به نقل از الف: کد مطلب 98137، استادان بی سواد ولی پرمدعا: یک عضو هیات علمی دانشگاه

در خلال شکستهای  ایران از روسیه در جنگهای زمان  فتحعلی شاه  چنین سوالی در اذهان هوشیاران ایرانی از جمله عباس میرزا نایب السلطنه  ایجاد شد که عامل عامل عقب ماندگی ایران و پیشروی فرنگ در چیست؟ برای کشف جواب این سوال و هچنین فراگیری پیشرفت ها در مرحله اول جذب مستشاران و سپس فرستادن ایرانیان به فرنگ در دستور کار قرار گرفت.اندیشمندانی چون سید جمال الدین اسد آبادی همواره در این فکر بودند که عامل این عقب ماندگی را کشف کنند. پس از گذشت کمی قریب 200 سال آگاهی از عقب ماندگی، نگارنده بر این نظر است که هنوز هم که هنوز است بسیاری عوامل این عقب ماندگی را درست کشف نکرده اند.این نوشتار بر آن نیست که ثابت کند علت اصلی عقب ماندگی ما در قرون گذشته عواملی مانند رخت بر بستن فرهنگ علم دوستی ، دقت طلبی و تلاش و غیره بوده است بلکه هدف ایجاد سوالی جدید است.این سوال بر این فرض قرار دارد که عوامل عقب ماندگی ما در قرون گذشته لا اقل در ذهن اندیشمندان به درستی نقش بسته و حال سوال جدید باید این باشد که :

علت کندی پیشرفت ایران در چیست؟چرا ما که بر فرض علل عقب ماندگی را کشف کرده ایم ، نباید دارای بالاترین رشد و توسعه همه جانبه (نه فقط رشد و توسعه اقتصادی که تنها یک عامل بهبود زندگی است ) باشیم؟

ممکن است فرضیات فراوانی جهت پاسخ به این سوال مطرح باشد اما این نوشتار در پی نشان دادن پایه های نظری برای این فرضیه است که :

در حال حاضر علی رغم تمامی ادعاهای واهی استادان دانشگاه، عامل اصلی  کندی رشد ایران استادان دانشگاه هستند.

پی ریزی این فرضیه از آنجا آغاز می شود که مسائل و مشکلات در جامعه امروز ایران برای همگان آشکار است حال این سوال مطرح می شود که آیا این مسائل قابل حل هستند؟آیا حل شدن آنها در مکانهای دیگر دلیلی آشکار برای حل آنها در تمام مکانهای دیگر نیست؟با مثبت بودن جواب این سوال به اینجا می رسیم که چه کسانی باید علل پیدایش مشکلات آشکار تر از روز را که تمام مردم بر انها واقفند را کشف کرده و سپس برای حل آن راه حل ارائه دهند؟آیا به جز این می رسیم که عالمان هر مشکل می بایست این وظیفه را بر عهده گرفته و حل کنند؟آیا استادان دانشگاه در این امر وظیفه اصلی را بر عهده ندارند؟

با مطرح شدن چنین سوالاتی استادان و افراد دیگر جامعه که در اکثر اوقات تحت تاثیر آنها قرار دارند( یعنی دانشجویان و بر خی از مردم )  فورا استادان را از این کوتاهی رهانیده و مشکل را به گردن عواملی دیگر می اندازند.عواملی مانند این که به حرف ما گوش نمی دهند.ما را در بازی اداره کشور راه نمی دهند و نظر ما را نمی خواهند.

با توجه به اینکه نگارنده در برترین دانشگاههای کشور به تدریس مشغول است و از نزدیک با سطح سواد ، رفتار و نگرش استادن محترم در حال زندگی روزمره است ، با معرفی نکات زیر در پی نشان دادن این امر است که اولا بهانه های فوق لااقل برای اکثر استادان جز گرفتن چهره فهمیده بودن و روشنفکر بودن و طلبکار نشان دادن خود چیز دیگری نیست و مردم و دانشجویان از همه جا بی خبر نیز به اشتباه این شانه خالی کردن را آویزه گوش خود نموده اند.از آنجا که توانایی حل مسئله و توسعه علمی استادان در نحوه تحقیقات و پایان نامه ها نمود پیدا می کند ، نکات زیر نشان می دهد که در صورتی که بهانه های بالا مثل گوش ندادن به حرف استادان و دور کردن آنها از اداره امور نیز حل شود باز هم دردی دوا نخواهد شد چرا که با عرض معذرت مشکل در بی سوادی استادان پر مدعا است.

الف ) سطح توانایی تاسف آمیز در تولید علم و پژوهشهای کاربردی و نظری
با عرض تاسف حتی استادان دانشگاههای پر اسم و رسم  به دلالیلی همون چند شغله بودن ، مشکلات زندگی و شخصی کمتر در پی  تولید علم و مقالات کاربردی بوده و برای همین  روشهای آن را نیز کمتر فراگرفته اند.فاجعه آنجا نمود بیشتری پیدا می کند که بسیاری از این اساتید خصوصا در رشته های علم انسانی و سپس مهندسی توانایی استفاده علمی از اینترنت و بانکهای اطلاعاتی علمی را نیز ندارند.نگارنده می تواند با قطعیت بگوید اگر ما بسیاری از این استادان دانشگاههای مشهور و غیر مشهور کشور را چندین روز در اتاقی در بسته و بدون ارتباط با دیگران به همراه کتابهای دلخواه و اینترنت آزاد بگذاریم دریغ از نوشتن حتی یک مقاله علمی و تولید علم.

 ب ) طمع بی نهایت برای چاپ مقالات – به تلاش دانشجویان به نام و کام استادان
مشکل بالا آنجا بیشتر اثبات  و پشتیبانی می شود که این استادان با طمع زاید الوصفی در پی چاپ مقاله های بی تلاش و شیرین از پس فشار به دانشجویان در کلاسها می باشند.دانشجویان تحصیلات تکمیلی در دانشگاهها تهران و کشور حتما با این پدیده مواجه هستند که اگر آخر کلاس مقاله ای ندهند و بالای مقاله هم اسم مبارک استاد نباشد نمره خوبی از کلاس نخواهند گرفت.جالب اینجاست که حتما باید اسم مبارک استاد به عنوان نفر اول مقاله چاپ شود چون امتیاز بیشتری برای انها دارد تا زودتر دانشیار و استاد تمام شوند.در اینجا این سوال تاسف بار را باید از این استادان پرسید که آیا این شیوه رشد  و افزایش مرتبه و حقوق عین گذاشتن لقمه ای حرام در کف دست نیست؟آیا این استادان انکار می کنند که افزایش حقوق آنها در پس استثمار دانشجویان و در پی تلاش دیگران بوده است؟آیا این راه پیشرفت امری جز دروغ نیست؟

ج ) لقمه ای به نام پایان نامه
استادان همواره حرص بی نهایتی برای راهنما شدن در پایان نامه ها دارند.اولین دلیل در این است که راهنمایی و سپس مشاوره پایان نامه ها امتیاز پایه ای آنها را بالا می برد و موجب ارتقاء رتبه آنها می شود.دومین دلیل این است که پایان نامه ها بسان سرازیر شدن پولهای باد آورده ای می شود که برای آنها زحمت خاصی نمی کشند.اگر راهنمایی یک پایان نامه دکتری موجب افزایش  6 میلیون تومانی در درآمد شود چرا باید این لقمه را از دست داد؟درآمدی بی تلاش ولی خوش طعم و گوارا.

 چنین مزایایی برای پایان نامه ها وضع را به جایی رسانده است که:

1- گاهی  در گروههای آموزش بر سر گرفتن پایان نامه ها نزاعهای حیرت انگیزی برپاشده و موجب کدورتهای عمیقی بین استادان می شود.

2- دانشجویان در قبل از اخذ پایان نامه و در مراحل تردید برای انتخاب استاد راهنما و مشاور بسیار مورد تکریم و احترام استادان هستند ولی بعد از قطعی شدن کار ورق کاملا بر می گردد.

3- در صورتی که دانشجویی خطا کرده و با افراد قدرتمند گروه پایان نامه نگیرد در باقی راه حسابش با کرام الکاتبین است.برای همین دانشجویان بسیاری از اوقات با استادانی پایان نامه می گیرند که خالی از سواد ولی حاوی قدرت زیادی در گروه بوده و یا افراد کینه ای  تشریف دارند.

د ) پرت بودن از فضای روشهای علمی و پژوهشی( مخصوص استاد راهنما ، مشاور و داور)
1- این روش دیگه قدیمی شده یا پیچیده نیست استفاده نکن
در بسیاری از موارد دانشجویانی دیده می شوند که استاد راهنما ، مشاور یا داور به آنها فشار می آورد که روش استفاده شده شما قدیمی شده است.گاهی به آنها گفته می شود که روش شما خیلی ساده است و مثلا در سطح کارشناسی ارشد و دکتری نیست بلکه در سطح کارشناسی است. این فاجعه از آنجا نمود پیدا کرده است که این استادان می پندارند برای خوردن لقمه باید حتما لقمه را از پس گردن خورد.ایشان توجه ندارند که سطح دکتری یا کارشناسی ارشد به سطح سوال و کشف و تبیینی است که پایان نامه انجام می دهد و برای همین اگر یک سوال مهم د ارای راه حلی ساده باشد این بهترین حالت است نه مایه شرم ساری.از نظر ایشان حاصل ضرب و تقسیم و حتی آمار توصیفی که دقیق ترین نوع آمار است و یا آمار پارامتریک اولیه قدیمی شده اند و یا دارای پیچیده گی های لازم نیستند !!

2- تمرکز بر غلط گیری املایی
دانشجویان پس از اینکه پایان نامه داده شده به استادان را پس می گیرند در بسیاری از موارد با چیزی به جز غلط گیری های املایی و شکلی مواجه نمی شوند.از این نظر استادان ظاهرا نقش علمی خود را در ارتقاء ادبیات فارسی و نوشتاری محدود دیده اند

3- منابع کهنه هستند.
مورد حیرت انگیز دیگری که جدیدا در بسیاری از داوری ها و راهنمایی های پایان نامه ها و همچنین داوری مقالات ظاهرا علمی – پژوهشی دیده می شود تاکید بر روی جدید بودن مقاله است.چنین استادانی شاخصه ای مهم به نام مربوط بودن منابع را قربانی جدید بودن آنها می کنند.از نظر آنها هر موضوعی باید دارای ادبیات موضوعی و یا تجربه قبلی بوده باشد و علاوه بر آن نیز تجربه در زمان جدید رخ داده باشد. آنها هیچگاه از خود نپرسیده اند که اگر سوال و مسئله تحقیقی برای اولین بار مطرح شده باشد چه تجربه ای باید برای آن یافت و یا اگر موضوعی بر گرفته از یک موضوع قدیمی در حالت جدید باشد دانشجوی بیچاره از کجا چاره ای برای چنین ایرادی بیابد؟

داوران بی سواد و پر مدعا

گاهی به دلایلی مانند باند بازی درون گروهی ، جلوگیری از بیکار ماندن استادانی که کسی طرفشان نمی رود و داوطلب شدن شخصی استادی که در صدد بیکار نماندن یا خودنمایی است داوری پایان نامه ها به کسانی داده می شود که علی رغم ادعای فراوان حتی از ادبیات اولیه تحقیق نیز باخبر نیستند.غالب چنین استادانی به دلیل همزمانی عدم علم در موضوع و ادعای فراوان  ، داوری های وحشتناکی از خود بروز داده و از حرف خود نیز ذره ای کوتاه نمی آیند. فاجعه آنجا به فوران می پردازد که استادان راهنما و مشاور نیز به دلیل بی سوادی توانایی تشخیص داوری اشتباه استاد داور را ندارند و بدین ترتیب در نهایت آوار سنگینی بی سوادی و پرمدعایی استادان راهنما ، مشاور و دارو بر سر دانشجوخراب شده و اوست که باید معضلی جدید با نام اجرای یک فرمان اشتباه و غیر علمی را بگیرد. 

نتیجه گیری، علت و چاره

همانطور که دیده می شود علت عدم رشد کافی کشور در عدم توانایی حل مشکلات و شناسایی عوامل تسریع کننده رشد در بخشهای مختلف است.این مهم که وظیف استادان دانشگاه هاست تاکنون به خوبی صورت نگرفته است. از طرفی عدم تفاوت قابل ملاحظه سوابق اجرایی آنها نیز مزید بر علت شده تا بگوییم بهانه های آنها ، گرفتن چهره طلباکارانه و روشنفکر گونه آنها هیچکدام موجب این نمی شود که چنین فرضیه ای در مورد مسئولیت استادان مردود اعلام شود.رفتار استادان در اغلب موارد به رفتار عوام بی سواد ولی بی ادعایی می ماند که تنها خود مشکل را کشف کرده و با اعتراض آن را آشکار می کنند ولی هیچ راه حل درستی برای آن ارائه نمی دهند.

با این توصیف ها همانگونه که عقب ماندگی علمی اصلی ترین عامل عقب ماندگی کشور معرفی می شود همین عامل نیز عامل عدم رشد سریع تر ما نیز خواهد بود. از آنجا که استادان دانشگاه حامل علم کشور هستند ، عامل مهمی نیز برای حل این مشکلات هستند.
 ضمن تاکید بر اینکه سایر عوامل نیز در رشد غیر کافی ایران موثر به نظر می رسند…
استادان فرهیخته و دانشمند که مصداق این نوشتار نیستند، بخوبی می دانند که مشکل اصلی دانشگاه های ما  حضور استادان کم کار، کم سواد، کم مطالعه، پرمدعا وبی خاصیت در سیستم بسته و بیمار هیات علمی هاست و اگر دانشگاه یک کشور اصلاح شود آن مملکت نیز بهبود خواهد یافت.

13 thoughts on “استادان بی سواد ولی پرمدعا

  1. با سلام و ارزوي سلامتي
    گاهي وقتا يه موضوع يه مساله ويه حرف ساده بر دل آدم سنگيني ميكنه دنبالشه كه برا يكي بگه تا سبك بشه …..نقل داستان دانشجوهاي بيچاره ايه كه طبق همون فرمايشات شما وارد معركه نوشتن پايان نامه
    شده اند ودريغ از يه ذره ……………….
    نميدونم چرا به همون شدتي كه تو اين روزها كاشتن انواع و اقسام گلهاي بهاري توي باغچه لذت بخشه اين بحث شما هم ( كه تاييدي بر درد دل مبتلايان به پايان نامه نويسي توي اين ايامه) خالي از لطف نيست و په بسا كه لذت بخش هم هست شايد چون اشاره به وصف الحال ما دارد و به نوعي همدلي به جاييست
    آدم با كلي انگيزه يه كاري را شروع ميكنه اما از بس سردي ميبينه دل سرد ميشه بي توجهي بي خبري بي اطلاعي بي قانوني و………..و نتيجه علافي بندگان خدا دانشجوهاي بي تقصير و از يه چيزايي بي خبر !!!
    من به عنوان يك دانشجوي علاقمند به درس و تحقيق با تاييد بحث شما اميدوارم اساتيد محترم وجدانا و اخلاقا يه كمي دانشجوهاشون (منظورم باانگيزه ها )را بيشتر دريابند و خودموني تر بگم بيشتر تحويل بگيرند !!
    البته حواسم نبود استادي هم كه اون تيپ دانشجو نياز داره تحويلش بگيره به اون صورت موجود نيست
    به قولي : گشتيم نبود نگرد نيست !!! (حقيقتا بلا نسبت شما چرا كه توجه و لطف شما را تا بدين جاي راهنمايي پايان نامه ام ديده ام و كمال تشكر را هم دارم)
    سربلند باشيد

  2. سلام دكتر !!! كم پيدا!! پارسال دوست امسال هيچي :))) عهد كرده بودم ننويسم ولي نشد…. اين مقاله مرا به وجد آورد كه باز اظهار نظرهاي عالمانه كنم:))) ميگم اين من نبودم كه اين مقاله را نوشتم؟:)) دست طرف درد نكنه…. از دور سلام و دعاهاي خيرم را بدرقه راه اين نويسنده ميكنم. واي امروز دوباره من به ميزان خنگي يكي از استادا بيش از پيش پي بردم:)) لامصب چه علاقه اي به گسترش بيسواديش داره:))) من يكي ديگه از عوامل عقب موندگيمون را “رياكاري بدون دستپاچگي” و علاقه وافر به تاييد اساتيدي از اين سنخ كه نويسنده گفت ميدونم….. دكتر دمتون گرم! دكتر چي بگم كه هر چي بايد طرف گفت، من فقط ميگم صحيح است صحيح است احسنت:)))

  3. به سلامتی مال کدوم قسمته
    اینه که من دانشگاه را تحویل دادم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خوب اره یه ذره فلسفی بشه (از فلسفه تاثیر بپذیری حله)
    فلسفه می خونیم که فلسفه بدونیم یا فلسفی بشیم.
    فکر کنم دومی خیلی مهمتره

  4. با سلام
    آدمهای بزرگ به خوشی های زود هنگام و زودگذر تن در نمی دهند(ارد بزرگ)
    نظریه این نویسنده فوق العاده بود .
    ممنون

  5. به سلامتي براي كار و كاسبي:)) و من نميدونم ما فيلسوف جوگير در تاريخ نداشته ايم؟ اساسا بين فلسفيدن و جوگيريدن تناقضي نميبينم:))
    بازم دم نويسنده مقاله جيززززززززز

  6. بلاخره یکی باید به داد زندگی و. اهل و عیال ما می رسید حالا کاسبی یه راهشه
    فیلسوف جوگیر که نداشتیم
    اگه هم یه وقتی پیدا بشه قطعا جوگیر فلسفی میشن
    خیلی هنری یا زیبایی شناختی نمیشن
    البته این نظر منه

  7. خاك تو سرت ننه آيناز كه تو هم بعد از اين همه داد دقال سر از پاچه خواري درآْوردي حرفتو بزن چرا مصلحت انديشي ميكني مگه خود همين دكترتون كم جوگيره البته ايشان كه فيلسوف نيستند ايشان حافظ وضع موجودند و فيلسوفيت با اين روش همخون نيست نويسنده مقاله را بايد ديد و تشكر كرد

  8. ببخشيد كه سلامم را فراموش كردم
    بعد هم مي خواستم بگم نميدونم چرا دوباره جو گير شدم و حرفاي زشت زشت زدم منو ببخشيد يه كم حالم بد كه ميشه اينطوري ميشم خودم ميدونم كارم بدها اما يهويي يه حمله عصبي بي اختيار منو بي تربيت ميكنه نميدونم چرا با اينكه همه بهم ميگن نكن بده اوخه زشته عيبه ايراد داره به درد خودت برس يه دكتر چيزي برو اما من توجه نميكنم اخه چيكار كنم به نظرم مياد دكترا پاچمو ميخورن مي ترسم
    راستي اگه يه دكتر خوب كسي سراغ داره آدرسي شماره اي بده البته با مدرك فوق تخصص درمان امراض جوگيري چون هممون اين مرض را داريم بد مرضيم هستش
    شرمنده كه منو تحمل ميكنين خودم پيشنهاد ميدم يه دونه ويروس كش سر راهم بذارين قربونتون برم يه عالمه ادب نشان آدمه

  9. وا اين ديگه كيه دكتر؟ برو بينيم تو هم ، به من هر چي بچسبه پاچه خواري نميچسبه … من همينم كه هستم بعد هم خاك تو سر خودت:))) من چه مصلحتي انديشيدم؟ همه عالم و آدم به من ميگند: مصلحت انديش شو بعد اين آقا ميگه مصلحت انديش نباش!!!

  10. اين همه پاسخ ننه آيناز به من بود با اون اداهاش كه الان نيومد جواب حق را بده فقط براي ديگران زيون ميريزه هاهاهاها

  11. عيسي ع فرمود كور و كچل ر اشفا دادم ولي دريغ كه احمق را درماني نيست.

    عيسى مريم به كوهى ميگريخت
    شير گويى خون او ميخواست ريخت

    آن يكى در پى دويد و گفت خير
    در پي‌ات كس نيست چه گريزى چو طير؟

    با شتاب او آنچنان ميتاخت جفت
    كز شتاب خود جواب او نگفت

    يك دو ميدان در پى عيسى براند
    پس به جد جد عيسى را بخواند

    كز پى مرضات حق يك لحظه بايست
    كه مرا اندر گريزت مشكلى است

    از كه اين سو ميگريزى اى كريم؟
    نه پيت شير و نه خصم و خوف و بيم

    گفت از احمق گريزانم برو
    ميرهانم خويش را بندم مشو

    گفت آخر آن مسيحا نى توى
    كه شود كور و كر از تو مستوى؟

    گفت آرى، گفت آن شه نيستى
    كه فسون غيب را ماويستى؟

    چون بخوانى آن فسون بر مرده اى
    بر جهد چون شير صيد آورده اى

    گفت آرى آن منم، گفتا كه تو
    نى ز گل مرغان كنى اى خوبرو؟

    گفت آرى گفت پس اى روح پاك
    هر چه خواهى مىكنى، از كيست باك؟

    با چنين برهان كه باشد در جهان
    كه نباشد مر ترا از بندگان

    گفت عيسى كه به ذات پاك حق
    مبدع تن خالق جان در سبق

    حرمت ذات و صفات پاك او
    كه بود گردون گريبان چاك او

    كان فسون و اسم اعظم را كه من
    بر كر و بر كور خواندم شد حسن

    بر كه سنگين بخواندم شد شكاف
    خرقه را بدريد بر خود تا بناف

    بر تن مرده بخواندم گشت حى
    بر سر لا شى بخواندم گشت شى

    خواندم آن را بر دل احمق به ود
    صد هزاران بار و درمانى نشد

    سنگ خارا گشت و ز آن خو بر نگشت
    ريگ شد كز وى نرويد هيچ كشت

    ز احمقان بگريز چون عيسى گريخت
    صحبت احمق بسى خونها بريخت

    اندك اندك آب را دزدد هوا
    عقل را احمق بدزدد از شما

    آن گريز عيسى نه از بيم بود
    ايمن است او آن پى تعليم بود

    زمهرير ار پر كند آفاق را
    چه غم آن خورشيد با اشراق را

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *