صحبت كردن و قـلم زدن راجع به عـدالت و به تبع آن عـدالت اجتماعي به قدمت عمر بشر است. افلاطون بر آن بود كه عدالت چه در سطح فردي و چه در سطح جامعه جز فضايل محسوب ميشود و آن را جزء هنرهاي چهارگانه قلمداد كرد كه هر آدم شايسته بايد آنها را در خود بپرورد. ارسطو نيز به پيروي از استاد خود، عدالت را جز فضايل قلمداد كرده و در حوزه هنرهاي اخلاقي آن را برترين هنر محسوب كرده است. فيلسوفان مسلمان چون ابنمسكويه، خواجه نصيرالدين طوسي، ابوعلي سينا و فارابي به پيروي از ارسطو عدالت را جامع فضايل دانسته و بر اهميت آن تاكيد كردهاند. همان طور كه در مباحثي بعدي خواهيد ديد اين مساله در سنت فلسفي غرب نيز مطرح بوده و زمينهساز مباحث و چالشهايي گرديده است. اين امر بيانگر اهميت بحث عدالت و شيفتگي نوع بشر نسبت به عدالت است. نكته اساسي آن است كه چه در سطح عامه و چه در سطح نظريهپردازان و فيلسوفان راجع به قلمرو، معنا و حدود عملي عدالت و عدالت اجتماعي اختلاف نظر وجود دارد. از اين پس سعي خواهم كرد ضمن تحليل مباحث و نظريههاي موجود در اين زمينه تصويري واضح از عدالت اجتماعي ارايه دهم.