بهار از پشت چشمان تو ظاهر می شود روزی

      زمین با ماه تابانت مجاور می شود روزی

      صدایت می رسد از پشت پرچین ها و دالانها

      سکوت راه، در گامت مسافر می شود روزی

      به جز رنگین کمان در شهر، دیواری نمی ماند

      خدا در کوچه های شهر عابر می شود روزی    

      بیابانها به گرد کوهها چون تاک می پیچند

      زمین، سرمست از این رقص مناظر می شود روزی   

      تمام برکه ها را خوی دریا می دهی ای ماه

      درخت از شوق تو مرغ مهاجر می شود

      ترنج آفرینش، قصری از آیینه خواهد شد

      حریر نور و گل فرش معابر می شود روزی   

      بتان بر شانه ی محراب و منبر سایه افکندند

      تو می آیی،خدا سهم منابر می شود روزی

     چه باک از طعنه ی ناباوران؟ ما خوب می دانیم

     که شب می میرد و خورشید ظاهر می شود روزی

     سمند نور زلف تیرگیها را برآشوبد

     به فرمانی که از چشم تو صادر می شود روزی

     تو باقی مانده ی حقی، به زیتون و زمان سوگند

     تمام عصرها با تو معاصر می شود روزی

     در و دیوار دیوان غزلهای تو خواهد شد

     و حتی سنگ با نام تو شاعر می شود روزی

 

حامد حسینخانی

دیدگاه درباره “به او که جهان منتظر اوست

  1. مولاي من

    گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
    چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي

    *********************************
    آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست …..هر كجا هست خدايابه سلامت دارش

    خدايا……….عجل لوليك الفرج

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *