بچه که بودم تو بازی‌های کودکانه با دوستام حس حسودی داشتم. یه وقتایی که حس می‌کردم تو بازی‌ها کم میارم بازیا را به هم میزدم در واقع حس حسادتم کار را خوب خراب می‌کرد. شاید هیچ کس دلیلشا نمیدونست شاید از بیست سال پیش تا حالا حس حسادت نداشتم شایدم خودم اینجوری فکر کردم تو بعضی موقعیت ها از رفتار خیلیاخوشم اومده تو دلم تحسینشون کردم اما واقعا مثل دوران کودکی نبوده بخوام بازیا به هم بزنم. یه مدتیه ( حدود ده روز) حس میکنم دوباره متولد شدم این حس مقطعی نیست (مثل حس روز جمعه). دلیلش شاید اینه که تو زندگیم اتفاق جدیدی رخ داده یا فضا جور دیگه ای شده. شاید شروع این حس از یه چیز ساده باشه نمیدونم هر چیه من این روزها دگرگونم حتی در رابطه با همسر. یه چیزا مطمئنم من ادم سابق نیستم. این روزا درگیریای زیادی دارم. کار معمول خانه، دانشگاه و موسسه. کارهای متفاوت مربوط به خودم. کارهایی که قبلا مهم نبود، ولی الان برام مهمن و …. . فکر نمی کردم در اوج این همه مشغله وارد فضایی بشم که به یکی حسودی کنم. امروز عصر حسودیم شد به یه کسی که فکر نمیکردم حسودی کنم. من همیشه فکر میکردم حواسم جمع هستش، اما امروز حس شکست خورده ها را داشتم، سعی کردم با تمام قوا به جنگ نفس برم اما نشد که نشد. الان که ساعتی از نیمه شب گذشته در تنهایی و تاریکی شب واقعا متحیرم. خدا چطور میتونه ظرف کمتر از ده روز تمام معادلات را به سویی ببرد که حس کوچکی و شکست به ادم دست بده. برا امروزم خوشحالم چون به یه نفر که برام عزیزه حسودی کردم. من عزیزاما دوست دارم حاضرم براشون بمیرم اما بعضیا اونقدر بزرگن که نمیتونم نگم. برام جالب بود امروز یه نفر اومده بود یه نظر تو نوشته قبلی گذاشته بود توهین امیز البته شایدم حق داشت. شایدم من جایی بهش ضربه زده بودم. اما نکته جالب برا من همراهی این بزرگی با اون کوچکی بود. یکی انقدر کوچک که فقط از زاویه خودش قضایا را میبینه و یکی انقدر بزرگ که مرا به حسادت کشوند. شاید دم مسیحیایی ادمای اسمونی و شاید ظرفیت خود ان ادم (شاید بهتره بگم فرشته). هیچ وقت ادم نمیتونه پیش بینی کنه فردا چه اتفاقی میفته اما امروز عصر من بعد سالها حسودیم شد به ادمیت یه ادم. غرورما جریحه دار کرد شاید منا شکست، اما تو قلبم بیشتر جا باز کرد. کاش میشد بعضی حرفها را صریح تر زد. بزرگی ادما نه به پست و مقامشونه. نه به پول و مال و نه به مدرک و علم. بزرگی ادما به انسانیتی است که خیلی وقته تو جامعه ما تو زد و بندا ادمای بی عرضه‌ای که جایگاه دارن، بی توانی که پول دارن و کم سوادی که مدرک دارن گم شده. ادمایی که از ادم بودن شکلشا دارن فرقی با چارپایان ندارن فقط ظاهر انسانی دارن،‌اما هستن ادمایی که حاضر نیستن انسانیت و صداقتشون بفروشن و هیچ وقت نمیشه دورشون زد و اگه اینکارم بکنی احساس حقارت بیشتر میکنی با رفتار بزرگوارنه‌ای که دارن. من شرمنده تمامی ادما بزرگم به خصوص همسران شهدا. گذشت اونا هیچ وقت قابل محاسبه نیست. براشون دعا کنید!

4 thoughts on “من و حسادت به یه دوست!

  1. سلام استاد.
    در دو مطلب اخیرتون خیلی صحبت از حس شده،یعنی میشه اینقدر در زندگی روی حس و خواب،همراه شدن قضایا و … حساب باز کرد. و واقعا حسها و حدسها واقعیت را به ما درست میگن.هر چند ممکنه خیلی وقتها درست در بیاد…

  2. ✿✿…♥*♥ [گل] عیــــ✿ــــدتون خجـــــ✿ــــسته[گل]♥*♥…✿✿

    سلام بزرگوار

    از بعثت او جهان جوان شد [گل]

    گیتى چو بهشت جاودان شد[گل]

    این عید به اهل دین مبارک [گل]

    بر جمله مسلمین مبارک[گل]

    ✿✿…♥*♥ [گل] تـــــ✿ــــلالو اندیـــــــ✿ـــشه[گل]♥*♥…✿✿

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *