سومين شکل شکگرايي در مورد عدالت ناشي از پافشاري بر اين مطلب است که ايدههاي عدالت از سوي افراد قدرتمند و طبقهاي از افراد اجتماع، با هدف ايجاد روابطي اجتماعي اعمال ميشوند که منافع آنها را برآورده ميکنند. اين ديدگاه ريشهاي عميق دارد. اين موضوع بر اساس ادعاي تراسيماخوس، در کتاب جمهوري افلاطون ارايه شده که «عدالت منفعت افراد قويتر است» اين موضوع در اظهارات مارکس شکل ديگري به خود ميگيرد، آنجا که ميگويد هر تصوري از عدالت انعکاس کمال يافتهاي از مجموعه روابط حاکم بر توليداتي است که براي تضمين رضايت در ارتباط با منفعت طبقهي برتر اقتصادي به کار برده ميشوند. اين مساله را در تاليفات نيچه نيز مييابيم، آنجا که اظهار ميدارد«هر جا که عدالت اعمال و تامين ميگردد، ما نيروي قدرتمندتري را که در پيدا کردن راههايي جهت کنترل سرايت ابلهانه خصومت، در ميان زيردستان ضعيفتر خود مصمم است، شاهد هستيم ». «اينگونه شکگرايي، ما را دعوت به توضيح باورهايي در مورد عدالت ميکند، اما به نظر ميآيد که اين امر، نظريهي(هنجاري) عدالت را با هر گونه ادعايي نسبت به اعتبار کلي، ناديده ميگيرد». در نهايت، ممکن است که تلاشهاي اخير در به تصوير کشيدن اصول عدالت را به عنوان تصوري ناقص مورد توجه قرار دهيم، تصوري که معناي آن در ميان اعمال بسيار يا بازيهاي بياني که در آنها نقش ايفا ميکند، باعث ايجاد دگرگوني ميشود و تصوري که بدين لحاظ محال است توضيح كلي معتبري ارايه ميدهد.