دوم آن‌که، فرهنگ‌هاي سياسي ملي شامل مجموعه‌اي از ادراكات مشترکي هستند که زمينه‌ي لازم براي اصول عدالت اجتماعي را تشکيل مي‌دهند. همان‌گونه که اعلام کردم، ايده عدالت اجتماعي چنين دلالت مي‌کند که هم در مورد مباني که بر اساس آن‌ها مردم مي‌توانند ادعاهاي منصفانه‌اي نسبت به منابع داشته باشند و هم در مورد ارزش منابع توزيعي توافق وجود دارد. لذا اصول شايستگي نشان‌دهنده‌ي آن هستند که ما مي‌توانيم فعاليت‌هاي ارزش‌مند نظير عملکرد به‌جا در زمينه‌ي آموزش يا سهيم شدن در توليد کالاها و خدمات شكل دهنده‌ي مباني که بر اساس آن‌ها افراد، سزاوار اشکال گوناگون منافع مي‌شوند را تشخيص دهيم؛ اصول نياز مستلزم آن است که فرد، ادراكات مشترکي از آن‌چه منجر به حداقل زندگي مناسب انساني مي‌شود را داشته باشد. در آن سوي معــادله، عدالت گاهي ايجاب مي‌کند که مردم متناسب با شايستگي‌شان از منافع برخوردار شوند و برخي اوقات بايدمنافع را به صورت مساوي دريافت کنند. در هر مورد بايد معيارهاي متداول ارزش وجود داشته باشد تا به ما اين اجازه را بدهند تا ارزش آن‌چه که فرد دريافت مي‌کند را محاسبه کنيم. از آن‌جا که اين مفاهيم در اجتماعات ملي به آساني، بديهي فرض مي‌شوند ممکن است ما حتي مشکلات موجود در تعيين معناي عدالت اجتماعي در بين چنين اجتماعي را ناديده بگيريم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *