دیروز برای یه پروژه مهم یا زهرا را گفتیم. نسبت به قبل بزرگتر شدیم و احتمالا پر توان تر! شتاب اونقدر زیاد  بود که نشه هیچ جور کنترلش کرد. تقدیم به حضرت دوست. برای اینکه هدفهای اصلی گم بشن یه جای دیگه یه اتیش روشن کردم. به نظر می رسه مقام بالاتر عصبانی تر از اونی که باید باشه شده! هم برای اتیش روشن کردن یه جای دیگه و هم برای اینکه خودم وارد بازی شدم. دوست دارم دو تا را با هم بریم و این بهترین کاریه که به من واگذار شده.

پ ن:

۱- تو یه بازی یه نفر با دستان مبارک خودش دست و پای خودشا بست نمیدونم چقدر اینکارا با اخلاق و مرام جوانمردی می خونه اما ادمه دیگه یه وقتایی دوست داره مردم ازاری کنه اونم از این نوعش!

۲- تو یه جلسه مهم یه ادم مهم دنبال من می گشت! یعنی قضایا خیلی پیچیده تر از اونیه که فکر می کردم!

۳- وقتی یه سیستم حرکت میکنه ما جلوتر وقتی متوقف میشه یا بر میگرده ما عقب تریم. احتمالا تو علم فیزیک برای حرکت قواعد جدیدی باید متولد بشه

۴- دیشب و امشب درگیر مراسم شادی دوستان بودیم و امروز صبح غم. زندگی ادم پر از اتفاقات متناقضه که خیلیاش ممکنه هیچ وقت حل نشه که نشه.

۵- خسته ام و دوست دارم ساکت باشم نه سکوت به معنای حرف نزدن سکوت به معنای نشنیدن.

۶- این روزا بی خیال بی خیالم حتی تو یه پروژه سنگین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *