واکنش من نسبت به سومين رشته در بحث يانگ که در ارتباط با مظاهر فرهنگي گروههاي مختلف اجتماعي است، براي مثال روش به تصوير کشيدن زنان و سياه پوستان از طريق رسانههاي گروهي، تقريباً يکسان است. اگر همانگونه که يانگ ادعا ميکند رسانهها دايماً سياه پوستان را به عنوان افرادي «جنايتکار، جيببر، کلفت، حقهباز يا مسامحهکاران چرندگو» نشان دهند. آيا اين امر درحق سياهپوستان بيعدالتي خواهد بود؟ اين وضعيت بيدرنگ دو مسالهي نگران کننده در مورد عدالت اجتماعي را برميانگيزد. نخست اينکه، اگر کارفرمايان به صورت مداوم با چنين تصورات منفي بمباران شوند، آيا براي آنها و ديگران اين امکان وجود دارد که فرصتهاي واقعاً برابر به سياه پوستان بدهند؟ دوم آنکه، آيا ممکن است سياهپوستان خود را به عنوان شهرونداني همسنگ با ديگر شهروندان تصور کنند، اگر رسانههاي عمومي به طور يکنواخت آنان را به اين شکل به تصوير بکشند؟ اين سوالات موضوع مورد علاقهي يانگ را به اصولي ارتباط ميدهد که همانگونه که نشان خواهم داد، طبيعتاً در درون مفهومي ازعدالت اجتماعي جاي ميگيرند و متعلق به چيزي هستند که او آن را پارادايم توزيعي مينامد. در مقابل، اگر تاكيد تنها بر شيوهاي باشد که در آن برنامه رسانهها ممکن است تمايل به تشويق سياه پوستان ياگروههاي ديگر در پذيرش قوانين خاصي داشته باشند و بدينگونه شخصيت خود را بپرورند، زياد مطمئن نيستم که اين امر تخلف از عدالت باشد. مطمئناً، با تبعيت از جان استوارت ميل، از مردم ميخواهيم که برنامهي زندگي خود را شخصاً انتخاب کنند و از تواناييهايي غير از استعداد تقليد ميمونوار خود استفاده کنند، ولي اگر اين امر اتفاق نيفتد بيعدالتي محسوب نميشود.