زندگی!
دیروز یه جایی رفتم. هر کاری کردم یه پیام بفرستم نشد که نشد. به گمانم اسمانم فهمیده بود. من حسم این بود که اسمان خندید. البته یه حس مبهمم بود اسمان حسودی کرد! تمام تلاشما کردم اما همراهم از کار افتاده بود جالب اون بود که همراه تمام ادمایی که اونجا کار می کردند کار […]
الهی و ربی من لی غیرک!
به یاد آسمانی ها!
چند سال پیش تو چنین روزایی استاد، دوست و همکار عزیزم دکتر ربانی اسمانی شد. جنس دکتر ربانی متفاوت بود. یاد و خاطرش همیشه تو ذهن ادم میمونه. قبل از پر کشیدن یه ملاقات تو دفتر اداره پژوهش دانشگاه اصفهان داشتیم شاید نه آقا رسول و نه من فکرشم نمی کردیم اخرین ملاقات تو این […]
انتظار!
یه پلاک که بیرون زده از دل خاک روی اون اسمی از یه جوون یه پلاک از دل خاک یه پوتین فقط مونده از یه جوون که خوابید روی مین استخون یه کلاه با یه عکس وصیت نامه غرق خون یه جوون که پدر شد و پر زد و دخترکش رو ندید دختری که پدر […]