کامپیوتر و سینما و تا ادبیات و آراء فلسفی، اقتصادی و سیاسی تاثیر پذیرفته اند .»
وی در جای دیگر شناخت غرب و درک فرهنگ و مبانی تجدد غربی را پیش شرط اساسی هر نوع پاسخ اسلامی به آن عنوان نموده و معتقد است: «امواج آراء و ارزش های غربی هم چنان بی وقفه از طریق رسانه های جمعی و سایر طرق انتقال اطلاعات، به طرف جهان اسلام سرازیر است . اما آنچه موجود نیست، اطلاع درباره غرب و درک روشن اندیشه های فکری – فرهنگی غرب از نقطه نظر اسلامی است، و تنها چنین معرفتی می تواند ابزارهای ضروری برای مواجهه و مقابله با معارف غرب جدید و تدارک پاسخ اسلامی بدان را در اختیار مسلمانان قرار دهد .» (5)
2 صرف شناخت و درک ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و فلسفی تمدن و تجدد غرب، برای تدارک پاسخ اسلامی و ارایه مکانیزم کارآمد مواجهه با آن کافی نیست، هر چند به عنوان نخستین گام لازم ضروری است . دکتر نصر مرحله دوم پاسخ اسلامی به تجدد را پس از شناسایی تعارضات اسلام و تجدد، متوجه درون جامعه اسلامی و پایه های فکری، فلسفی اندیشه اسلامی می داند . تعمیق بینش دینی، تقویت و استحکام مبانی فکری و تقویت ایمان دینی جوان مسلمان در برابر تعارضات و نقاط چالش آور غرب، مرحله دوم از پاسخ اسلامی است که مورد تاکید و توجه نصر قرار می گیرد . می گوید: «مهم ترین پاسخ جوان مسلمان این است که بیش از هر چیز قوت ایمان خود را حفظ کند و اعتمادش را به صدق و اعتبار وحی اسلامی از دست ندهد . . . . مسلمین ابتدا باید به معارضه تجدد با نفس دین پاسخ دهند و آن گاه به معارضه ای که دنیای متجدد علی الخصوص با وحی اسلامی دارد، بپردازند و در این راستا تقویت ایمان دینی و استحکام اعتقاد جامعه اسلامی به مبانی دینی از اهمیت جدی برخوردار می باشد .»
حجتالاسلام يوسفی مقدم(مدیر مرکز فرهنگ و معارف قرآن):
با بيان اينكه اولين قدم در اسلامی سازی، تفكيك حوزه مبانی از مسائل است، افزود: قطعا پژوهشگر ما بايد مبانی و مبادی علوم انسانی را مورد مطالعه و بررسی قرار دهد و با استخراج اين مبانی از درون بينش قرآنی و دينی و انديشههای توحيدی راه را برای استخرج و كشف مسائل اين علوم هموار سازد. تقريبا در پاسخگويی به تمامی مسائل علوم انسانی بايد چارچوب و نظام معرفتی را كه بر مبانی اسلامی برقرار شده است را لحاظ كنيم.
وی با بيان اينكه برخی بر اين باورند كه قرآن و روايات ائمه معصومين(ع) در بردارنده تمام علوم هستند، گفت: اينكه روايت در تمامی مسائل علوم وارد شده باشد قطعا سخن اشتباهی است. روايت معروفی از امام رضا(ع) نقل شده است كه حضرت فرمودند: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»؛ يعنی شما مبانی و اصول را بايد از ما بگيريد. اين بيان در حوزه اسلامی سازی علوم بدين معنی است كه شما راهبردها و مبانی را از ما بگيريد و مسائل و جزئيات را خودتان استخراج كنيد.
به نظر من نیز این یک بحث اساسی است که بدانیم اسلامی سازی علوم انسانی بدین معنا نیست که هر آنچه در علوم انسانی وجود دارد را بر قرآن و روايات معصومين(ع) عرضه كنيم و آنچه را كه ما به ذهن و برداشت خودمان مطابق با قرآن و روايات میبينيم مورد پذيرش قرار دهيم. زیرا در این صورت هدف اصلی ما توجیه مبانی علوم دینی و انسانی خودمان بر مبنای شاخصه های علوم غربی خواهد بود و دیگر هیچ!
سلام من اومدم اینجا تا بابت وظیفه شناسی تون ازتون تشکر کنم…تنها استادی بودید که کمتر از 12 ساعت بعد از امتحانتون نمره هامونو اعلام کردید…از جانب همه بچه های روانشناسی تشکر میکنم…در ضمن=من ترم اولی همین ترم اول 1 نا حقی هائی تو این دانشگاه دیدم که واقعا برا خودم متاسف شدم که تا پارسال سر و دست میشکستم تا وارد این دانشگاه…بشم!!!!بدجور این دانشگاه زد تو ذوقم.و فکر میکنم که درس خوندن با درس نخوندن برا 1 سری استاد نامرد!!!هیچ فرقی نمیکنه. اما شما همه جوره خوب بودید…ممنون بابت همه چیز…
سلام از لطفتون ممنونم
البته یه کم دیگه تعریف کنید باورم میشه خوب بودم
دانشگاه را همه با هم باید بسازیم همون اون نامردا هم بقیه نامردا!!!!!!!!!!!
حساس نباش تلاشتا بیشتر کن سعی کن مسیر درستا بری مطمئن باش موفق خواهی شو انتظار زیادی هم از دانشگاه و استاد نداشته باش
موفق باشید. البته کلاس شما انتظارات منا براورده نکرد
ابعاد و عناصر علم اسلامي (دیدگاه آقای جوادی آملی)
الف) اسلامي بودن رهاورد عقل و نقل
اولين عنصر علم اسلامي، عقلي بودن – اعم از عقل تجريدي و تجربي – است، به اين معنا كه اسلامي بودن علوم نقلي و مبتني بر وحي الهي امري مسلم محسوب مي شود . اقاي جوادي آملي عقل را در برابر نقل مي داند نه در برابر دين. ایشان معتقدند:
اگر نقل معتبر ما أنزَلَه الله است، عقل برهاني [و نيز عقل تجربي] نيز ما ألهَمَه الله است و اين هر دو، منبع معرفت ديني و هر كدام بال وصول بشر به شناخت حقايق ديني اند. در ديدگاه آقاي آملي «عقل به معناي وسيع آن حجت شرعي است.
بنابر اين نگرش، «پيام و محتواي هر دليل عقلي يا نقلي، پيام و محتواي دين را نيز تشكيل مي دهد.
فهم روشمند عقلاني، حجت است؛ بنابراين «هر آنچه عقل بر آن دست مي يابد و از فرضيه به علم منجر مي شود، حجت فقهي است».
تأثير ديگر اين نگاه در تغيير نگرش به علم است به طوري كه باعث مي شود بدانيم «همچنان كه نقل همتاي عقل، عطاي خداوند و حجت او براي فهم دين و هدايت بشر است عقل وعلم نيز [ با واسطه] موهبت خدا و حجت او براي فهم دين و هدايت بشر است»
ب) اسلامي بودن علوم ناظر به قول يا فعل خدا
از نظر آقاي جوادي آملي، علوم به لحاظ معلوم چنانچه قول يا فعل خدا باشد، اسلامي است. در اسلامي بودن علوم مرتبط با قول خداوند مثلاً علوم قرآني ومانند آن حرفي نيست و همگان آنها را اسلامي مي دانند اما در ديدگاه ايشان علوم طبيعي و مانند آن بدان لحاظ كه ناظر به عالَم هستند و عالَم نيز فعل خداوند است، اسلامي محسوب مي گردند:
«چون حقيقتاً عالَم، صنع خداي تعالي است پس علم، لاجرم الهي و ديني است و هرگز علم الحادي نداريم و از آن جهت كه علم، كشف و قرائت طبيعت و جهان است و صدر و ساقه جهان فعل خداست، پس پرده از فعل خدا بر مي دارد چون علم، تبيين و تفسير فعل خداست الهي و ديني است.»
اصولاً «ما هرگز فيزيك و شيمي غير اسلامي نداريم. علم اگر علم است نمي تواند غير اسلامي باشد زيرا علم صائب تفسير خلقت و فعل الهي و و تبيين كار خدا، حتما اسلامي است گرچه فهمنده اين حقيقت را درنيابد و خلقت خدا را طبيعت بپندارد. اينان بخشي از حقيقت را مي گيرند و بخشي از آن (ارتباط طبيعت با خداوند و مبدأ تعالي را انكار مي كنند. كنار گذاشتن بخشي از حقيقت، مانع از آن نيست كه بخش مثمر و مثبت آن كه علم صائب و مطابق با واقع است، مطرود شود. آنچه علم صحيح و ثمربخش است، قطعاً اسلامي و حجت شرعي است و آن دسته از محتواي علوم كه وهم است و خيال در واقع جهل مركب است و علم نيست تا سخن از اسلامي بودن و غير اسلامي بودن علوم، شامل حال آن شود.»
نكته ديگر آنكه «ايمان و كفر عالِم و مفسر دراصل فهم كتاب تكوين و اصل علم به كتاب تشريع تأثير نمي گذارد و علم را اسلامي و غير اسلامي نمي كند….. [ امّا ] در رشد فهم و درست تر و عميق تر فهميدن، مؤثّر است.»
توجه به نظام غايي و فاعلي: شرط سّوم علم اسلامي
«علم زير مجموعه فلسفه علم است كه فلسفه مضاف شمرده مي شود و فلسفه مضاف خود زيرمجموعه فلسفه مطلق است» به بيان ديگر هر علمي به فلسفه علم خاصي تكيه دارد و فلسفه علم وي نيز به فلسفه مطلق تكيه مي كند. بنابراين، «زماني عقل و در نتيجه علم به درون هندسه معرفت ديني بار مي يابد كه آبشخور آن علم و تعقل، فلسفه الحادي وكفر نباشد. علم و عقلانيتي كه خداباور است و هستي و طبيعت را مخلوق خدا مي بيند، مي تواند در كنار دليل معتبر نقلي تأمين كننده معرفت ديني باشد.»
«علوم موجود و متعارف و طبعاً دانشگاه ها و مراكزي كه در چهارچوب اين ناهماهنگي دروني و بيگانه سازي ناموجّه به تحقيق و پژوهش مشغول اند، از اساس عيبناك هستند؛ چه عيبي بالاتر از اينكه در عرصه اي از دانش و معرفت، حقايق و واقعياتي كه ديگر شاخه هاي معرفتي در اختيار مي نهند ناديده گرفته شوند و نسبت به وجود آنها تغافل و تجاهل روا داشته شود و عده اي بر اثر اين كثرت، به وحدت نرسيده كوثرِ معرفت را رها كرده به تكاثرِ وهمْ آلود بسنده نمايند. علوم تجربي موجود معيوب است، زيرا در سير افقي به راه خود ادامه مي دهد؛ نه براي عالم و طبيعت مبدئي مي بيند و نه غايت و فرجامي براي آن در نظر مي گيرد و نه دانشي كه خود دارد عطاي خدا و موهبت الهي مي يابد. اين نگاهي كه واقعيت هستي را مُثله مي كند و طبيعت را به عنوان خلقت نمي بيند و براي آن خالق و هدفي در نظر نمي گيرد، بلكه صرفاً به مطالعة لاشة طبيعت مي پردازد و علم را زاييدة فكر خود مي پندارد نه بخشش خدا، در حقيقت علمي مُردار تحويل مي دهد، زيرا بر موضوع مطالعه خويش به چشم يك مردار و لاشه مي نگرد، چون بال مبدأ فاعلي و مبدأ غايي از آن كنده شده است. احياي اين مردار و برطرف كردن نقص اين دانش معيوب كه از اين احياء به اسلامي كردن علوم و دانشگاهها تعبير مي شود، به آن نيست كه مَظاهر و برنامه هاي اسلامي را در محيط و فضاي دانشگاه ها و مراكز علمي وارد نماييم؛ مثلاً در محيط هاي علمي و دانشگاه ها نمازخانه و مسجد بسازيم يا كتاب هاي درسي دانشگاه ها را با بسم الله الرحمن الرحيم و آرم جمهوري اسلامي چاپ كنيم. اين كارهاي صوري و ظاهري توان آن را ندارند كه علوم را احياء كنند و دانش معيوب و هماره افسرده را صحت و شادابي بخشند.
اسلامي كردن علوم، در گرو تغيير اساسي در نگاه به علم و طبيعت و تدوين متون درسيِ سرآمد و صاعد و هماهنگ ديدن حوزه هاي معرفتي و بازگشت طبيعيات به دامن الهيات است. تا هنگامي كه علوم و دانشگاه ها از سير محدود و افقي خويش دست برنداشته و در مسير صعودي گام برندارند، هرگونه كار و اقدام شكلي و ظاهري، تغيير ماهوي در ساختار معيوب علوم ايجاد نمي كند»
«در زمينه اسلامي كردن علوم و دانشگاه ها از هر گونه افراط و تفريط بايد دوري جست و نبايد تصور كرد علم اسلامي، يعني فيزيك و شيميِ اسلامي، تافته اي جدابافته از علوم طبيعي رايج است [ و نبايد ] تخيّل كنيم كه علم ديني محتوايي كاملاً متفاوت از علم رايج در اختيار مي گذارد و چون مشاهده مي كنيم از دلِ علمِ ديني، فيزيك و شيمي متفاوتي به دست نمي آيد، به اين تصور كشانده مي شويم كه از اساس منكر امكان اسلامي كردن علوم شويم.
به بيان ديگر «ايده اسلامي كردن علوم، در نتيجه آشتي دادن علم با دين و رفع غفلت از جايگاه عقل در هندسه معرفت ديني و برطرف كردن بيگانگي و فاصله اي كه به نادرست ميان علم و دين برقرار شده، حاصل مي آيد؛ نه آنكه از روش تجربي دست برداشته و ساز وكارهاي كاملاً جديد و بديعي براي علوم طبيعي پيشنهاد شود.حقيقت آن است كه اسلامي كردن علوم به معناي رفع عيب و نقص حاكم بر علوم تجربي رايج است و اينكه علوم طبيعي را هماهنگ و سازگار با ديگر منابع معرفتي ببينيم؛ نه آنكه اساس علوم رايج را ويران كرده و محتواي كاملاً جديدي را در شاخه هاي مختلف علوم انتظار بكشيم.»
برگرفته از مقاله آقای هادی قره شیخ بیات با موضوع :
علم اسلامی از دیدگاه آیت الله جوادی آملی
سایت باشگاه اندیشه
دكتر من اين مجموعه نظراتو ميتونم از اينجا سرقت كنم بردارم مستندشون كنم بشه يه مقاله بديم جايي چاپ كنند؟؟؟ :)))))))) لووووووول
مجيد مختاريانپور گفت: علوم انساني غربي برپايه انسانمداري و مادي بنا شده كه «بحران هويت» نتيجه آن است و اين تفكر با نام «تفكر مدرن» در جامعه ايران اسلامي در حال رشد است.
مجيد مختاريانپور مدير گروه سياستگذاري مهندسي فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و نظريهپرداز مسائل فرهنگي درباره «علوم انساني حاكم بر كشور» در گفتوگو با خبرنگار آيين و انديشه باشگاه خبري فارس «توانا»، گفت: بحث ورود علوم انساني غرب به ايران را بايد به كل علوم تطبيق داد كه اين دستاورد علوم غربي به قبل از جنگ جهاني بازميگردد.
*در علوم انساني غربي تنها نگاه مادي به انسانها جايگاه «كرامت، معنويت و غايت» را گرفته است
محقق پژوهشگر فرهنگي با بررسي دقيق علوم انساني غربي، افزود: در مباحث علوم انساني، اول انسانشناسي مطرح ميگردد كه در انسانشناسي غربي با نگاه تكبعدي و مادي، به انسان او را بينياز از معنويت و معرفت شناسي دانسته و هستي شناسي مادي را شاخص برتري انسان قرار ميدهند و هستي شناسي معنوي در آن داراي جايگاهي نيست.
وي با اشاره به اينكه در علوم انساني غربي كرامت وجود انسان مورد توجه قرار نگرفته است، بيان داشت: انسانشناسيي اصيل است كه به نيازهاي مادي و معنوي بپردازد، انسانشناسيي كه به كرامت انسان كه از ويژگيهاي معنوي است، تآمل كرده، اين در حالي است كه غربيها كه تنها به بعد مادي علوم انساني توجه داشتهاند و با محدود كردن مسئوليت مادي و اقتصادي، «غايتشناسي» را فراموش نموده و علوم انساني خود را فقط بر پايه انسانمداري بنا نمودهاند.
* تا سال 2025 «دين اسلام» به عنوان دومين دين كشور فرانسه شناخته خواهد شد
اين نظريهپرداز مسائل فرهنگي، لايههاي مختلف علوم انساني غربي را مورد كنكاش قرار داد و خاطرنشان كرد: هر چند در قرآن كريم از انسان به عنوان «خليفةالهي» نام برده شده است ولي «امانيسم غربي» فقط به بررسي لايههاي سطحي انساني توجه نموده و با حذف معنويت انسان را به اشكال مختلف بيان كرده است كه نتيجه آن به «بحران هويت» ختم شده است.
نويسنده مقاله «تاملي در مفهوم مهندسي فرهنگي» در ادامه افزود: با نظرسنجيهاي مختلف كه در غرب صورت گرفته است، تا سال 2025 «دين اسلام» به عنوان دومين دين كشور فرانسه شناخته خواهد شد و دليل گرايش مردم به اسلام به خاطر كمبود معنويت و خلاءهاي ايجاد شده در سيستم علوم انساني غربي است كه «بيهويتي انسان» يكي از آن مواردي است كه ميتوان به آن اشاره كرد.
*دانشمندان غربي نظرياتي كه دربارهي وجود خداوند در «انجيل و تورات» آمده است را نفي ميكنند
مختاريانپور به آثار استاد مطهري در اينباره اشاره كرد و اظهار داشت: نياز انسان در اسلام هم مادي و هم معنوي تعريف شده است و استاد مطهري در كتابهايشان هم بر آن تاكيد دارد ولي علوم انساني غربي نتوانست نيازهاي انساني را كامل ببيند و در كنار معنويت بحث معرفتشناسي را كه از طريق حسي به شمار ميآيد را ناديده انگاشت.
وي به نظريات دانشمندان غربي درباره معرفتشناسي پرداخت و بيان داشت: دانشمندان غربي خدايي را ميپذيرند كه در زير تيغ جراحي خود بتوانند آن را تشريح كرده و يا در زير ميكروسكوپ خود آن را مشاهده كننده و اينگونه نظريات كه درباره خداوند در «انجيل و تورات» آمده است را نفي ميكنند، با اين دلايل ميتوان متوجه شد كه معرفتشناسي، انسانشناسي و نيازشناسي انسان در اين علوم متفاوت است.
*در دين اسلام عبوديت گوهري است كه در درون ربوبيت قرار گرفته است
مدير گروه مهندسي فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، “مطلوبيت مادي» را از ويژگيهاي علوم انساني غربي برشمرد و عنوان كرد: اگر به قرآن كريم مراجعه كنيم از آيه شريفه «ما خلقت الجن والانس اِلَّا لِيعبدوا…» ميتوان فهميد كه خداوند ميفرمايد: «ما انسان و جن را نيافريديم مگر براي عبادت…» عبوديت يك گوهري است كه در درون ربوبيت قرار گرفته است همانگونه كه ميتوان تفسير اين آيه را در كتاب «ولاها و ولايتها» استاد مطهري مشاهده كرد.
اين محقق و پژوهشگر فرهنگي به مبحث تسلط جهاني در علوم انساني غربي پرداخت و خاطرنشان كرد: غربيها با گسترش علوم و تكنولوژي به دنبال تسلط بر جهان هستي هستند كه اين ايده به تبعيت از هواي نفسانيشان بعد از رنسانس در آنها شكل گرفت ولي غافل از اينكه تسلط انسان بر جهان بيروني با ديدگاه «طيالارض»، در انديشه اسلامي از طريق عبوديت و بندگي به آن سالها پيش توسط دانشمندان اسلامي به آن پرداخته شده است.
*غربيها با حذف «تعاليم وحياني» به بحرانهاي كنوني جامعهي خود رسيدهاند
وي در ادامه به انحرافات پيش آمده در علوم انساني غربي كه بعد از رنسانس به وجود آمده است، اشاره كرد و افزود: بعد از رنسانس در بررسي علوم، مسير شناخت را عوض كردند؛ مثلا در شناخت ملكول يا عمل فتوسنتز برگ، غربيها تسلط بر طبيعت را مدنظر گرفتند ولي شناخت به طبيعت براي رسيدن به معرفت وجودي خداوند است كه در علوم اسلامي به آن پرداخته شده است ولي اكنون اگر اين نوع انديشه را در دانشگاهها و يا مراكز علمي زده شود به ما انگ بيدانشي و غيرعلمي بودن اينگونه نظريات را ميزنند و اين همان انحرافي است كه در مقطع رنسانس اتفاق افتاده است.
مختاريانپور نگاه محدود به تعاليم وحياني را مانع پيشرفت بشريت دانست و اظهار داشت: با پرداختن به مسائل اسلامي مانند «ربا» كه از آن به عنوان جنگ با خدا نام برده شده است، غربيها ميگويند كه اين آيات و روايات مانع پيشرفت بشريت است و در واقع نگاه محدود به تعاليم وحياني كه شامل (قرآن، انجيل و تورات) نمودهاند و با اين نظريه كه بانك بايد پويايي داشته باشند قسمت سوددهي و سودگيري آن را فعال نموده و محدوديتهاي آن را برداشته و اكنون به بحرانهايي در اين زمينه رسيدهاند.
* دانشمندان غربي با ارائهي ظواهري زيبا توانستند علوم انساني خود را در سطح جهان توسعه دهند
اين نظريهپرداز مسائل فرهنگي كشور، با تبيين مثالي در اين زمينه افزود: اگر وارد فضاي پارك شويم با علائمي مانند «آب غيرآشاميدني و آشاميدني» مواجه ميشويم؛ غربيها با استفاده از اين آب غيرآشاميدني و اضافه كردن افزودنيهاي غيرمجاز آن را به شكل شربتي درآورده و به خورد همه مردم دنيا دادند كه بعد از 200 سال ميتوان نتايج آن را در افسردگي، عرفانهاي كاذب، بيهويتي و شيطانپرستي مشاهده كرد.
وي با اشاره به اينكه اساتيد دانشگاهي آمريكا هم به بحران كنوني جامعهي خود رسيدهاند، بيان كرد: اگر اكنون از استاد دانشگاه كاليفرنيا كه در دانشگاه به تدريس اين علوم ميپردازد بپرسيد خودش هم نميداند كه چه اتفاقي افتاده و به يك افسردگي و سردرگمي در علوم انساني رسيده است.
* «تفكر مدرن» زائيدهي گسترش علوم انساني غربي در ايران است
نويسنده مقاله «تاملي در مهندسي فرهنگي، استفاد ابزاري از عقل را در علوم انساني غربي مورد استفاده قرار داد و اظهار داشت: غربيها با هدف بهرهوري از موجودات و نگاه ابزاري به فنآوريهاي جديد رسيده است و تعاليم وحياني را كه كتاب و سنت را مدنظر دارد به محدوديت كشانده است، و فقط محاسبهگر مادي بوده و به فكر ماديات هستند حتي «ديدار از پدر و مادر» خود را به ديد مالي نگريسته و متاسفانه، اين نوع تفكر در جامعه ما به مهندسي معكوس با اصطلاح «تفكر مدرن» در حال رشد است.
مدير گروه سياستگذاري مهندسي فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي با تشريح اينكه ما نميتوانيم سوار هواپيمايي شويم كه اطميناني نسبت به آن نيست، گفت: ما نيازمند علوم انساني هستيم كه بر پايه تعاليم وحياني و آسماني بيان شده باشد، عقل محاسبهگر در ان استفاده شده و غايت و هدف در آن به حد مطلوب خود رسيده باشد و با نگاه به كتاب «منزلت عقلي و معرفت ديني» آيتالله جوادي آملي ميتوان ديد كه جلوگيري از هواي نفساني ميتواند ما را به غايت اصلي رسانده و به معرفت واقعي برساند.
*علوم انساني غربي كه آلوده به هواي نفساني است نميتواند ما را به سعادت برساند
وي با بيان اينكه علوم انساني غربي آلوده به هواي نفساني است، افزود: عقلي كه ما را به سعادت ميرساند نبايد آلوده به هواي نفساني باشد و از آنجا كه علوم غربي آلوده هواي نفساني هستند نميتوانند ما را به سعادت واقعي برسانند.
مختاريانپور علوم انساني را ماحصل فكر و نظر دانست و بيان داشت: عقل ابزاري است براي واكاوي تعاليم اسلامي و شناخت خوب انسان كه ارائه مدل ماحصل فكر و نظر است كه از علوم انساني به دست ميآيد و اين به توليد فناوري مبدل ميشود كه بروكراسي اداري، سلسله مديريتي، سودآوري مادي يك سازمان و افزايش ثروت سرمايهداران براساس همين علوم گسترش مييابد.
*مفاهيم زير بنايي علوم انساني در جامعه به تشكيل و ارائه مدل منجر ميگردد
اين پژوهشگر فرهنگي با اشاره به اينكه علوم غربي نيازهاي انسان را برطرف نكرده و بدون غايت است، خاطرنشان كرد: علوم غربي با نشناختن كامل انسان نتوانسته است ظرفيتهاي علوم انساني ما را برطرف كند و در كشور ما داراي جايگاهي نيست و نميتواند كار كند، ما نيازمند حركت و جنبشي در مفاهيم علوم انساني خود هستيم كه در ابتدا با تبيين آيات و روايات بايد انسان را شناخته و بعد مختصات آن را تحليل نماييم.
وي با تشريح اينكه از مفاهيم زيربنايي، تئوري ساخته ميشود و از مدل تئوري حكومت شكل ميگيرد، اظهار داشت: با شناخت نيازهاي فردي ايراني سال 89 و تفاوتهاي آن با ايراني سال 69 ميتوان به يك سيكل رفتاري دست يافت و آن را با ارزشهاي حاكم تبيين كرد و به نتيجهاي در توسعهي علوم انساني اسلامي رسيد.
*نميتوان علوم انساني غربي را بدون تاثير جنبه هاي منفي آن در جامعه احساس كرد
مختاريانپور با اشاره به نظريه علامه جعفري درباره اينكه ارزش و واقعيت از هم جدا نيستند را تشريح كرد و گفت: ما با استفاده از تكنولوژي غرب درصدد آن هستيم كه بديهاي آن را نگيريم ولي اين خلاف واقعيت است و تكنيك غرب همانند رنگي ميماند كه با تركيب رنگي ديگر به دست آمده و كاملا با هم مخلوط شدهاند و انديشههاي نهفته آن واد فرهنگ ميشود همانطور كه عروسك «باربي» ارزشهاي خودش را وارد فرهنگ ما كرده است.
وي در پايان فناوري علوم انسان غربي را بر پايه ارزش و واقعيتي دانست كه كاملا باهمديگر تركيب شدهاند و خاطر نشان كرد: علوم غربي كه كاملا ممزوج هم گشته، ارزشهاي خود را به صورت ناخودآگاه وارد مينمايند و همانند دوست بد هستند كه در سخن امام علي «عليهالسلام» بدان اشاره شده است كه دوست بد، بديهايش را بدون آنكه متوجه شويد به شما انتقال ميدهد و علوم انساني غربي جداي از اين امر نبوده و نيست.
سلام استاد
فکر نمی کنید الان دیگه نوبت نظریه دکتر نوروزی رسیده؟
سلام
چون نظرات مورد نظر من در این خصوص هنوز کمی و کیفی (درست) ارایه نشده منم نظریه ام نگهداشتم
لذا منتظر ارایه دیدگاههایی هستم
البته رویکرد من تاریخی مثل ساختار انقلاب های علمی و اصلا تو فضایی که الان وجود داره نیست
دانشجوی محترم
نظر دکتر نوزوی بعد از تدوین و ارایه صحیح نظرات این اندیشمندان ارایه خواهد شد
4.1.1.1. زيبا کلام
4.1.1.2. ميرباقری
4.1.1.3. باقری
4.1.1.4. گلشنی و نصر
4.1.1.5. عابدي
و متفکرین عرب و غربی و همچنین اندیشمندان ناقد نظیر
4.4.2. نقد سروش
4.4.3. نقد ملكيان
4.4.4. نقد پايا
4.4.5. نقد باقری
4.4.6. نقد محمدی
عینا از جلسات حوزه و دانشگاه در خصوص علم دینی کپی شده است
امروز از منظری به اسلامی سازی علوم خواهم پرداخت و آن منظر، منظر پیشفرضهای اسلامیسازی علوم است. در ابتدا نیاز به یک تقسیمبندی میبینم که قبل از ورود ذکر میکنم و شاخههای مختلف این تقسیم بندی را باز میکنم و بعد یک یک پیش فرضها را بیان میکنم.
دوستان با دو بحث مطلقگرایی یا نسبیگرایی آشنایی دارند. در واقع دو رویکرد بسیار دور و متضاد با هم در همهی عرصههای علوم انسانی و فلسفه داریم که مطلقانگاری و نسبیانگاریست. اگر بخواهم به شکل مختصر بگویم که نزاع بین این دو دیدگاه چیست خواهم گفت که مطلقانگاری نگاهی است که قائل است که ما به تعدادی از حقایق کلی که جهانشمولند دسترسی داریم که فراتاریخی، فراهنگی، فرامکانی و فرااجتماعیاند. اما اگر در مقابل قائل شدید که هیچ حقیقت جهانشمولی وجود ندارد، شما نسبیانگار خواهید بود. یعنی صدق و حقانیت هر گزاره نسبی است. من فعلاً به مطلقانگاری کاری ندارم. اما در باره نسبی انگاری باید به یک تقسیم بندی دوم و سوم هم دست ببریم. نسبیانگاری را به یک معنا میتوان به دو دسته تقسیم کرد. نسبیگرایی نظری، که از آن به نسبیگرایی معرفتی یا cognitive تعبیر میشود، و نسبیگرایی عملی، که از آن به نسبی گرایی اخلاقی یا ethnic تعبیر میشود. نسبیگرایی معرفتی نسبیگرایی است که معتقد است حقایق کلی در مورد جهان هستی وجود ندارد. پس آنچه ما در مورد جهان هستی بیان میکنیم تفسیر خود ما از جهان هستی است. به عبارتی گفته نمیشود که جهان چگونه است، بلکه گفته میشود من جهان را چگونه میبینم. 17:15. حالا اگر همین را در باب مقام عمل بگوییم، میشود نسبیگرایی اخلاقی و معنایش این است که هیچ کاری نیست که از هر منظری که بهش نگاه کنیم درست باشد یا هیچ کاری نیست که از هر منظر نادرست باشد. احکام اخلاقی کاملاً وابسته به منظر ناظر افعال است. اما مراد از منظر چیست؟ اگر منظر، منظر یک فرد باشد نسبیگرایی فردی خواهد بود. اگر منظر یک گروه باشد، مثل گروه کارگران، پزشکان، روحانیون و … که این نسبیگرایی گروهی است. گاهی از این نسبیگرایی گروهی هم فراتر میرود و میشود نسبیگرایی فرهنگی. یعنی از منظر یک فرهنگ عملی درست است، یا جهان خدا دار است یا زندگی معنا دار است و … و از منظر فرهنگ دیگر خلاف این احکام صادق است. فعلاً با نسبیگرایی اخلاقی هم کاری نداریم. اما نسبیگرایی معرفتی خودش تقسیم میشود. ما لااقل چهار نوع نسبینگری معرفتی را میتوانیم تشخیص دهیم. نسبینگری معرفتی «تجربی» که مربوط میشود به معرفت تجربی، نسبی نگری معرفتی «فلسفی» که مربوط میشود به معرفت فلسفی، نسبینگری معرفتی «تاریخی» که مربوط میشود به معرفت تاریخی و نسبی نگری معرفتی «ادبی ـ هنری» که مربوط میشود به معرفت ادبی ـ هنری. از این میان، نسبینگری معرفتی تجربی را تقسیم بندی میکنیم. این نسبینگری بسته به اینکه چه نسبیتی به معرفت تجربی نسبت داده میشود تقسیم میشود. یعنی اینکه این نسبیت «نسبیت معرفت تجربی طبیعی» است یا «نسبیت معرفت تجربی انسانی». یعنی اینکه آیا در فیزیک، شیمی و زیست شناسی نسبیانگارید، یا در روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، سیاست و … .
این مسیر را آمدیم چون بحثمان بر سر علوم انسانی بود. یعنی در روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، مدیریت و … . حالا اگر کسی در آخرین شاخه نسبیانگار بود ببینیم حرفش چیست؟ یعنی در شاخه «علوم تجربی انسانی»؟ چنین شخصی میخواهد بگوید ما در این شاخه حقیقت جهانشمول نداریم، بلکه حقیقت بسته به فرهنگها، برحههای تاریخی، منظر جوامع، گروهها و افراد تفاوت میکند.
با توجه به این مقدمات میپردازیم به پیشفرضهای اسلامی سازی علوم انسانی. چراکه ظاهراً فعلاً به دنبال اسلامی سازی علوم انسانی هستند، هرچند که افرادی از ابتدای انقلاب میگفتند که ما علوم تجربی طبیعی را هم میخواهیم اسلامی کنیم. اما بپردازیم به پیشفرضهای اسلامی سازی علوم انسانی.
1) اولین پیش فرض این است که، از کسی که معتقد است که علوم انسانی را میخواهیم اسلامی کنیم، میپرسیم چرا میخواهید چنین کنید؟ حتماً عیب و نقصی در کار علوم انسانی هست. ابتدا عیب و نقص را مشخص کنیم که ما به خاطر آن میخواهیم علوم انسانی را اسلامی کنیم. جواب چه خواهد بود؟ اگر جواب این باشد که علوم انسانی متعارف با آنچه ما میگوییم و معتقدیم مخالف است، خواهیم گفت در این وضعیت، یعنی وضعیتی که دو عقیده با هم در تعارض قرار دارند، صرفاً تعارض دو دیدگاه مشخص میشود، نه اینکه مشخص شود کدام بر حق و کدام ناحق است. از کجا مشخص میشود که آنچه شما میگویید حق است؟ شاید آنچه علوم انسانی میگوید صادق و بر حق باشد. حال برای تعیین اینکه کدام حق است و کدام ناحق، باید دست به استدلال ببریم. برای استدلال هم باید متمسک بشویم به یک سلسله گزاره هایی که مورد پذیرش هر دو طرف است. حال اگر قرار باشد به چنین گزارههای مشترکی برسیم، در باب این گزارهها باید مطلقنگر باشیم، یا نسبی نگر؟ در باب این گزارهها باید مطلقنگر باشیم. یعنی باید گزارههایی باشد که ورای دیدگاه من و تو صادق باشند. پس برای اینکه حقانیت اسلام را بخواهیم نشان دهیم باید به گزارههایی متمسک شویم که این گزارهها به منظر اسلام و غیر اسلام بستگی نداشته باشد. پس از این جهت باید مطلقانگار باشیم.
حالا از یک منظر دیگر میبینیم که کسانی که به اسلامی سازی علوم معتقدند باید نسبی انگار باشند. چرا؟ چون در جواب اینکه «چرا میخواهید علوم را اسلامی کنید؟» میگویند، ما در جامعهای اسلامی زندگی میکنیم، و حرفهایی که در غرب در جریان است متناسب با جوامع غربی است نه جامعه اسلامی. مثلاً میگویند روانشناسی غربی، روانشناسی انسان غربی است، روانشناسی انسان اسلامی که اینطور نیست. میبینیم که از این جهت قائلان به اسلامیسازی علوم نسبیانگارند. پس اولین نکته که در باب قائلان به اسلامی سازی علوم باید گفت این است که نمیدانند باید نسبینگر باشند، یا مطلقنگر. یعنی این قائلان به اسلامی سازی علوم قائل به یک بام دو هوا هستند. قائلان به اسلامی سازی علوم در ابتدا باید مشخص کنند که مطلقانگارند ، یا نسبیانگار. اگر مطلقانگارند، یعنی معتقدند که حقایقی وجود دارد که به هیچ دین و مذهبی و فرهنگی و جامعهای بستگی ندارد. اگر این را معتقدید بیایید علوم انسانیتان را بر اساس همین حقایق مطلق فراآئینی، فرا فرهنگی، فرا اجتماعی درست کنید که سبقه هیچ دین و مذهب و فرهنگی و جامعهای را ندارد. و اگر معتقدید که هر جامعهای سیاست، جامعهشناسی، اقتصاد و … خودش را دارد، پس شما نسبیانگارید. اگر نسبی انگار شدید اولین مشکل این است که نه شما بر حقید، نه غیر شما.
حال آیا قائلان اسلامیسازی علوم انسانی اسلام را بر حق میدانند، یا نمیدانند؟ لابد برحق میدانند. اگر بر حق میدانند، میخواهند ما این را با استدلال بپذیریم، یا با خشونت و فریبکاری؟ اگر میخواهند با استدلال قبول کنیم که اسلام بر حق است، این استدلال باید مبتنی بر گزارههایی باشد که قابل ارائه به غیرمسلمانان هم باشد. برای اثبات حقانیت اسلام حتماً باید مطلق انگار بود. لااقل آن گزارههایی که اثبات وجود خدا، اثبات نبوت عامه، و اثبات نبوت خاصه پیامبر اسلام را میکنند. حال اگر مطلق انگار شدیم، چگونه میگوییم میخواهیم علوم انسانی خودمان را داشته باشیم؟ این نکته اول
2) نکته دوم این است که برای اسلامی سازی علوم پیشفرض دومی هم وجود دارد که آن پیشفرض عبارت از این است که، گویا وقتی ما مسلمان بودیم آموزههای اسلامی در همه علوم انسانی رخنه میکند. یعنی گویی اسلام نفیاً و اثباتاً در مورد همه آنچه در علوم انسانی وجود دارد، باواسطه یا بیواسطه، تصریحاً یا تلویحاً سخنی برای گفتن دارد. برای مثال وقتی من میگویم «میخواهم این ساختمان را تماماً از فولاد بنا کنم» این پیش فرض را دارم که میشود ساختمان را تماماً از فولاد بنا کرد. پس وقتی هم که میگویم میخواهم علوم انسانی را اسلامی کنم، یعنی پذیرفتهام که اسلام در مورد هر نکتهای در هر علم انسانیای سخنی برای گفتن دارد. وگرنه اگر خلل و فرجی وجود داشته باشد ما در آن خلل و فرج دیگر علوم انسانی اسلامی نخواهیم داشت. حال باید دید که آیا واقعاً این طور است؟ بنده میگویم اولین چیزی که نشان میدهد این طور نیست این است که اسلام در باب انسانهای غربی و ژاپنی و کنفسیوسی و بودایی در قرآن چیزی ندارد. چراکه شما گفتید هر جامعه برای خودش علوم انسانی خودش را دارد، اگر میخواهید بگویید اسلام در مورد همه علوم انسانی سخن گفته است، یکی از پدیدههای انسانی هم تکثر انسانها است. پس اسلام باید آمده باشد و بگوید ای مخاطبان، من چون میخواهم انسان را به شما نشان دهم، بدانید ویژگیهای روانی انسان ژاپنی چنین است، ویژگیهای روانی انسان یهودی چنین است و … . به عبارت دیگر کسی که مدعی است انسانشناسی میتواند کاملاً از قرآن استخراج شود، یکی از پدیدههایی که در انسان وجود دارد تکثر انسانی است و این تکثر نه فقط تکثر به لحاظ فرهنگهاست، بلکه تکثر روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصادی و … انسانهاست. حالا اگر گفته شد که اسلام آمده فقط انسان مسلمان را به ما شناسانده، میگوییم پس که اسلام انسان شناسیاش کامل نیست، چراکه فقط یک تیپ از انسان را به ما شناسانده است. پس نکته دوم این بود که پیشفرض کسی که میگوید میخواهم علوم انسانی را اسلامی بکنم، این است که گویا اسلام در مورد تمام آنچه که در علوم انسانی صحبت شده است نفیاً و اثباتاً صحبت شده است.
3) پیشفرض بعدی این است که گفته میشود که ما از آن جهت میخواهیم علوم انسانی را اسلامی کنیم که این علوم انسانی که در غرب وجود دارد بر مبانی مادی استوار است و چون بر مبادی مادی استوار است، ما میخواهیم برگردانیم به مبادی الهی. من در اینجا دو نکته را میگویم. اولاً میگویم که اگر علوم انسانی که در غرب وجود دارد مبتنی بر مبادی مادی هستند، پس این همه فیلسوف و روانشناس و جامعشناس و … با دیدگاه الهی در غرب چه کار میکنند؟ این مثل این است که من ملکیان تعدادی دشمن دارم که عدهای از آنها بدنام و عدهای از آنها خوشنام هستند. من برای اینکه دشمنی خود را با آنها توجیح کنم میآیم و فقط آن بدنامها را اسم میبرم. ثانیاً فرض میکنیم که تمامی علوم انسانی غرب مبتنی بر مبادی مادی بود و شما تمامی مبانی را به مبادی غیرمادی تغییر دادید. آیا شما علوم انسانی اسلامی پیدا کردهاید؟ یا نه، صرفاً به یک علوم انسانی غیرمادی رسیدهاید؟ غیرمادی با اسلامی خیلی تفاوت دارد. چرا که غیر مادیان عالم گروههای فراوان دارند، و فقط یک گروهشان مسلمانان هستند. پس اگر توجیه نفی علوم انسانی غربی مادیت آنها بود، صرفاً باید مادیت آنها را زدود که در این حالت صرفاً به علوم انسانی غیر مادی رسیدیم، نه علوم انسانی اسلامی.
4) پیشفرض دیگر این است که وقتی میخواهیم علوم انسانی را اسلامی کنیم، گویا فقط یک علم اسلامی وجود دارد. یعنی ما فرض میگیریم که خواستیم سبقه اسلام به علوم انسانی بدهیم. حال بیاییم سبقه علامه مجلسی را بهش بدهیم، یا سبقه علامه طباطبایی را؟ تازه ممکن است کسی بگوید با دید غزالی یا ابن عربی یا مولانا یا … اسلامی کنیم. بنا بر این، پیشفرضی که وجود دارد این است که گویا تنها یک قرائت از اسلام وجود دارد و ما میخواهیم علوم را ببریم به سابقهی آن قرائت از اسلام.
5) اما پیش فرض بعدی این است که گفتند میخواهیم علوم انسانی را انکار بکنیم، بعد در جواب اینکه چرا میخواهید این کار را بکنید گفتند چون انسان مسلمان با انسان شینتویی، غربی و … فرق دارد. میگوییم، بسیار خوب، پس هرجا که به انسان مربوط است را باید عوض کنید. میگویند بله همین کار را میخواهیم بکنیم. میگوییم، پس با این حساب باید بخش اعظم فلسفه را دست نخورده نگه داریم. چون بخش اعظم فلسفه کاری به اسلام ندارد. یعنی بخش اعظم فلسفه اساساً در حوزه علوم انسانی نیست. یعنی در فلسفه از مکان، زمان، تناهی ابعاد عالم طبیعت، خدا و… بحث میشود. یعنی آیا در معرفتشناسی فلسفی، مابعدالطبیعه فلسفی، فلسفه منطق و … بحث از انسان است؟ چنین نیست. ما صرفاً درشاخههایی از فلسفه راجع به انسان صحبت میکنیم که عمدهترینش فلسفه ذهن است. با توجه به اینکه میگفتند مادیت غرب باعث شده است که بخواهیم علوم انسانی را اسلامی کنیم، اساساً مادیت راجع به انسان نیست، مادیت راجع به جهان است نه انسان. این که جهان مادیست یا خدا دارد که ربطی به انسان ندارد. عجیب اینجاست که ما میخواستیم علوم انسانی را اسلامی کنیم به خاطر امری که اصلاً انسانی نیست. این یک نکته. اما نکته بعدی. در خیلی از آثار چه آنها که به زبان اروپایی نوشته میشود، چه آنها که به زبان فارسی نوشته میشود به جای علوم انسانی نوشته میشود علوم اجتماعی. چرا چنین است؟ در این باب دو دیدگاه جدیتر از بقیه است. یک دیدگاه این است که، این که برای علوم انسانی از اوایل قرن بیستم به این طرف تعبیر علوم اجتماعی به کار میرود این است که در اواخر قرن 19 فهمیده شده بود که ما علم انسانی فردی نداریم. همه علوم انسانی جنبه اجتماعی دارند. چون حتی در جایی مانند روانشناسی که فردی مینماید نیز بررسی یک پدیده اجتماعیست. یعنی وضعیتهای روانی، پدیدههایی اجتماعی هستند. بنابراین وقتی دیدیم خطاست که علوم انسانی را به فردی و اجتماعی تقسیم کنیم، و دیدیم که علوم اجتماعی فردی بلامصداق است، به جای علوم انسانی میگوییم علوم اجتماعی. اما دیدگاه عمیقتری وجود دارد. متفکرانی از نیمه دوم قرن 20 به بعد به این فکر افتادند که اصلاً هیچ حکمی درباره انسان از آن رو که انسان است نمیتوان کرد. هر حکمی در باره انسان باید چنین باشد که، انسانی که در جامعه فلان زندگی میکند چنین است و چنان است. یعنی به نسبیگرایی بازگشتند. حال اگر احکامی را که انسان از آن رو که عضو جامعه خاصی است جمع بزنیم، از آن به یک انسانی میرسیم یا به یک علم به جامعهای خاص؟ گفتند به علم به جامعهای خاص. از این رو گفتند که به جای علوم انسانی بگوییم علوم اجتماعی. حال اگر بگوییم این طور است، اگر کسی خواست علوم انسانی را اسلامی بکند، به علوم انسانی اسلامی نمیرسد، بلکه به علوم اجتماعی اسلامی میرسد. یعنی هرچه گفته شد درباره خود مسلمانان صادق است و بس. با این دیگر نمیتوان با ژاپنی وارد معامله شد. با این وصف این علوم انسانی اسلامی که شما میخواهید درست کنید را چرا باید پذیرفت؟ میخواهم بگویم که این تولیدات، اگر هم موفق به تولیدشان شدیم، چه الزام اخلاقی برای مصرفشان وجود دارد؟
در پایان دونکته را باید بگویم. کسانی که با اسلامی کردن علوم مخالفت میکنند، مخالفتشان مطلقاً به معنای مخالفت با دین اسلام نیست. من درست به خلاف این معتقدم. معتقدم کسانی که با اسلامیسازی علوم مخالفند میخواهند مردم مسلمان بمانند. کما اینکه کسانی که میگفتند برای مسلمان بودن مردم لزوماً نباید حکومت اسلامی باشد، یکی از دلایلشان این بود که خیلی وقتها اگر آمدیم چیزی را به زبان دین گزاشتیم که خود آن دین ادعا نکرده است، بعدها در فراز و نشیبهای آزمایشی عالم برایش مشکل پیش میآید و مردم اعتمادشان را به آن دین از دست میدهند. نکته دوم اینکه، معنویان جهان از قدیم چیزی را به ما میگفتند، و آن اینکه انسان معنوی و فرزانه انسانی است که مسئله را با شبهه مسئله اشتباه نگیرد. اسلامی کردن علوم در جامعه ما شبهه مسئله است. این طرح شده است تا مسائل جدیتری که مسئله ماست، موقتاً یا به گمان بعضی دائما مغفول ما واقع شود.
آنچه در بالا آمده چكيده سخنراني دكتر مصطفي ملكيان پيرامون اسلامي سازي علوم انساني است
بلاخره خوبه
این بحث اخرش پتانسیل یه مقاله را پیدا می کنه
http://mehrnamehjournal.blogfa.com/post-14.aspx
اين لينك هم گفتگو با غلامعباس توسلي راجع به اسلامي كردن علوم انساني است. مطالعه كنيد بد نيست
درباره ‘علوم انساني اسلامي’
سروش دباغ
1. چند صباحي است كه بحث از ‘علوم انساني’، عموما،ً و ‘علوم انسانيِ اسلامي’ خصوصاً در مطبوعات و فضاي فرهنگي ـ اجتماعي ما مجدداً مطرح شده است. آيا ‘علوم انساني اسلامي’ ممكن است؟ آيا ميتوان در فضاي آموزشي جامعه ما به ترويج ‘علوم انساني اسلامي’ همت گمارد؟ در اين نوشته بيش از اينكه در پي يافتن پاسخ و صدور حكمي در اين باب باشم، ميكوشم شقوق متصوره مفهوم ‘علوم انسانيِ اسلامي’ را از يكديگر بازشناخته، درباره هر يك نكاتي را ذكر نمايم؛ چراكه به نظر ميرسد در اين باب تقرير محل نزاع بيش از هر امر ديگري مدد رسان است. به تعبير منطقيون خوبست ابتداً تصور روشني از مسئله داشته باشيم تا در پي آن نوبت به تصديق برسد.
2. اصطلاح ‘علوم انساني’ كه معادل واژه humanities در زبان انگليسي است، به تعبير معرفتشناسان از سنخ دانش گزارهاي است و هويت بينالاذهاني و جمعي و جاري داشته و قوام آن به قوام عالمان و كنشگران آن است، نه آنچه به تعبير فلاسفه مسلمان از مقوله كَيْف است و موطن آن نفس است و درباره آن نميتوان به نحو عيني بحث و گفتگو كرد. بنابراين، مثلاً ‘جامعهشناسي’ يك علم (ديسيپلين) در ميان علوم انساني است با سنتِ ستبر پس ِپشت و كنشگران و متخصصان آن كه در حوزههاي مختلف جامعهشناسي فعاليت ميكنند و محصولات و نتايج تحقيقات خويش را در نشريات و كتب گوناگون به چاپ رسانده، در منظر اهالي جامعهشناسي قرار ميدهند. بر همين سياق است روانشناسي، فلسفه، مديريت و اقتصاد…. .
3. اگر معناي فوقالذكر از علوم انساني مد نظر باشد، هنگاميكه از اتصاف وصفِ اسلامي به علوم انساني سخن به ميان ميآيد، براي عدم ابتلاي به دو نقيصه ابهام و ايهام، بايد توضيح داده شود كه وصف اسلامي ناظر به موضوع علوم انساني است يا روش يا غايت آن. اگر آنچه مراد ميشود غير از اين سهمقوله است، بايد در جاي خود تبيين شود.
1ـ3 موضوع. آيا مراد از ديسيپلين ‘جامعهشناسي اسلامي’، بعنوان مثال، اين است كه به جوامع اسلامي و نحوه مناسبات و روابط ميان مردمان و نهادهاي مختلف در اين جوامع و آثار و نتايج مترتب برآن بپردازد؟ يا روانشناسي اسلامي متكفل پرداختن به موضوعاتي است كه در مأثورات ديني آمده و طنين روانشناختي دارد؟
اگر چنين باشد، به نظر ميرسد نزاع بدل به نزاعي لفظي خواهد شد؛ چراكه ميتوان از راهكارها و روشهايِ علوم انسانيِ موجود (نظير جامعهشناسي، روانشناسي، اقتصاد) بهره جست و صرفاً متعلَق آنها را تغيير داد. در اينصورت تفاوت بيّن و روشنيميان علوم انساني غيراسلامي و علوم انساني اسلامي به چشم نميخورد.
2ـ3 روش. ممكن است گفته شود ديسيپلينهاي جامعهشناسي و روانشناسي موجود مبتني بر روشهايي معين و مشخصاند. ‘جامعهشناسي اسلامي’ و ‘روانشناسي اسلامي’ عليالادعا ديسيپلينهايي هستند با راهكارها و روشهايي ديگرگون و متفاوت.
به نظر ميرسد روش در معناي متعارف كلمه نه ديني است و نه غير ديني؛ چه روشهايي كه در علوم تجربي غير انسانياي مثل بيوشيمي و انگلشناسي و فيزيك بكار بسته ميشود و چه روشهايي كه در علوم تجربيِ انسانياي نظير جامعهشناسي و روانشناسي و … . در واقع با بكار بستن روشهاي مشخص، از مقدمات معين به محصولات و نتايج غير معين و از پيش نامعلوم ميرسيم. اگر بعنوان مثال در شيمي دو ماده را با يكديگر در آزمايشگاه تركيب ميكنيم، بسته به تغييراتي كه در محيط واكنش (نظير فشار، دماي محيط …) پديد ميآيد، محصول واكنش نيز ميتواند دستخوش تغييراتي شود؛ بطوريكه از پيش نميتوان آنرا حدس زد. در علوم انسانيِ موجود نيز جهت به انجام رساندن پژوهشها و تحقيقات پيشرو، روشهايي معين بكاربسته ميشود تا نتايج نامعينِ از پيش نامعلوم از دل آن بدست آيد. مثلاً، در روانشناسي باليني براي بررسي رشد اخلاقي پسربچهها و دختربچهها و تفاوت و تشابه ميان آنها، مجموعهها و گروههاي انسانياي انتخاب ميشود و با بكاربستن روشهايي مشخص بر روي ايشان، نتايجي نامعين بدست ميآيد. (كولبرگ و گليگان در روانشناسي باليني اينگونه به نتايج تحقيق خويش رسيدند).
بنابر آنچه آمد، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه روش، ديني و غيرديني ندارد و با بكاربستن روشهاي گوناگون در ديسيپلينهاي متفاوت نتايجي مختلف و نامنتظَر بدست ميآيد.
3 ـ 3 غايت. ممكن است چنين انگاشته شود كه مراد از ‘علوم انساني اسلامي’، علوم انسانياي است كه غايتي اسلامي بر آن مترتب است. اگر چنين باشد، به نظر ميرسد غايت اسلامي بيش از اينكه وصف علم باشد، وصف عالم است؛ بدين معنا كه هدف از ترويج و بكاربستن علوم انساني در فضاي فرهنگي ما تربيت متخصصين علوم انساني مسلمان است؛ متخصصيني كه در عين اينكه به اقتضاي تخصص خويش به شاخههاي مختلف علوم انساني وقوف دارند، متدينند و مناسبات و روابط خويش را براساس آموزههاي ديني تنظيم ميكنند. اگر اينگونه باشد، به نظر ميرسد بكار بستن آموزههاي اخلاقي و متخلّق شدن به مكارم اخلاقي مهمترين بخشي از دين باشد كه در اين ميان بكار عالم ميآيد. اگر شق اخير مدنظر كساني باشد كه از ‘علوم انساني اسلامي’ سخن ميگويند و اين معنا را از اين اصطلاح مراد ميكنند، با توجه به اينكه بخش قابل توجهي از اين آموزههاي اخلاقي در اخلاق حرفهاي تدوين شده و عالمان و متخصصان بايد در فعاليت حرفهاي خويش به اقتضاي آن عمل كنند، خوبست آن بخش از آموزههاي اخلاقي كه مدنظر قائلين به اين تلقي از ‘علوم انساني اسلامي’ است و از منشور اخلاق حرفهاي بيرون ميماند، تبيين شود. اگر چنين باشد، تفاوت روشن و رهگشايي ميان علوم انساني اسلامي و علوم انساني غير اسلامي به چشم نميخورد. در غير اينصورت قائل به علوم انسانيِ اسلامي بايد توضيح دهد كه كدام بخش از آموزههاي اسلامي در اينجا مطمح نظر است كه قرار است غايت علوم انساني انگاشته شود.
4. در نهايت ممكن است چنين ادعا شود كه ‘علوم انساني اسلامي’ مطمح نظر، از حيث موضوع و روش و غايت بالمره با آنچه كه تاكنون محقق شده متفاوت است.
ميخواهيم فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم. در واقع، بدون در نظر گرفتن سنت علوم انسانيِ پسِ پشت، علوم انسانيِ جديدي را پي افكنيم. در اين ميان دو ملاحظه مهم وجود دارد كه در خور تأمل است:
1ـ4. چنانچه پيشتر آمد، علم هويتي جمعي و جاري دارد و تحقق و قوام آن به وجود عالمان و كنشگران آنِ است. در واقع، براثر تلاش مجدانه و صادقانه جمعي در طول زمان و با پديد آمدن عالمان، كتابهاي علمي، مجلات تخصصي كتابخانه و آكادمي… ميتوان از پيدايي يك ديسپلين علمي سخن گفت. به تعبير ديگر، تحقق يك ديسيپلين تنها به عزم و نيت چند نفر منحصر نميشود. بر اثر كوشش مستمر و مداوم و پس از پديد آمدن ابزارهايي از سنخ ابزارهاي ياد شده ميتوان از تكون ديسيپلين جديد سخن به ميان آورد. ميتوان با مدد و همكاري چند نفر، فعاليتي معطوف به پي افكندن علم انسانيِ جديدي را آغاز كرد؛ اما نميتوان آنرا علم انسانيِ جديدي نام نهاد؛ چراكه مهيا شدن ابزار و ادوات لازم براي پيدايي يك ديسيپلين جديد، زمان معتنابهي ميطلبد. پس از آن است كه با مدنظر قرار دادن داوري جمعي عالمان و عقلا ميتوان قضاوت كرد كه آيا آن عليالادعا ديسيپلين جديد، پديد آمده است يا نه.
2ـ4. حركت جمعي به سمت پديد آوردن يك ديسيپلين علمي جديد با مد نظر قرار دادن مَثَل اعلايي صورت ميپذيرد. مثلاً، مَثَل اعلاي فيزيك نيوتني كه سلسله جنبان تحقق فيزيك نيوتني بوده است، پرنيكيپياي نيوتن بوده است. اين نمونه ايدهآل يا مثَلَ اعلا، سمت و سو و جهت كلي فعاليت عالمانِ ديسيپلين مدنظر را عملاً مشخص ميكند. حال، اگر جماعتي در پي حركت بهسمت بنا نهادن علم انسانيِ اسلامي هستند، مثَلَ اعلاي علم انسانيِ اسلامي مدنظر را بايد مشخص كنند. قاعدتاً آنچه مدنظر قائلين به اين تلقي از علوم انسانيِ اسلامي است، از جنس آموزههاي كتاب احياءالعلوم الدين ابوحامد غزالي و يا محجهالبيضاء ملامحسن فيضكاشاني نيست، چراكه اين كتابها دستورالعملهاي روايي ـ اخلاقي ـ سلوكي است و در معناي متعارف كلمه در زمره علوم انساني با مشخص كردن مثَلَ اعلاي علم انسانيِ اسلامي، حركت بدان سمت و محقق ساختن آن دست يافتنيتر ميشود.
5. بنابر آنچه آمد، مفهوم ‘علوم انساني اسلامي’ شقوق عديدهاي دارد. بيش از بحث درباره امكانپذير بودن يا نبودن، روا بودن يا نبودن اين مقوله، الزامي است كه درك و تلقي خويش از آنرا روشن كنيم. به تعبير ديگر، وقتي درباره اين مقوله بحث ميكنيم، دقيقاً مشخص ميكنيم كه ناظر به كداميك از شقوق مطرح شده سخن ميگوييم. پس از آن كه حدود و ثغور مفهوم ‘علوم انساني اسلامي’ آشكار شد و تصور روشني از آن پديد آمد، ميتوان ساير مباحث را در اين حوزه پي گرفت و احكامي درباره آن صادر كرد.
اين هم نظر دكتر سروش دباغ، فرزند دكتر سروش است. تلاشم براي پيدا كردن نظر خود دكتر سروش ابتر موند. سايتهايي كه نظرشون را گذاشتن عمدتا فيلتر هستند!!!
به نظر می رسد اسلامی سازی علوم انسانی آسیب زا و اسیب پذیر باشد آسیب زا از آن جهت که نوعی تقلیل گرایی و ذات گرایی و تفکر خودبنیان و نیز غیریت سازی رادیکال را دامن می زند که این خود موجب کور کردن چشمه خلاقیت و اندیشه ورزی در حوزه علوم انسانی خواهد بود همچنین آسیب پذیر است چرا که علوم انسانی اسلامی امری کلی است که در عمل با مشکل مواجه است.
اندیشه های سید حسین العطاس و فرزندش سید فرید العطاس دو روشنفکر مالزیایی و نه مصری(یکی از دوستان نوشته است مصری که بنده اصلاح می کنم) در این زمینه قابل تامل و تعمق است.
بهتر است به آراء سید حسین العطاس و مفاهیمی چون ذهن اسیر، امپریالیسم دانشگاهی و علوم اجتماعی مستقل رجوع شود.
العطاس معتقد است بحث درباره اسلامی کردن علوم اجتماعی در واقع نوعی اشاعه گمراهی است. ما نمی توانیم علم را به اسلام دعوت کنیم ولی می توانیم بینش اسلامی را در عالمین اجتماعی تقویت کنیم. او این دیدگاه که می توان با به میان کشیدن پای فلسفه و با استفاده از قرآن و حدیث علوم اجتماعی را اسلامی کرد را ساده اندیشانه می داند.
او اضافه می کند وحشت از علوم اجتماعی به این دلیل که این علوم مردم را از خدا دور می سازند ، ترسی بیهوده است زیرا اگر اعتقاد شما بر اثر مطالعه این کتابها سلب می شود ، گناه از بلاهت شماست و نه از مولف.
گفتگوي حجت الاسلاموالمسلمين غروي، مدير گروه روانشناسي با خبرگزاري ايكنا:
تشكيل گروه بينرشتهاي با رويكرد اسلامي، اسلاميسازي علوم انساني نيست
حجتالاسلام غروي بر اين باور است كه برخي فكر ميكنند كه سرمايهگذاري در گروههاي بينرشتهاي با گرايش اسلامي؛ مثلا روانشناسي، كار پرثمر و خوبي است، چنانچه اين كار در برخي دانشگاهها انجام شده است، در حالي كه اين اسلامي سازي نبوده و ثمري هم ندارد.
حجتالاسلام «سيدمحمد غروي»، مدير گروه روانشناسي پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، در تبيين مفهوم اسلامي سازي علوم انساني اظهار كرد: علوم انساني علومي است كه موضوع آن انسان است و معمولا همين علومي كه در دانشگاه همانند روانشناسي، جامعهشناسي، حقوق و علوم سياسي و حتي تاريخ را شامل ميشود. منظور از اسلامي كردن اين علوم به طور خلاصه اين است كه اين علوم را بر اساس مباني و اصول اسلامي بنا كنيم و در عين حال از معارف مرتبط با اين علوم از كتاب و سنت استفاده كنيم.
وي افزود: علومي كه امروزه در دانشگاهها به عنوان علوم اسلامي مطرح ميشود، معمولا از آبشخور فرهنگ غربي است؛ يعني زيربناي معرفتشناختي، روششناختي، انسانشناختي و جهانشناختي آنان معمولا بر اساس اصول ماديگرايانه است يا بر اساس مباني كه در زمانهاي مختلف در غرب حاكم بوده است.
اين عضو هيئت علمي پژوهشگاه حوزه و دانشگاه با بيان اينكه اين مباني طبعا اثراتي در موضوعات، قلمرو و روشها داشته است، گفت: از آنجا كه علوم انساني در نوع طرح مسائل و موضوعات اين علوم از اين مباني و مبادي تأثير پذيرفته است، بومي سازي علوم انساني و اسلامي سازي آن بازنگري نسبت به اين مبادي است.
وي در تبيين فرآيند اسلاميسازي اين مباني تصريح كرد: مرحله اول اين است كه نقطههاي اتكاي اين علوم را بر اين مبادي و مباني بشناسيم و بر اين اساس آن ديدگاهها و مكاتب را مورد نقد و بررسي قرار دهيم و اتخاذ مبنا كنيم. در مرحله بعدي بايد از ظرفيتهايي كه در منابع ديني خودمان در ارتباط با اين علوم است بهره ببريم.
حجتالاسلام غروي با بيان اينكه اين مسئله اگر بخواهد نتيجه دهد، بايد با ادبيات متناسب با روز ارائه شود، اظهار كرد: نظرياتي در اين رابطه پديد ميآيد، بايد با همان روشهاي علمي روز به گونهاي ارائه شود تا براي ديگران قابل فهم و درك باشد. به تعبير ديگر گاهي ما صرفا ميخواهيم در حوزه كساني كه تعبد ديني دارند اين مسئله را طرح كنيم كه اين كار كفايت ميكند. اما هنگامي كه ميخواهيم آنچه كه مستخرج است از مباني ديني است، به عنوان علم ارائه دهيم بايد با زبان، ادبيات و روش خاصي كه امروزه در اين رشتهها رايج است ارائه شود.
وي در پاسخ به اين سؤال كه آيا به نظر شما انقلاب فرهنگي سالهاي اوليه انقلاب با شكست همراه بود و يا موفقيت كامل روبرو بود؟ تصريح كرد: حقيقت اين است كه نميتوان گفت اين انقلاب فرهنگي با شكست همراه بود. آن چيزي كه مهم بود اين بود كه اين حقيقت را بانيان فرهنگي و مسئولان نظام ما كه بيشتر ميتوانستند در اين راه نقش ايفاء كنند، ضرورت و جايگاهش را دريابند و براي اين مسئله سرمايهگذاري كنند.
مدير گروه روانشناسي پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در پاسخ به اين سؤال كه تفاوت اين اسلامي سازي با انقلاب فرهنگي ابتدايي چيست؟ اظهار كرد: به نظر من سرمايهگذاري به آن شكلي كه ضرورتش ايجاب ميكرد، انجام نشد؛ به عنوان نمونه اگر بخواهيم در زمينه روانشناسي، جامعهشناسي و يا زمينههاي ديگر كار كنيم، با اين گروههاي محدودي كه اكنون داريم و تازه رشد پيدا كردهاند اين كار نتيجه نميدهد.
وي با بيان اينكه امروز اين علوم در دنيا رشد و توسعه يافتهاند، گفت: اين مسئله سرمايهگذاري فراواني را در اين زمينه ايجاب ميكند؛ لذا در اين فرآيند بايد كساني كه از هر دو ظرفيت برخوردارند بهرهبرداري كرد؛ يعني افرادي كه هم ظرفيت دانشگاهي و هم ظرفيت حوزوي دارند و يا حداقل به صورت يك ظرفيتي در پارهاي از موارد اگر ميشود يك سري كارها را به حوزويان و سري ديگري را به دانشگاهيان واگذار كرد.
محمد غروي:
برخي فكر ميكنند كه سرمايهگذاري در زمينه اسلامي سازي اين است كه گروههاي بينرشتهاي تشكيل دهيم و به عنوان نمونه در مقطع كارشناسي ارشد با گرايش اسلامي روانشناسي ارائه دهيم، اما پس از گذشت چند دوره متوجه ميشوند كه چنين كاري بيثمر بوده است
حجتالاسلام غروي با بيان اينكه در زمان انقلاب فرهنگي اين سرمايهگذاري به شكلي كه نياز بود تا وارد كار شود و زمينه فعاليتهاي و پژوهشهاي جامعي را فراهم كند، مورد توجه قرار نگرفت، اظهار كرد: اينكه زمينه كار به شكل گسترده فراهم نشد، به خاطر آن بود كه اساسا كار جدي گرفته نشد، چنانچه هنوز هم اين چنين است و نميدانم چه وقت اين اهتمام به اين مسئله به طور جدي و مبنايي گرفته خواهد شد.
وي افزود: در زماني كه وزير علوم دولت نهم به اينجا آمده بودند، صحبتي داشتم كه دوستان تلقي كردند كه اين مسئله تند و صريح مطرح كردم. در آن موقع به همين مسئله اشاره كردم و گفتم كه دولتهاي متعددي آمدند و رفتند و هيچكدام از اين دولتها اهميت اين مسئله را درنيافتند تا براي اين مسئله سرمايهگذاري كنند. همچنين به وي خاطرنشان كردم كه اگر شما علاقهمند هستيد، اين ظرفيتها را ميتوان توسعه و گسترش داد.
اين پژوهشگر حوزه روانشناسي و علوم اسلامي خاطرنشان كرد: دولتها چون ضرورت و اهميت اين مسئله را لمس نميكنند، خوب براي آن سرمايهگذاري نميكنند، آن هم اين مسئله كه سرمايهگذاري اساسي ميطلبد. گاهي اوقات برخي فكر ميكنند كه سرمايهگذاري در اين مورد همانند اين است كه گروههاي بينرشتهاي تشكيل دهيم و به عنوان نمونه در مقطع كارشناسي ارشد با گرايش اسلامي روانشناسي ارائه دهيم. آنان فكر ميكنند كه اين مسئله، كار پرثمر و خوبي است، چنانچه اين كار در برخي دانشگاهها انجام شده است.
وي خاطرنشان كرد: اتفاقا گاهي از من خواسته شده كه به نحوي در اين كارها شركت كنم، اما نكتهاي كه هميشه متذكر ميشدم اين بود كه با تثبيت اين رشته چه چيزي را ميخواهيد ارائه دهيد؟ صرف اينكه اين گرايش را گذاشتيد، آيا ميخواهيد دروس متناسب ارائه دهيد؟ اين درسها را چه كسي ميخواهد ارائه دهد؟ اگر همين اعضاي هيئت علمي كه دور هم مينشيند و ميخواهند تمامي درسها را خود ارائه دهند، ثمرهاي نخواهد داشت.
حجتالاسلام غروي در بيان نتيجه اين چنين اقداماتي تصريح كرد: در پايان شاهد هستيم، شخصي كه در اين زمينه كار نكرده اين دروس را ارائه ميدهد و دانشجو هم صرفا ميخواهد تا اين درس را بگذراند. پس از گذشت چند سال و اتمام دورههاي مختلف ميبينيم كه كاري از اين دانشجويان برنميآيد. در آن زمان خواهيم ديد كه اشتباه كرده بوديم كه اين گرايش را از بين رشتههاي موجود ايجاد كرديم؛ زيرا حساب نميكنيم كه با گذاشتن عنوان و درس، چه متني را بايد اراده دهيم و چه كسي ميخواهد اين دروس را ارائه دهد و آيا در اين زمينه كار كرده است يا نه؟
گفتگوي حجتالاسلاموالمسملين حسنآقانظري مدير گروه اقتصاد پژوهشگاه حوزه و دانشگاه با خبرگزاري ايكنا: گام اول در اسلاميسازي علوم انساني مقارنه تعريف انسان در اسلام با ديگر مكاتب است
به باور مدير گروه اقتصاد پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، گام اول در اسلامي سازي علوم انساني، تعريف انسان در جهات مختلف در اسلام است، و اين امر با دو واحد درسي معارف اسلامي ممكن نيست، بلكه بايد تعريف اسلامي انسان را ارائه، و به شكل مقارنهاي با ديگر تعاريف مقايسه كنيم.
حجتالاسلام والمسلمين حسنآقا نظري، مدير گروه اقتصاد پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، در گفتوگو با خبرگزاري قرآني ايران (ايكنا)، درباره اسلاميسازي علوم انساني در دانشگاهها تصريح كرد: تاريخچه بحث اسلامي سازي علوم انساني از همان روزههاي اوليه پيروزي انقلاب اسلامي تاكنون مسئله اساسي و سرنوشتساز جامعه ايران به طور عام و جامعه دانشگاهي به طور خاص بوده است. واقعيت اين است كه علوم انساني كه در كشورهاي اسلامي و به خصوص در ايران به طور رسمي مورد تدريس و پژوهش واقع ميشود، به شكل تنظيم يافتهاي در كشورهاي اسلامي بومي سازي نشده است تا ما از اين جهت كه اين علوم، اسلامي سازي شده، در برنامههاي علمي دانشگاههاي خود مورد استفاده قرار دهيم.
وي با بيان اينكه در اسلامي سازي اين علوم بحث بر سر اين نيست كه ميبايد كلا اين علوم را نفي كنيم، گفت: به هر حال دانشمندان اين علوم در غرب حدود چهارصد سال تلاش كردند، وقت گذاشتند و مشقتهاي بسياري را بر خود پذيرفته تا تئوريهايي را بيان و تكميل كنند. در نتيجه اين تلاشها رويكردهاي علمي متفاوت شكل گرفت و به تعبير دقيقتر، مكاتب و نظريات مختلف يكي پس از ديگري در ساحتهاي مختلف علوم انساني از جمله مديريت، علوم تربيتي، روانشناسي، حقوق، سياست و اقتصاد به منصه ظهور آمد.
اين عضو كميته علمي همايش بينالمللي «بررسي انديشههاي اقتصادي شهيد صدر» افزود: اكنون ما با اين واقعيت و راه رفته در علوم مختلف روبرو هستيم. اسلامي سازي به اين معنا نيست كه كاملا از تجربيات علمي چهارصد ساله غرب كه به طور سيستماتيك انجام گرفته است، استفاده نكنيم و اساسا بهره نبردن از اين علوم بيمعني است. تنها نكته اساسي اينكه بايد توجه داشته باشيم كه آنچه در اين علوم مورد پژوهش بوده بر اساس مباني خاصي در غرب، قوام و شكل يافته است.
وي افزود: در جهان سوم و كشورهاي اسلامي و به خصوص ايران، توجه به اين نبوده كه مباني خاص اين علوم چيست و در كجا شكل گرفته و احيانا اگر رويكرد خود را در اين علوم عوض كنيم، چه اتفاق خاصي ميافتد؟ و آيا تغييري لازم است انجام شود يا نه؟ اين بحث واقعا جدي است و هر كشوري حق دارد كه از خود سؤال كند كه به هر حال اين علوم انساني كه شكل گرفته ماهيتا با علوم طبيعي تفاوتهايي دارد؟
نويسنده كتاب «نظريهپردازي در اقتصاد اسلامي» در بيان تفاوت ماهوي بين علوم انساني و تجربي، تصريح كرد: در علوم طبيعي به عنوان نمونه اگر دارويي در كشور آلمان ساخته شود، بر اساس فيزيولوژي بدن انسان ميخواهد تأثير و تأثر داشته باشد و فرض هم بر اين است كه مكانيزم اعضاي بدن يك ايراني از جهت فيزيولوژي با آن انسان آلماني و فرانسوي و يا آفريقايي تفاوت چنداني ندارد. در نتيجه اگر در ارتباط با هر فردي در هر كشوري استعمال شود، تأثير يكساني خواهد داشت.
وي بيان كرد: اگر در صنعت موتور ماشيني طراحي ميشود، معين ميشود كه در اين دما از هوا، شرايط كاركردش اين چنين است؛ لذا در هر كشوري كه اين شرايط را داشته باشد، اين كاركرد يكسان است و احتياج به طراحي نوين و ايجاد اصلاحات دوباره ندارد. اين بدان معني است كه اين قواعد در تمامي كشورها جهانشمولي دارد؛ زيرا اساسا در علوم طبيعي معني ندارد كه بگوييم بر اساس اين مبنا و يا آن مبنا.
مدير گروه اقتصاد پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، اظهار كرد: هنگامي كه تكنولوژي عملياتي ميشود و در قالب فناوري خود را نشان ميدهد، اگرچه بايد با شرايط محيطي جامعهاي كه به كار گرفته ميشود متناسب باشد، اما آن تغييرات، ريشهاي و اساسي نيست و تنها از لحاظ كاركردي بايد اصلاحاتي انجام شود. من به اين مباحث علوم تجربي بيشتر وارد نميشوم، اما در كل ميتوانيم بگوييم كه در علوم طبيعي نظريات، نظريات جهانشمولي است.
وي با بيان اينكه جهانشمولي نظريات علوم تجربي باعث ميشود كه هرچند در كاركرد تغييراتي به وجود بيايد، اما از جهت مباني علمي تغييراتي صورت نگيرد، گفت: در علوم انساني اين مسئله وجود ندارد و ما در اين علوم با انسان سر و كار داريم. در مورد اين انسان در گام اول شناخت و در گام آخر رفتار مطرح ميشود. اين علوم انساني در ساحت اقتصاد با انسان سر و كار دارد، در ساحت سياست نيز به مسائل مربوط به انسان ميپردازد و هچنين در ساحتهاي مديريت، روانشناختي، جامعهشناسي، روابط اجتماعي و حتي در فلسفه علم به انسان مربوط ميشود.
حجتالاسلام نظري تصريح كرد: در تمامي شاخههاي علوم انساني با انسان سر و كار داريم؛ لذا گام اول اين است كه اين انسان را به عنوان يك موجود تعريف كنيم. سؤالاتي كه در اينباره مطرح ميشود اين است كه اين انسان چه خصلت و رفتاري در زندگي فردي و اجتماعي دارد؟ اساسا قبل از آن ماهيت و وجود او چيست؟ شناختي كه از انسان داريم چيست؟ اينجا ممكن است شخصي بگويد كه من انسان را چنين تفسير ميكنم، ميشناسم و ديگري انسان را به شكل ديگري تبيين ميكند.
وي با بيان اينكه اين كار تا به حال در علوم انساني و در دانشگاههاي ما روي نداده است، اظهار كرد: به عنوان نمونه در ساحت اقتصاد بايد بگويم كه انسان اقتصادي ما اين است و چون اين است ممكن است كه اين رفتارها از وي بروز كند؛ يعني مشخص كنيم كه اقتصاددان ديگري ميگويد كه انسان اين چنين است، اما به نظر من اقتصاددان مسلمان در تفسير انسان اين است.
نويسنده مقاله «درآمدي بر شكلگيري نظريات علمي اقتصاد اسلامي» افزود: اگر بخواهيم ديد واقعبينانهاي نسبت به مباني علوم انساني پيدا كنيم، حداقل كار اين است كه اين مباني را مقايسهاي تدريس كنيم. به عنوان نمونه در اقتصاد بگوييم كه من انسان اقتصادي را اين چنين تفسير ميكنم و او انسان اقتصادي را به شكلي ديگر تفسير ميكند و اين دو انسان به تفسير علمي كشيده شوند.
حجتالاسلام نظري بيان كرد: در مديريت نيز چنين است و بايد قبل از آنكه بخواهيم شاخههاي مختلف مديريت را تدريس كنيم، به دانشجو بگويم كه ما راجع به انسانها و رفتار آنان و چگونگي به نظم كشيدن اين رفتار بحث ميكنيم؛ لذا شخصي در غرب انسان را چنين ميبيند و من نيز اين موجود را اين چنين تفسير ميكنم؛ يعني بايد در مبنا آنچه را كه تأثير دارد و با انسان مرتبط است و از سمت ديگر مفروض مديريت است، بشناسيم.
مدير گروه اقتصاد پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در ادامه افزود: اين موضوع تنها در مبحث انسانشناسي خلاصه نميشود و نبايد تصور كنيم كه با دو واحد درس معارف اسلامي و طرح موضوع انسان از منظر اسلام اين قضيه حل ميشود. سي سال تجربه ثابت كرد كه اين دو واحد معارف اسلامي كارساز نيست؛ لذا من بايد به كسي صرفا مديريت خوانده بگويم كه انسان مورد نظر خود را بنويس، از جهت ديگر به كسي كه انسان مديريتي را از جهت اسلامي ميشناسد، بگويم كه انسان اقتصادي را بنويسد و انسانشناسي را از ديدگاه مديريت تفسير كند و اين گام اول است.
سلام استاد……
بعید می دونم که دیگه کسی پیدا بشه چیزی بخواد به این مبحث اضافه کنه!
فکر می کنم این بحث هم به جایی رسیده که شما هم در نهایت، اظهار عقیده بفرمایید. بالاخره نظر شما درباره این مسئله چیه استاد؟ خوشحال میشیم با دیدگاهتون در این باب آشنا بشیم…
سلام
من هنوزم منتظرم دیدگاه های افراد طرح بشه
متاسفانه طرح دقیق قضیه خوب نیست منم نظرما به موقع میگم
منتظرم
نظرات دقیقتر و بیشتری داشته باشیم
برخي از جمله آقايان ملكيان و سروش، علم ديني را نه ممكن ميدانند و نه ضروري و بر اين عقيدهاند كه مفهوم علم ديني منطقاً پارادوكسيكال است. در مقابل، ديدگاههاي ديگر، علم ديني را امري ضروري، ممكن و حتي برخي تحقق يافته ميدانند.
در ميان قائلان به امكان و ضرورت علم ديني، عدهاي بر اين عقيدهاند كه تمامي مفاهيم، روشها، روششناسيها و حتي قواعد منطق و رياضيات ميتوانند ديني يا غير ديني باشند و ديني كردن تمامي ساحتهاي معرفتي بايد مورد توجه دانشمندان مسلمان باشد. در تلقي ديگر، مانند ديدگاه آقاي گلشني، داشتن رويكردي خداباورانه، جهت تفسير دستاورهاي علمي، براي ديني ناميدن علم، كافي قلمداد شده است.
از زاويهاي ديگر آقاي نصر بر آن است كه علومي كه مسلمانان در دوران تمدن اسلامي توليد كردند، علومي ديني و قدسي بودهاند. حال آنكه آقاي ميرباقري معتقد است كه علوم در هيچ مقطعي از زمان، ديني نبوده است.
در نگاهي ديگر، آقاي زيباكلام تنها به دنبال اثبات امكان علم ديني است و برخي ديگر از جمله آقاي باقري راههاي دخالت باورهاي ديني در ساختن علوم را نشان داده و كوشيدهاند تا به علم ديني دست يابند. برخي ديگر نظير آقايان زيباكلام، گلشني و باقري با اشاره به تاريخ علم و نظريات علمي از امكان علم ديني بحث كردهاند.
شايد طبيعيترين ديدگاه در باب علم ديني، ديدگاهي است كه در حوزههاي ديني بطور روشمند در استنباط معارف ديني، رايج و متداول است. اين روش كه به روش اجتهادي موسوم است، در نوشتار آقاي عابدي شاهرودي بخوبي تبيين شده است.
مقدمه کتاب علم دینی ؛دیدگاه ها و ملاحظات
از زاويه اي ديگر، دكتر نصر بر آن است كه علومي كه مسلمانان در دوران تمدن اسلامي توليد كردند علوم ديني و قدسي بوده اند. حال آن كه حجت الاسلام ميرباقري معتقد است كه علوم در هيچ مقطعي از زمان ديني نبوده اند
استاد چرا هنوز نظر خودتونو اعلام نکردین؟
ضمنا از چندی پیش پرتال جامع علوم انسانی هم در همین راستا(بومی سازی و اسلامی سازی علوم انسانی) فعال شده…
به این آدرس:
http://www.ensani.ir
سنگي مغرور با چشم هايي از عقيق
مشتي خاکم. سبک و آزاد و بي تعلق. نامي ندارم و کسي مرا نمي شناسد. با باد سفر مي کنم. گاهي در باغچه اي کوچک اقامت مي کنم تا به ريشه اي کمکي کنم و غذاي گياهي کوچک را به او برسانم؛ و گاهي به بيابان مي روم تا خلوتي کنم و از خورشيد، سکوت و سوختن بياموزم.
بسياري اوقات اما خاک پاي عابرانم، خاک پاي هر کودک و هر پير و هر جوان. سال ها پيش اما تنديسي مغرور بودم با چشم هايي از عقيق، تراشيده و بالابلند. زنداني ديوار و سقف و مردم. فريفته پيشکش و قرباني و دست هايي که به من التماس مي کرد. مردم خود مرا از کوه جدا کردند و تراشيدند و آوردند و بعد خود به پايم افتادند.
هيچ کس به قدر من ناتوان نبود. آنها اما از من مي خواستند که زمين را حاصلخيز کنم . آسمان را پرباران. مي خواستند که گوسفندشان را شيرافشان کنم و چشمه ها را جوشان. من اما هرگز نه چشمه اي را جوشان کردم و نه گوسفندي را شيرافشان. و نه هرگز زمين و آسمان را حاصلخيز و پرباران.
ستايش مردم اما فريبم داد. لذت تمجيد، خون سياهي بود که در تن سنگي ام جاري مي شد. هيچ کس نمي داند که هر بتي آرام آرام بت مي شود. بتان در آغاز به خود و به خيال ديگران مي خندند. اما رفته رفته باور مي کنند که برترند. من نيز باور کرده بودم.تا آن روز که آن جوان برومند به بتخانه آمد. پيشتر هم او را ديده بودم. نامش ابراهيم بود و هر بار از آمدنش لرزه بر اندامم افتاده بود. حضورش حقارتم را به رخ مي کشيد. ديگران که بودند حقارت خويش را تاب مي آوردم. آن روز اما با هيچ کس نبود. بتخانه خالي بود از مردم. تنها او بود و تبري بر دوش.
ترسيده بودم، مي لرزيدم و توان ايستادم نداشتم.ابراهيم نزديکم آمد و گفت: واي بر تو، مگر تو آن کوه نبودي که مدام تسبيح خدا مي گفتي؟ مگر ذره ذره خاک تو نبود که از صبح تا غروب ياسبوح و ياقدوس مي گفت؟ تو بزرگ بودي، چون خدا را به بزرگي ياد مي کردي. چه شد که اين همه کوچکي را به جان خريدي؟ چه شد که ميان خدا وبندگانش، ايستادي؟ چه شد که در برابر يگانگي خداوند قد علم کردي؟ چه چيز تو را اين همه در کفرت پابرجا و مصصم کرده است؟ چرا مجال دادي که مردم تو را بفريبند و تو مردم را؟ واي بر تو و واي بر هر آفريده اي که با آفريدگار خود خيال برابري کند.و آن گاه تبرش را بالا برد اما هرگز آن را بر من فرود نياورد. من خود از شرم فرو ريختم؛ غرورم شکست و کفري که در من پيچيده بود، تکه تکه شد.
ابراهيم، تکه هاي مرا در دست گرفت و گفت: شکستن ابتداي توبه است و توبه ابتداي ايمان.
و من در دست هاي ابراهيم توبه کردم و بار ديگر ايمان آوردم به خدايي که پاک است و شريکي ندارد.
ابراهيم گفت: تو امروز شکستي، اي بت! اما مردم هرگز از پرستش بتان دست برنخواهند دشت. مردم مي توانند از هر چيزي بتي بسازند، و اگر چوبي نباشد که آن را بتراشند و اگر سنگي نباشد که به پايش بيفتند، خيال خود را خواهند تراشيد و به پاي خود خواهند افتاد و خود را خواهند پرستيد.و واي که پرستيدن هر چيز بهتر از پرستيدن خويش است.
ابراهيم گفت: اين مردم، خدا را کوچک دوست دارند؛ کوچک تر از خويش. خدايي يافتني، خدايي ملموس و ديدني. خدايي که بتوان بر آن خدايي کرد.اما خدايي که مثل هيچ کس و هيچ چيز نيست، خدايي که همه جا هست و هيچ جا نيست، خدايي که نه دست کسي به آن مي رسد و نه در ذهن کسي مي گنجد، خدايي دشوار است؛ و اين مردم خداي آسان را دوست دارند.به دست هاي ابراهيم چسبيدم و گفتم: اي ابراهيم! مرا شکستي و رهانيدي از آن خداي سهل ساختگي، حالا تنها مشتي خاکم در برابر دشواري خدا چه کنم؟
ابراهيم گفت: تو خاکي مومني و از اين پس آموزگار مردم. شهر به شهر و کوه به کوه و دشت به دشت برو . به ياد اين مردم بياور که از خاکند و خاک را جز فروتني، سزاوار نيست. و اگر روزي کسي به قصه ات گوش داد، برايش بگو که چگونه ستايش مردم، مغرورت کرد و چگونه غرور، مشتي خاک را بدل به بت مي کند.من گريستم و دست هاي ابراهيم خيس اشک شد. او مشتي از مرا به آب داد و مشتي را به باد و مشتي را در رهگذار مردم ريخت…
با سلام و آرزوی توفیق
تشکر از اینکه هم کامنت ها رو تایید کردید و هم به پست الکترونیکی بنده یک روزه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! جواب دادید. آخه برام غیر منتظره بود از بس بقیه یا آدم رو لایق نمی دونن یا اصلا سال تا ماه سراغ پست الکترونیکی خودشون نمی رند می مونیم باهاشون بازم اتباط داشته باشیم یا نه .
امیدوارم در فضای مجازی جدیدی که تازه وارد اون شدم بتونیم یه بحث جدی و علمی خوبی رو داشته باشیم.
علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
مدتی است به دلیل تاکیدات فراوان مقام معظم رهبری در مورد ضرورت بازنگری در علوم انسانی در مواقف و مواقع گوناگون و تببین این مسئله توسط ایشان که بسیاری از مشکلات مادی و معنوی حال حاضر جامعه ما ریشه در معضلات این حوزه از علوم دارد، توجه عموم متفکران و اندیشمندان و نیز نشریات و محافل علمی و رسانه ای به این موضوع مهم جلب شده است.
اخیرا رسانه ملی برنامه های بسیاری در این رابطه به نمایش درآورده و مطالب فراوانی نیز در این زمینه نوشته شده است. اولین نکته ای که در مورد این برنامه ها و آن نوشته ها نظر من را به خود جلب کرد محافظه کاری و نگاه حداقلی آنها به موضوع خطیر تحول در علوم انسانی است. در این برنامه ها و نوشته ها معمولا محل بحث اصلی مسئله به کلی گم می شود. متاسفانه برخی نویسندگان و نظریه پردازان چنان موضوعاتی فرعی را به عنوان محل بحث اصلی مسئله تحول در علوم انسانی جا می زنند که بعضا این شائبه پیش می آید که نکند غرضی و مرضی برای مصادره به مطلوب نمودن موضوع اصلی بحث در میان باشد!
توضیح اینکه آنچه در این برنامه ها و نوشته ها به عنوان دلیل اصلی ضرورت تحول و بازنگری در علوم انسانی مطرح شده و می شود غالبا و در بیشتر موارد \”لزوم تمایز گذاشتن میان علوم انسانی بومی و علوم انسانی غربی\” بوده است. بنابر این نظر اگر ما بتوانیم علومی بر مبنای فرهنگ بومی خود تهیه و تولید نماییم؛ همه مشکلاتمان در این حوزه حل خواهد شد. این شیوه نگریستن به علوم انسانی بدین معنی است – یا حداقل توسط همین کارشناسان بدین معنی نیز مطرح شده – که همه علوم انسانی شرق و غرب عالم اگر با توجه به زمینه های فرهنگی و بومی شان طرح ریزی شده باشند می توانند به خوبی از پس وظایف و مسئولیت هایشان بر آیند. اصولا این سخن تکثرگرایانه خود از محصولات علوم انسانی غربی است. بر این اساس به عنوان مثال فلسفه قاره ای برای اروپا همانقدر بازتاب حقیقت است و به قولی جواب می دهد که فلسفه انگلیسی برای آمریکا و فلسفه اسلامی برای ایران و … .
بعضا هم موضوعاتی، بسیار پرت تر از این که بسیار بدیهی و بی نیاز از بحث و جدل هستند – حداقل بی نیاز از بحثی با این کمیت و کیفیت – به عنوان محل اصلی این بحث در نظر گرفته شده و کارشناسان محترم هم با مهارت تمام، تمام مدت برنامه را به مباحثه و مجادله درباره آنها پرداخته و نویسندگان گرامی تمام طول نوشته را به قلم فرسایی! مانند اینکه گاهی علت ضروری خواندن تحول مذکور را اینگونه بیان می نمایند که \”بالاخره هر علمی نیازمند پویایی است و به طور طبیعی هر چند مدت به این قبیل بازنگری ها احتیاج است\” و … .
در اینگونه برنامه ها و نوشته ها به مسائل دیگری نیز کما بیش اشاره می شود. مانند مذمت ترجمه گرایی صرف در حوزه علوم انسانی، ناکارآمدی این علوم در جامعه ما، عادت کردن دانشجویان ما در این حوزه به حفظیات و به میزان بسیار کمی به قدری که به ژست روشنفکری و بی طرفی علمی کارشناسان و نویسندگان محترم بر نخورد هم به مذمت غربی بودن و غیر اسلامی بودن علوم مذکور، البته به شکلی کاملا کنترل شده و بسیار محتاطانه و با هزار قید و حد که یک وقت خدای ناکرده از میان گفته ها و نوشته هاشان انقلاب فرهنگی و علمی دیگری سر برنآورد.
با همه اینها محور غالب اینگونه مباحث همان مسئله بومی کردن علوم انسانی است که اشاره شد. حال سوال اینجاست که آیا بواقع مشکل اساسی علوم انسانی غربی که آنرا برای جامعه ما ناکارا، بلامصرف و حتی مضر کرده و فصل افتراقی که از نظر رهبری معظم، تمایز دهنده این علوم با آنچه باید باشد است، صرفا غیر بومی بودن آن است؟! اصولا این بحث بومی بودن و غیر بومی بودن که در فضای سکولار غرب هم مدتهاست مطرح شده و البته تا کنون هم به هیچ نتیجه ای نرسیده و علوم انسانی در غرب همچنان تحت تاثیر موج جهانی شدن در حال بیشتر همگن شدن است! از این مسئله گذشته منطقا چه لزومی دارد همه علوم انسانی در فرهنگهای مختلف بالضروره گزاره ها، نظریه ها و قواعدی متفاوت داشته باشند؟ زیرا در مواردی که موضوع این علوم صرف فرهنگ و عوارض ذاتی آن نباشد مبادی، مقاصد و روش شناسی پرداختن به آنها ربط چندانی به تفاوتهای فرهنگی جوامع نخواهد داشت. به عنوان مثال در علومی مانند فلسفه، روانشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و مانند آنها دستیابی به تعاریف و قواعد بنیادینی که ورای تمایزات فرهنگی برای همه افراد جوامع بشری راه گشا باشند چه ایرادی دارد؟! تفاوت های این علوم در جوامع مختلف، نه در صدور احکام و نظریات علمی بلکه در پیدا کردن مصادیق آنهاست.
نگارنده قصد انکار مطلق تاثیر تمایزات فرهنگی بر علوم انسانی را ندارد ولی معتقد است در نظر گرفتن این تمایزات به تنهایی و ضرورتا نمی تواند علوم انسانی را به سر منزل مقصود برساند که همانا دستیابی به حقیقت یا نزدیکترین پاسخ به آن در حوزه های مختلف علمی مرتبط با انسان باشد و درست از همین جاست که زاویه ما با غرب در این حوزه آغاز می شود، یعنی نحوه نگرش به حقیقت. در واقع آنچه بسیار بیشتر و مقدم بر تمایزات فرهنگی بر ماهیت علوم انسانی تاثیر گذار است تمایزات عمیق تر و مبنایی تری است که در رإس آنها اختلافات معرفت شناختی و به تبع آن اختلافات هستی شناختی، انسان شناختی و از این دست قرار دارد. علوم انسانیِ بر مبنای یک معرفت شناسی تجربه گرا، نسبی گرا و یا شک گرا مسلما با علوم انسانیِ بر مبنای معرفت شناسی مطلق گرا تفاوت ماهوی خواهد داشت و همچنین است تفاوت علوم انسانی بر مبنای دو جهان بینی الهی و مادی و دو انسان شناسی اسلامی و اومانیستی و الخ. اینگونه مفاهیم بنیادینی در تفکر اسلامی – شیعی ما بلاشک تحت تاثیر بسیار عمیق و گسترده دین و مذهب قرار دارند که به اعتقاد ما دین خاتم و مذهب بر حق است و راه و رسم صحیح زندگی فردی و اجتماعی انسان. در معرفت شناسی مطلق گرای اسلامی، جز در مورد علوم صرفا عقلی، در غالب علوم انسانی ما با مفهوم \”وحی\” به عنوان مهمترین منبع معرفتی مواجهیم و نحوه نگاهمان به عقل هم با بسیاری از مکاتب – مانند پوزیتیویسم که منابع معرفتی را محصور در حواس پنجگانه می داند – متفاوت است. از جهت دیگر عقل در اسلام بر خلاف غرب، عقل ابزاری نیست که تنها معطوف به ماده باشد. همین تفاوت ها تا اعماق جهانبینی، هستی شناسی، انسان شناسی و حتی روش شناسی و علم شناسی ما امتداد یافته است.
ممکن است گفته شود و به کرات هم گفته شده که با توجه به اینکه مفهوم بومی بودن ریشه در فرهنگ و تمایزات فرهنگی جوامع دارد و یکی از عناصر متشکله فرهنگ بی تردید دین و مذهب است پس اگر ما بنای بازنگریمان در علوم انسانی را بر مبنای بومی بودن قرار دهیم، حق اسلام را هم اداء نموده ایم. این سخن به هیچ عنوان پذیرفته نیست چرا که در این صورت نقش اسلام را از فصل افتراق اصلی علوم انسانی غربی با علوم انسانی مطلوب به نقشی حداقلی به عنوان تنها یکی از عناصر فرهنگ بومی تنزل داده ایم. تازه آن هم اگر با عناصر دیگر فرهنگی مان تزاحم و تضادی نداشته باشد که البته بعضا دارد. در حالی که هیچ یک از عناصر متشکله فرهنگ ما مانند اسلام منجر به آن اختلافات عمیق و مبنایی که ذکرشان گذشت نمی گردند و اصولا همان اختلافات مسبب ناکارآمدی علوم انسانی در جامعه امروز ما و حتی جوامع غربی است. بر این نکته تاکید می کنم که این معضل صرفا دامنگیر جامعه ما نیست چرا که علوم انسانی فعلی درد چندانی از جوامع غرب نیز دوا نکرده است. البته من به هیچ وجه قصد انکار همه دستاوردهای غرب در این زمینه را ندارم ولی آنچه مسلم است در یک نمای کلی، علوم انسانی غربی انسان غربی را انسان تر که نکرده هیچ؛ بر سرعت سقوط و هبوط وی افزوده است. فلسفه غرب تا کنون چه کمکی به انسان سردرگم و حیران غربی برای شناخت حقایق هستی نموده است؟! روانشناسی غرب به چه اندازه توانسته دانشمندان غربی را مجاب کند که آی آدمها، آدم دو ساحتی است؟! جامعه شناسی غربی چقدر در رفع معضلات اجتماعی میان زیر بنا و روبنا و کلا بنای جوامع غربی موفق بوده؟! علوم سیاسی غربی به چه اندازه در جلوگیری از قتل و جنگ و خونریزی در شرق و غرب عالم توفیق یافته؟! الهیات هم که خدا رحمتش کند و الخ.
با همه این اوصاف و متاسفانه ما حتی در همین ایامی که بحث از بازنگری در علوم انسانی غربیمان مطرح است به کرات و از زبان و قلم کارشناسان حتی بعضا مذهبی و انقلابی این بیان طوطی وار را می شنویم و می خوانیم که علوم انسانی غربی برای جوامع غربی البته کارآمد بوده اند!! جمله کوتاهی که ریشه در ضعف عمیق مبنایی این آقایان اتفاقا در زمینه علوم انسانی و مقهور بودن ایشان در مقابل زرق و برق و جوسازی تبلیغاتی غرب دارد. اصولا تخفیف و تقلیل مبحث مهم و بسیار حیاتی تحول و بازنگری در علوم انسانی توسط این آقایان نیز از همین روست و این به هیچ عنوان وضع مطلوبی نیست. اگر پیش قراولان و ژنرالهای علمی ما بخواهند اینگونه منفعلانه و از موضع ضعف به وضع حاظر علوم انسانی بنگرند، محال است بتوانند به آن حرکت عظیم مورد نیاز علوم انسانی که بواقع نیازمند تلاشی انقلاب گونه است و به طور قطع اگر از روی خلوص نیت انجام گیرد ثواب جهاد خواهد داشت، توفیق یابند.
به امید اینکه خداوند بصیرت و شجاعت لازم برای انجام این تحول مهم را به ایشان عطا فرماید.
منبع:پایگاه جامع و تخصصی جنگ نرم _ مقالات علوم انسانی