شنبه هفته پیش یه ارایش گرفتم که بتونم با یه حرکت چهارتا بازیا تو چهار نقطه متفاوت به هم بریزم. هر چه جلوتر اومدیم ما بی خیال بودیم و بازی ها بدون حرکتی از جانب ما به هم می ریخت. میشه گفت کارا تو بی خیالی کامل ما انجام می شد و تقریبا نقش ما صفر بود هر چند دوشنبه یه جایی جدی شدم که یه موقعیتا به صورت کامل پاک کنم پاک کردنی به تمام معنا که هیچ اثری از هیچ چیز و هیچ کس نمونه و افتاب خدا بر اونجا بتابه. الان فکر میکنم معادلات عجیب تر از اونی که فکرشا می کردم و بلاخره به جایی رسیدیم که باید. حالا مطمئنم یک از ده بزرگتره!
پ ن:
۱- به نظر میرسه میشه به یک بزرگتر از بیست فکر کرد؟
۲- به بعضی ادما حسودیم میشه!
۳- خدای برای ما کافی است.
۴- پیچیده تر از قبل شدیم طوری که بعضی وقتا هیچی یادم نمیمونه!!
۵- فارغ از همهمه دنیا دیدنی ها کم نیست دیده ها نابیناست!