تصور عدالت اجتماعي بر حسب چگونگي توزيع امتيازات و نواقص بين افراد جامعه از سوي ساختار اصلي جامعه، نيازمند آن است که بيش ازحد دست و پاگير نباشد و نيز مشروط به اينکه هم «امتيازات و نواقص» و هم «ساختاراصلي» به شکلي گسترده درك شوند. ارتباط سلطهگري و استضعاف در اين تصوير، ترسيم شدهاند زيرا حضور اصولي روابطي اين چنيني، گواه روشني به آن است که ساختار اصلي ناعادلانه است. با اين همه محوريت ايده عدالت اجتماعي بر مباحث سياسي معاصر نبايد ما را ترغيب کند تا هر چه را از لحاظ اجتماعي مطلوب يافتيم به زور در درون اين مفهوم جا دهيم. همانگونه که آيزيا برلين اغلب به ما يادآوري ميکند، براي يکسانسازي آرمانهاي متمايز سياسي، نه تنها بايد به استقبال آشفتگي رفت بلکه بايدضرورت انتخابهايي را که تا حدي مستلزم فدا کردن ارزشي که ممکن است خود عدالت باشد، به حکم ارزشهاي ديگر چون آزاديخواهي، هويت، يا سازش اجتماعي پنهان کرد.