تو این چند روزه اونقدر اتفاقات عجیب افتاده که نمیشه فهمید چی به چیه. هر چند بعضیاش کاملا قابل پیش بینی بود، برخی خیر به هیچ عنوان قابل پیش بینی نبود. در هر قلمرویی با سرعت خیلی بیشتر از اونی که باید پیشروی بود. به نظر من بعضی چیزا کاملا از کنترل بیرونه. دیروز اما با یکی آشنا شدیم! بعضیا تو همون نگاه اول همونی هستند که باید! حس میکنی صدها سال شایدم هزارها سال با هم زندگی کردید اونقدر شبیه به هم که واقعا برای خود ادمم قابل درک نیست.
پ ن:
۱- بابت اتفاقات اخیر خوشحالم. شاید نه خیلی وقت پیش چنین چیزایی سالی یک بار هم اتفاق می افتاد کافی بود اما اکنون نمیدونم حداقل حسی نیست. اتفاقات خوب در هر قلمرویی هیچ حسی ایجاد نمیکنه.
۲- بودن بعضی ادما شناختن ادمای جدید و نگاهشون حس متفاوتی به ادما میده نمیدونم چه چیزی در پیش است اما میدونم الان خیلی امیدوارتریم
۳- یه سیستم تلاش میکنه تمام نیروی ما را تو یه پروژه نگه داره نه که نخوام اما با تمام تلاش اون سیستم تمام تلاشم میکنما که کارای دیگه تعطیل نشه! چیزی که شاید تمام هدف اون سیستمه یا شایدم من چنین حسی دارم!؟
۴- خسته ام اما نه گاهی برای خستگی است و نه گاهی برای استراحت، اگر چه اینگونه می نماید که انرژی ها خیلی بیشتر از اونیه که بشه حسابش کرد.