دوست دارم در فراق یوسف زهرا بمیرم
دوست دارم تا ز هجر حجت یکتا بمیرم
دوست دارم در فراق حجت محبوب یکتا
همچون مجنون جگر خون از غم لیلا بمیرم
آرزو دارم زهجر حضرت مهدی موعود
همچنان دیوانه آواره در صحرا بمیرم
دوست دارم من ز هجران عزیز قلب و محبوب
همچو عاشق از غم معشوقه ای زیبا بمیرم
روز من تاریک از هجران یار است ای عزیزان
از فراق دوست، دارم دوست تا فردا بمیرم
دوست دارم خون ببارم من ز چشمانم شفق گون
خون ز چشم دل ببارم در شب یلدا بمیرم
دوست دارم تا ز هجر حجت یکتا بمیرم
دوست دارم در فراق حجت محبوب یکتا
همچون مجنون جگر خون از غم لیلا بمیرم
آرزو دارم زهجر حضرت مهدی موعود
همچنان دیوانه آواره در صحرا بمیرم
دوست دارم من ز هجران عزیز قلب و محبوب
همچو عاشق از غم معشوقه ای زیبا بمیرم
روز من تاریک از هجران یار است ای عزیزان
از فراق دوست، دارم دوست تا فردا بمیرم
دوست دارم خون ببارم من ز چشمانم شفق گون
خون ز چشم دل ببارم در شب یلدا بمیرم
دوست دارم تا ببینم من ظهور حضرت دوست
جان ناقابل کنم در راه و اهدا، بمیرم
بس که دارم دوست ای عشاق ذات پاک مهدی
بهر دیدارش چنان دیوانه ای شیدا بمیرم
دوست دارم ای عزیزان در دل شب ها بنالم
از فراق یار و هجر دوست، زین غم ها بمیرم
دوست دارم بهر دیدارش روم در جمکران، من
دوست دارم در فراقش نیمه شب بطحا بمیرم
در دل صحرای وحشت از فراقش خون ببارم
دوست دارم در کویر غم شوم تنها بمیرم
ای عزیز قلب زهرا، ای گل محبوب یکتا
از فراقت دوست دارم، ای گل رعنا بمیرم
مهدی موعود، ای فرزند پاک بزم تقوا
در فراقت ای عزیز و حجت والا بمیرم
«باقر» دیوانه دلخون شد، زهجر حضرت دوست
دوست دارم او شود ظاهر به دنیا تا بمیرم
بس که دارم دوست ای عشاق ذات پاک مهدی
بهر دیدارش چنان دیوانه ای شیدا بمیرم
دوست دارم ای عزیزان در دل شب ها بنالم
از فراق یار و هجر دوست، زین غم ها بمیرم
دوست دارم بهر دیدارش روم در جمکران، من
دوست دارم در فراقش نیمه شب بطحا بمیرم
در دل صحرای وحشت از فراقش خون ببارم
دوست دارم در کویر غم شوم تنها بمیرم
ای عزیز قلب زهرا، ای گل محبوب یکتا
از فراقت دوست دارم، ای گل رعنا بمیرم
مهدی موعود، ای فرزند پاک بزم تقوا
در فراقت ای عزیز و حجت والا بمیرم
«باقر» دیوانه دلخون شد، زهجر حضرت دوست
دوست دارم او شود ظاهر به دنیا تا بمیرم
پ ن:
۱- یه جایی فرصت بود انتقام خون امیر کبیر گرفته بشه اما اونایی که اون ور بودن دلشون با ما بود دلم نیومد براشون دردسری درست بشه. شاید یه روزی یه جایی افسوس این لحظه ها را بخوریم که چرا نگرفتیم!!!
۲- یه جایی بردیم و یه جایی باختیم اونقدر قوی شدیم که از باخت برد بسازیم احساس کوچکی میکنم از بزرگی اراده بعضیا و از بی تفاوت بعضیا!!
۳- تازگیا متهم شدم که منفعت طلبی و خودبینی دارم فکر میکنم اگر اینجوری میشدم چطور میشد!!!
۴- تازگیا حس میکنم باید به یه جایی حمله بشه و من سه ضربه مجوز دار دارم !!!
۵- این هفته خیلی خسته تر از قبلم احتمالا پیر شدم دیگه باید جانشینی چیزی تربیت کنم!!!
۶- با اینکه باختیم ولی تلاشمونا کردیم همین که تلاشمونا کردیم خوشحالیم البته گزارشها و پیاما نشون میداد که باخت به برد تبدیل شد، اما یادم میمونه که باخت اوردیم شاید خدا می خواست پررو نشیم!!! بردش تقدیم به اونایی که عاشق شهادتن و باختش سهم من.
دمی با عین القضات در بحر تمهیدات:
هر کس را راه نداده اند به معرفت ذات بىچون او، پس هر که راه معرفت ذات او طلبد نفس حقیقت خود را آینه اى سازد و در آن آینه نگرد، نفس محمّد- علیه السّلام- را بشناسد. پس از آن نفس محمّد را آینه سازد، «و رأیت ربى لیله المعراج فى أحسن صوره» نشان این آینه آمده است. و در این آینه، «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلى رَبِّها ناظِرَهٌ» مىیاب، و ندا در عالم مىده که «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» اى: «ما عرفوا اللّه حقّ معرفته». و این مقام عالى و نادر است، اینجا هر کس نرسد، هر کسى نداند. (تمهیدات، ص: ۵۸)
تا ساکن دریا نشوى، هر چه یابى قدرى و حدّى دارد؛ ملّاح از دریا، چه حدّ و وصف کند، و چه بر گیرد؟! زیرا که هر چه بر گیرد باز بریزد که مقام در بحر دارد، اما برّ از بحر چه خبر دارد؟ «ظهر الفساد فى البرّ و البحر». هر چه آموخته خلق باشد برّ و برى باشد، و هرچه آموخته خدا باشد که «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ» بحر و بحرى باشد، و بحر نهایت ندارد «وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ». «إنّ للملک لمّه و للشیطان لمّه». هر چه دل فتوى دهد خدایى باشد، و هر چه رد کند شیطانى باشد(تمهیدات، ص:۸)
تمهیدات ؛ متن ؛ ص۱۳
چون وقت آید خود نماید که «سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ»؛ و مىطلب که زود بیابى که «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً». چون روى رسى و بینى؛ و هرگز تا نروى نرسى «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا». «أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها» امر است بر سیر و سفر؛ اگر روش کنى عجایب جهان بینى در هر منزلى «وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَهً». در هر منزلى ترا پندى دهند و پند گیرى «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ». (تمهیدات، ص:۱۳)
امّا کار باطن و روش قلب، ضبطى و اندازهاى ندارد. لاجرم بهر واردى پیرى بباید که طبیب حاذق باشد که مرید را معالجه کند، و از هر دردى مختلف درمانى مختلف فرماید. آنها که ترک علاج و طبیب کردهاند، خود آن بهتر باشد که در علت فروشوند زیرا که «و او علم اللّه فیهم خیرا لأسمعهم». پس چون طبیب حاذق در راه رونده بباید، باجماع مشایخ- قدّس اللّه ارواحهم- فریضه باشد؛ و از اینجا گفتهاند: «من لا شیخ له لا دین له». و شیخ را نیز فریضه بود خلافت قبول کردن، و تربیت کردن مریدان را فرض راه بود. اگر تمامتر خواهى از خداى تعالى بشنو که گفت: «هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ». (تمهیدات، ص: ۱۰)
ادب دیگر آنست که احوال خود جمله با پیر بگوید که پیر او را روز بروز و ساعت به ساعت تربیت مىکند، و او را از خطرها و روشهاى مختلف آگاه مىکند.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» ازین کلمه نشان دارد که پیر از بهر راهست به خدا و آنچه بدین پیر تعلّق دارد آن باشد که راه نماید، و آنچه بمرید تعلّق دارد آن باشد که جز پیر به کس راز نگوید و زیادت و نقصان نگذارد. واقعه یوسف صدّیق «إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» واقعه گفتن مریدانست با پیران.(تمهیدات، ص:۳۲)
ادب دیگر آنست که مرید مبتدى حضور و غیبت پیر نگاه دارد، و در حضور صورت مؤدّب باشد و به غیبت صورت مراقب باشد، و پیر را همچنان بصورت حاضر داند اما مرید منتهى را حضور و غیبت، خود یکسان باشد. (تمهیدات، ص:۳۳)
چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت ..
اگر می توانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم ..
می توانستم بگویم .. نه یک احساساتی هست.. یک چیزاهایی است که نه می شود به دیگری فهماند .. نه می شود گفت .. آدم را مسخره می کنند.. هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت می کند .. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است..
زنده به گور..
صادق هدایت