دیروز یه جایی رفتم. هر کاری کردم یه پیام بفرستم نشد که نشد. به گمانم اسمانم فهمیده بود. من حسم این بود که اسمان خندید. البته یه حس مبهمم بود اسمان حسودی کرد! تمام تلاشما کردم اما همراهم از کار افتاده بود جالب اون بود که همراه تمام ادمایی که اونجا کار می کردند کار می داد!!!! شاید اینجوری بهتر بود. با اینکه چند بار همراهما خاموش و روشن کردم فرقی نداشت. دارم فکر می کنم من در قبال اتفاقات که ناشی از عدم همراهی همراهم تو یه جای خاص بود مسئولم!!؟؟
پ ن:
– سلام بر مهدی (عج) ریحان روح ها!
– یا زهرا (س) دیروزا همونجایی گفتم که همراهم از کار افتاد!
– فکر میکنم با کار دیروز بخشی از عصبانیتم فرو نشسته!
– ستاره وقتی فهمیده چکار دارم می کنم گفته از من راضی نیست ولی من دوسش دارم!
– حالا دیگه باید تماشا کرد!
– امروز فهمیدم یه رکورد شکستم این رکوردا تا اخر سال هم می شکستم راضی بودم اما خوب ادمه دیگه اونقدر انرژی زیادی داره که مهر تموم نشده خط پایانا رد میکنه!
چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانیها
دستها تشنه ی تقسیم فراوانیها
حالیا دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بی سر و سامانیها
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانیها
سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحیه ی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانیها
قیصر امین پور
گاهی
خدا پنجره ها را میبندد
و درها را قفل میکند،
زیباست فکر کنیم
شاید بیرون طوفان می آید!
… از موانع عبور کردن، موانع کوچک را بزرگ ندیدن، آرمانها را فراموش نکردن، جهت را فراموش نکردن، شوق به کار؛ این کار جهادی است. کار را باید جهادی انجام داد…
کارجهادی انرژی آدما زیاد می کنه.