وقتي در مورد عدالت اجتماعي صحبت ميكنيم، منظور ما چيست؟ فکر ميکنم که ما به روش ناشيانهاي در حال طرح اين موضوع هستيم که چگونه بايد چيزهاي خوب يا بد، بين اعضاي يک جامعه انساني تقسيم گردد. هنگامي که به شکلي ملموستر به برخي ازخط مشيها يا وضعيت برخي مسايل همچون بيعدالتيهاي اجتماعي ميپردازيم، با در نظر گرفتن اينکه ديگر افراد جامعهي مورد بحث چقدر به عدالت رفتار ميکنند مدعي آنيم که ميزان بهرهمندي فرد، يا گروهي از افراد از امتيازات کمتر از ميزان بهرهمندي بايسته فرد يا گروهي از افراد از آن مزايا است.
با بررسي اجمالي اين مطلب کار خود را آغاز ميکنم که چگونه ايدهي عدالت اجتماعي، اولين بار بر اساس تصورات مطلق انگاشته شده از سوي افرادي که به کرات از آن استفاده ميکردند، وارد واژگان سياسي ما شد. من معتقدم که اين امر در فهم خود ايده به ما کمک خواهد کرد، به ويژه آنکه بر مسالهاي پرتو خواهد افکند که آن را «شرايط عدالت اجتماعي» مينامم، منظور شرايطي است که در آن عدالت اجتماعي ميتواند به عنوان آرمان هادي سياست و قابل اجرا عمل کند، آرماني همگام با مناسبات سياسي به جاي عبارتي بيمحتوا. يقيناً ظهور اين ايده درجامعهاي خاص و روي دادن آن در زمينهي سياسي؛ يعني جوامع آزاديخواه اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم که از نظر اقتصادي پيشرفته هستند امري اتفاقي نيست. اما برهمين منوال، شرايط ظهور اين ايده ممکن است نشان دهندهي محدوديتهاي قلمرو آن باشد؛ اگر سعي در گسترش بيش ازحد اين مفهوم کلي داشته باشيم، شايد دريابيم که تصورات مورد نياز براي ايجاد آن، مانند مانعي براي حفظ آن عمل ميکنند و همانگونه که در فصل آخر، اين پرسش را مطرح ميکنم بايد پرسيد که آيا تغييرات در حال وقوع در جوامعي که عدالت اجتماعي در آنها در مدت زماني طولاني در قرن بيستم مورد پيگيري قرار داشته، اين معنا را ميرساند که شرايط اجتماعي ديگر به دست نخواهد آمد.