باز دوباره با نگاهت

این دل من زیرو رو شد

باز سر کلاس قلبم درس عاشقی شروع شد

دل دوباره زیرو رو شد

با تموم سادگی تو حرفتو داری میگی تو

میگی عاشقت میمیونم

میگم عشق آخری تو

حرفتو داری میگی تو

میدونی حالم این روزا بدتر از همست

آخه هرکی رسید دل ساده‌ی من رو شکست

قول بده که تو از پیشم نری

واسه من دیگه عاشقی جاده‌ی یک طرفست

میمیرم بری آخرین دفعست

پرواز تو قفس شدم بی نفس شدم

دیگه تنها شدم توی دنیا بدون خودم

راستشو بگو این یه بازیه

نکنه همه حرفای تو مثه حرف همه

صحنه سازیه این یه بازیه

بی هوا نوازشم کن اشک و غصه هامو کم کن

با نگاه بی قرارت باز دوباره عاشقم کن

اشک و غصه هامو کم کن

دل من بهونه داره حرف عاشقونه داره

راه دیگه ای نداره غیر از اینکه باز دوباره

سر رو شونه هات بزاره

×××××××××××××

امروز (شاید الان باید بنویسم دیروز) روز عجیبی بود

قبل از بیداری یه خواب دیدم تو یه مسجدی عبادت میکردم و یکی بود که نباید می‌بود (شاید بعد سه چهار سال بود که دوباره چنین خوابیا دیدم قبلا تجربشا داشتم).

صبح دیر رسیدم سر قرار فکر کنم تو یه دهه اخیر بی سایقه بود

دمدمای ظهر حس کردم یه فرشته سر قبر یکی یا تو زیارتگاهی برام دعا میکرد

جالب چند دقیقه بعدش اس ام اس بود دو فرشته آسمونی  به تمام معنی داشتند دعا می کردن

دم غروب جمعه به شوق انتظار در کنج خانه، حس صبح به سراغم اومد

اما یه چیز عجیب یکی دعا میکرد که همش حس میکردم رو به رو ایستاده. وای این با خواب صبحگاهی چه نسبتی داشت

این روزا بدجور گرفتار کارامم واقعا خودما فراموش کردم اما عصری دوباره پیوسته بودم به یه جای پاک

دعای این دومیه بدجور میزد به هدف هر دعاش منا از جا میکند

(اگه این دعا با چراغ سبز یه عزیزی باشه که خبر بده یه بار داره به منزل می رسه)

ادم بیشتر حس میکنه یه اتفاقاتی در خرداد در پیش است

شب جمعه اخر شب اونم شبی که فرداش سالگرد ازادسازی خرمشهر دوباره بدجور یکی دست به اسمون برده بود

برام جالب بود این یکی افق بالاتری داشت من بهش نمی رسیدم

هر چند حس عصرم مبهم بود نتونستم بفهم کی؟ کجا؟ برایم دعا میکرد

ولی اخر شبی بدجور ما را دچار تجربه اوج کرد اونقدر که دختر بزرگ خونه ما سر رانندگی داشت کتکم میزد اما من اصلا متوجه نبودم.

نمیدونم این سه گانه با اتفاقاتی که فردا خواهد افتاد نسبتی دارند یا شایدم اتفاقاتی که در این ماه خرداد با همنوایی اش با رجب و شعبان خواهند افتاد.

نمیدونم هر جه بود عجیب بود میان این همه تجربه عجیب امروز یه چیز منحصر به فرد بود.

یه نکته عجیب این بود که چند بار تمام تلاشما کردم که با یکی مرتبط بشم نشد که نشد.

نمیدونم شاید همه این اتفاقات بی ربط بود یکی (البته سه تا در ظاهر) برای ما دعا میکرد

یه خواب دیدم که خیلی هم مهم نیست حتی اگه به زودی معلوم بشه صادق بود

و اینکه یه پروژه به بار نشسته!

حالا دیگه میشه یه یا زهرا (س) جدید گفت.

پ. ن 1:

یه چیز عجیب‌تر اینکه امروز حس می‌کردم یکی همش همراهم. یه دوست یه عزیز دوره اما همش با منه

5 thoughts on “این روز عجیب؛ باز دوباره با نگاهت این دل من زیرو رو شد!

  1. دعا ميكنيم كه همواره اتفاقات خوب و خوش در انتظارتون باشه
    تعميم اينجا بي ربطه چون حرف حرف دل شماست و ما از آن بي خبر اما …….
    ديروز ظهر در بهترين مكان و بهترين شرايط استجابت دعا !!!!!!
    عجيبه …….

  2. ما شقایق های باران خورده ایم
    سیلی ناحق فراوان خورده ایم
    ساقه احساسمان خشکیده است
    زخم ها از تیغ طوفان خورده ایم
    تا چه بوده بعد از این تقصیرمان
    تا چه باشد بعد از این تقدیرمان…

  3. تقدیم به شما استاد گرامی و عزیز
    هرچه دانست بیاموخت مرا
    جز به یک نکته که ناگفته نهاد
    قدر استاد نکو دانستن
    حیف استاد به من یاد نداد….

    نمیدونم چرا ولی شایدم به دلیل محتوای این متن شما که حرف دل بود،باعث شد من هم بخشی از حرفهای دلم رو بازگوکنم …..ولی به هرحال امیدوارم که بقیه افراد دراین کسوت، همانند شما استاد محترم و سرشار از ایمان و صداقت، حساسیت این مقام شریف رو بدونن وسعی کنن افرادی مثل شما رو الگوی خودشون قرار بدن وتلاشها و گامهای موثرتری درجهت رشد و شکوفایی جامعه ی انسانی بردارند…انشالله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *