دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

***

تا ابد دور تو می‌گردم‌،بسوزان عشق کن‌

ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

***

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

***

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!

در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

***

خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

***

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌

گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

مهدی فرجی

دیدگاه درباره “در دل من قصر داری

  1. ……………………………………………………….
    غریب است دوست داشتن.
    و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن………….
    وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ……………..
    و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
    به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.
    تقصیر از ما نیست؛
    تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

    ****************
    ((دکتر شریعتی))

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *