حضرت عشق بفرما که دلم خانه توست
سر عقل آمده هر بنده که دیوانه توست
سر عقل آمده هر بنده که دیوانه توست
دل من اگر که از عشق نصیبی دارد
حضرت عشق به من لطف عجیبی دارد
بگذارید، بگذارید که بیمار بماند این دل
با تب عشق دلم حال غریبی دارد
لحظه میمیرد و من آخر سر میپوسم
عشق ای ناجی من دست تو را میبوسم
بی وجود تو سعادت نشود حاصل من
تا نفس هست تو ای عشق بمان در دل من
پ ن:
۱- از موقعی که یه دوست پیشروی یه نفرا تو یه محدوده گزارش کرد تا موقعی که مساله کلا پاک بشه دو ساعت طول کشید! بیچاره نمیدونست چه سرنوشتی در انتظارشه و گرنه از جاش تکون نمی خورد.
۲- باید دید پدر خونده ها کجا میدون میان! این دومین جریانی که بعد از انتخابات وارد بازی شد.
۳- به نظر میرسه دیگه لازم نیست کار کنم.
شاید این دفعه بیایی و زمین تر باشد
حال این مزرعه ی سوخته بهتر باشد
شاید این بار که از شهر می آیی در ده
خاک آبستن یک حاصل دیگر باشد
مردم از بس که برای تو نوشتم برگرد
فقط ای کاش که این دفعه ی آخر باشد
شاید این بار خدا خواست وَ تا برگشتی
صبح با چادر گلدار دم در باشد
مردم از بس که خبر های بد آورد کلاغ
بزند پشت در این بار کبوتر باشد!
پانته آ صفایی
بهترین شادمانی ها،
آن است که…
ببینی
مردم دوست دارند با تو باشند؛
و تو نیز دریابی که…
دوست داری در کنار مردم باشی!!
از: ماکسیم گورکی