حدود یک ماه پیش بود (شاید هم کمی بیشتر) که دستور آمد یه جایی یه اتفاقی بیفته. نمیدونم چرا ولی کار شروع نشده بود که شد دو تا و تا امروز داره از چهارمی هم گذر میکنه. دو نفر رنگشون پریده و عقب نشینی کردند تا اونجا که یه دوست زنگ زده بود از یکیشون تشکر کنم. قصه زندگی ادما عجیبه امروز باید یکیا وادار کنی عقب نشینی کنه و فردا باید حمایت کنی. مثل پیام تبریک یه دوست که امروز فرستاده بود بابت رئیس شدن یکی که احتمالا به ما هم مربوطه! از اون موقع تا حالا تو شوک نتیجه به دست اومده ام، البته نمی تونم این همه تضاد و تناقضا حل کنم.
پ ن:
۱- دیروز ظهر آقازاده یه آقا پیام منا در مورد یه قضیه مهم اینجوری جواب داده بود که خودشون پیگیرند اینکه واکنش نشون بدند یا سکوت کنند و جور دیگه عمل بشه با خودشونه اما بازم بهشون میگم. نمی تونم خوشحال نباشم! این حس آرامشیه که هر لحظه ممکنه یه جایی تبدیل بشه به طوفان یا اتشفشان!
۲- دیروز و امروز تمام سیستما را پیچوندم. نمیدونم نتیجه کار کجا رو میاد اما نسبت به قبل پیچیده تر شدیم
۳- یه دوست زنگ زده بود از کسی حمایت بشه و این کارش کار ما را راحت کرد.
۴- دوستام چند روز پیش رکب خوردند ناراحتم که نتونستند درست تحلیل کنند و با اینکه چند بار صریحا تذکر داده بودم باختند اما براشون خوشحالم بزرگ شدند و خودشون تحلیل می کنند و جلو میرند به زودی می تونند بسیاری از قضایا را به تنهایی جل کنند
۵- یکی تلاش می کنه یه جایی یه چیزی جبران کنه با تمام گرفتاری این روزا، دقیقه نود بازیش به هم میریزه!
۶- یکی تلاش کرد یه جاییا کنترل کنه باید دید به زودی چه اتفاقی برای خودش میفته و چه اتفاقی برای اونجا!
۷- چندین بار به یه دوست زنگ زدم از جواب خبری نبود دارم فکر میکنم به چه دین و ایینی هستندو تو کدام مرام و مسلک اینجوریه!!
دل گفت: وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
الی متی احارفیک یا مولای
عرض ارادت دارم…..رضا علی معصومی