شاعر تمام دفتر خود را مرور کرد
بعدش نشست و قافیه را جفت و جور کرد
اذنی گرفته است دوباره برای شعر
خوشحال از این عنایت و حس غرور کرد
اول نوشت “مادرم اما…” و بعد از آن
از روضه های سخت مدینه عبور کرد:
“قدش هلال و دست بر کمر گرفته بود…”
قلبش شکست و عمه به ذهنش خطور کرد
“او می دوید و…” روضه ی مقتل که می نوشت
“او می کشید و…” یاد نگاه صبور کرد
خواهر به شوق عشق به روی تل آمد و
سر را به روی نیزه… نگاهی به نور کرد
باشد اگر چه صحنه ی محشر به پا شده ست
باشد اگر چه روح امین نفخِ صور کرد
“چیزی بجز جمال و قشنگی ندیده بود…”
مافوق صبر عالم و آدم ظهور کرد

پ ن:

۱- خیلیا تو تاریخ ادم رفتن و نیومدن اما یکی در تاریخ جاودان و جریان ساز شد و هر سال خیلیا زمزمه می کنن: ای اهل حرم میر علمدار نیامد

۲- هر چه بیشتر آدمای دور و برتا می شناسی و تصویر درست تری از ادما پیدا می کنی بیشتر دوست داری تنهای تنها باشی!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *