خسته اي خيس و خالي از خويشم

پيرهنْ زارِ چشم يعقوبم

دست در دست يوسفي امشب

سر به ديوار چاه مي كوبم

 

آه مولا! كسي نمي داند

سايه ها آفتاب مي نوشند

هر چه باران و رود و ا قيانوس

از لبان تو آب مي نوشند

 

آه مولا! كسي نمي داند

تير قلب تو را نمي دوزد

آتش از ترس آه سوزانت

خيمه هاي تورا نمي سوزد

  اي نجات و نجابت دريا

تير از بس كه تشنه بود آن روز

در گلوگاه اصغرت افتاد

نعش رود فرات خون آلود

روي دست برادرت افتاد

 

نخل هاي خميده مي ديدند

مردي از روي خويش رد مي شد

كاش آبي كه كشته شد، راه

خيمه گاه تو را بلد مي شد

 

آه مولا! كسي نمي داند

آه مولا! كسي نمي داند

آب ها تشنه ي لبت بودند

لشكر شام وكوفه، تعدادي

از اسيران زينبت بودند

 

داشت بوي خرابه مي آمد

كاروانت شبانه زخمي شد

دختر كوچكت كه نه، امّا

شانه ي تازيانه زخمي شد

 

ناقه ها بين راه فهميدند

دربهار تو برگ ريزي نيست

پيش اين كاروان توفاني

خون و زنجير و شعله، چيزي نيست

 

 

آفتاب حجاز را بردند

مردم كوفه، ظهر عاشورا

آبروي  نماز را بردند

 

من كنار تو خيمه خواهم زد

خسته اي خيس و خالي از خويشم

آه مولا! كسي چه مي داند؟

شايد امشب تو آ مدي پيشم

 

از همان صبح روز عاشورا

شعرهاي من از تو پر بودند

روي دفتر شهيد مي گشتند

واژه هايي كه مثل حُر بودند

 

 

هر چه دل بود، نوح مي كردي

اي كه با زخم هاي موّاجت

تيغ را قبض روح مي كردي

 

از نگاه تو ماه، بالا رفت

آسمان سياه را كُشتي

آه مولا! كسي نمي داند

گودي قتلگاه را كُشتي

 

ناگهان چشم خويش را بستي

سرزمين بهشت پرپر شد

واژگون بود آسمان، امّا

زين اسب تو واژگون تر شد

 

حامد حسینخانی

  

دیدگاه درباره “سلام بر حسین (ع) و حسینیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *