از شب عاشورا که خواب را بر ما حرام کردند نه گذاشتند هیات بریم و نه بخوابیم جنگ در حالتی نامتقارن اغاز شد فکر میکردم بعد از واگذاری یه کار مهم دیگه کسی به ما کار نداره اما معلوم بود که باید بود و وقتی دستور برسه باید وسط میدون باشی. امیدوارم نتیجه فعالیت شب عاشورا همونی باشه که باید و اتفاقات این چند روز دیروز و امروز!! امشب تو راه برگشت به خونه خدا قوت یه یکی از دوستان بالا نشون میداد که حالا تو جنگ نامتقارن هم متخصص تر شدیم خیلی وقتا ادم شرمنده نیروهاش میشه یکیش شرمنده دوستانی که دیروز و امروز کاری کردند کارستان.

پ ن:

۱- یکی صبح زنگ زده بود خواهشش این بود مدیر بشم! اونم من!!!! دارم فکر میکنم چقدر ساده اند بعضی که هنوز نفهمیدن قضایا چطوره و ما مسیرا انتخاب کردیم محکم و استوار.

۲- شب عاشورا امسال شبی بود عجیب خدا معصیت ما را ببخشد اما به نظرم معنویترین عاشورا تمام سالها و حسینی ترین عاشورای عمر ما همین ۶ ساعت فعالیت شب عاشورا بود

۳- خودم ده روز دنبال یه سرنخ می گردم وقتی من نمی تونم سرنخا پیدا کنم یعنی سر نخی نیست!! اما وقتی پیدا می کنی تازه می فهمی اوه چقدر خطرناکه هیچ وقت فکر نمی کردم اینطورا پیش بره اینجا باید اعتراف کنم که معادلات هیچ کس دیگه نخواهد خوند این بدان معناست که اثر کارای این روزا وقتی با اثر کارای قبلی یکی بشه (مثل اتفاقاتی در همین روزا) دیگه هیچ جور نمیشه گره ای را باز کرد!! نمی تونم خوشحالی خودما پنهان کنم. خوشحالم نه بابت اثر و نه بابت چگونگی اثر بیشتر به خاطر اینکه حالا امید معنادارتر از قبله!!

۴- یه دوست در قدرت درخواستش این بود برم کمکش! من البته مدتیه تو نخشم ادبش کنم حالا باید محاسبه کنم کمک خواستنش از سر ترسه یا فرصت طلبی یا دوستی واقعی و چرا حالا که من در بهترین وضعیت ارایش نیروهامم و دارم کارام انجام میدم بی هیچ چشم داشتی بی هیچ چشم داشتی!!!

۵- یه روز که خیلی از اونروز نگذشته قرار شد مربی تربیت کنم برای یه سیستم! از تربیت مربی خبری نیست اما کاری کردیم که ده تا دسته و گروهان مربی نمی تونستن انجام بدن پیشکش به عاشقی نیروهام!

۶- یه دوست چندین بار درخواست کرده بود بره به جنگ با دشمن و شهید بشه! بهش گفتم ماندن و جنگیدن با جریان نفاق و فساد خیلی سخت تر از مبارزه در میدان نبرد با کفاره. به دوستام، صداقتشون، محبتشون حسودیم میشه کاش بشه یه وقتی یه جایی بشه کاری کرد کارستون تا خیلیا خجالت بکشن؟!

۷- فکر می کنم چند روزیه بعضیا تو خونه خودشونم نفسشون بند میاد کاری نمیشه کرد اما تا خواست قلبی ما هنوز هم خیلی مونده یه روز میاد خیلی بدتر از این روزا کاریشم نمیشه کرد دیگه دنیا اینجوریه؟؟!! بلاخره یه وقتایی ادما باید بترسن طوری که نفسشون بند بیاد! خوب دنیا اینجوریه شوخی می کنه با ادم اما یه جاهایی دیگه شوخی نیست

۸- تازگی معادلات خرد و کلان به هم چسبیده! اینجوری برا همه بهتره! فکر میکنم بهتر می تونم کاراما پیش ببرم!

۹- یه پیامک نشون میده یه جاییا کامل فتح کردیم دارم فکر میکنم باید به یه جاهایی حمله بشه دیگه الان وقتش بعضیا بدونن که جاشون نیست یه جایی اشغال کنن باید برن. این اخری هدیه به باور پاک پاک ترین دوستام، صداقتشون و نگاهشون به زندگی! وقتی یه دوست درخواستش این باشه کاریش نمیشه کرد. هیچ وقت فکر نمی کردم چنین موجودی باشم ولی هستم. امیدوارم خدا از ما قبول کنه!!

۱۰- وقتی دوستان پشت تلفن خندان خدا قوت میگن و میخندن دل ادم قرص قرصه! وقتی دوستان عصبانی به ادم زنگ میزنن بازم دل ادم قرص قرصه! بودن دو تا سه تا ادم کنار ادم با هر حالتی باشن ادما محکم نگه میداره! اونقدر محکم که هیچ چیزی نتونه تغییرت بده!

دوست دارم کز غم جانسوز عاشورا بمیرم
بنده آنگه باشم او را کز غم مولا بمیرم

می‌کُشد شرمم که بعد از او نفس آید هنوزم
جای دارد کز غم این زندگانی‌ها بمیرم

کاش سیلی گردد این اشک غمش کآید زچشمم
تا مگر ویران کند بنیاد عمرم را بمیرم

می‌زنم خود لاف عشق اما شود ثابت زمانی
چون رسم بر کوی جانان جان دهم آنجا بمیرم

کاش سر بر تربت کویش نهم در آخرین دم
در جوار قتلگاه زاده زهرا بمیرم

کشته شد جان جهانی مرگ بر این زندگانی
زندگی آن است کز این محنت عظما بمیرم

هر طرف گل‌چهره‌ای در خاک و خون افتاده بی‌جان
یارب از داغ کدامین لاله حمرا بمیرم

از برای قاسم و اصغر نثار این جان نمایم
یا که از داغ حسین و اکبر لیلا بمیرم

یا کنار نهر علقم، دست غم بر سر بکوبم
وز غم ناکامی آن تشنه لب سقا بمیرم

آرزو دارم «حسانا» چون رسد عمرم بپایان
در حریم قدس این گلخانه دنیا بمیرم

دیدگاه درباره “جنگ نامتقارن!

  1. انّی اُحِبُّ هر چه که دارد هوای تو
    شرمنده ام قدم نزدم جای پای تو

    اِنّی بَرِئْتُ هر که بخواند به جز تو را
    اِنّی عَجِبْتُ هر که ندیده عطای تو

    وَیْلٌ لِمَنْ یُریدُ اطاعت ز غیر تو
    تَبَّتْ یَداهُ هرکه نِشیند به جای تو

    اِنّی عَصَیْتُ خواسته ات را مکرراً
    اما بگو کجا بروم جز سرای تو

    گفتی که شرط دلشدگی سَر نهادن است
    این سَر چه قابل است وجودم فدای تو

    بازار مصر جمع شود چون تو پا نهی
    صد یوسف و هزار زلیخا بهای تو

    گویند دل،اسیر همان شد که دیده دید
    این دل شنید وصف تو، شد مبتلای تو

    هر صبح جمعه منتظرت ندبه می کند
    یابن الحسن کجاست محلِ لقای تو…

    زهرا دهقانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *