چنين بر ميآيد که ايدهي عدالت اجتماعي تنها زماني معنادار ميشود که عليرغم مخالفتهايي در زمينهي ارزيابي فردي، اجماع گستردهاي در مورد ارزشهاي اجتماعي در گستره کالا، خدمات و فرصتها وجود داشته باشد. ما ميتوانيم به وضوح در مورد عادلانه يا ناعادلانه بودن توزيع معين درآمد بحث کنيم. زيرا ميتوانيم عليرغم ارزيابيهاي متفاوت شخصي از رياضت کشيدن وخوشگذراني، پول را صرف نظر از اين كه در دست چه كسي است داراي ارزش متعارف بدانيم. شايد برخي از ما فکر کنيم که داشتن افتخار ملي، ارزشي ندارد يا تحصيلات دانشگاهي اتلاف وقت است، ولي چون ميدانيم که داشتن اين منافع از لحاظ اجتماعي با ارزش هستند به نحوي که راه خود را از عقيدههاي شخصي جدا ميکنند، وقتي فردي ثروتمند افتخارات يا مناصب دانشگاهي را براي فرزندان خود ميخرد، ميتوانيم شاهد بيعدالتي باشيم. به همين سان، وقتي اين اجماع شروع به ناپديد شدن ميکند، با امتيازات و نقصانهايي روبه رو ميشويم که شمول آنها در فهرست موارد عدالت اجتماعي بحث آفرين خواهد شد. اجازه دهيد با آوردن دو نمونه از چنين موارد، مطلب را توضيح دهم.اولين مورد، شغل با اهميت است. ميدانيم که براي بسياري از مردم يکي از مهمترين منافع اشتغال، فرصتي است که شغل براي پرورش و عمل به استعداد در زمينهاي را به آنها ميدهد که عمل براي ديگران ارزشي واضح دارد. سپس سوالي که مطرح ميشود اين است که آيا اين امر امتيازي است که عدالت بايد آن را به حساب بياورد و عليالخصوص، آيا شغلي که به اين صورت با اهميت است، به صرف اين حقيقت که افرادي که اين قبيل کارها را انجام ميدهند و پيشاپيش از لحاظ رواني «پاداش» خود را دريافت ميکنند، بايد دستمزد کمتري نسبت به کارهاي بي اهميت دريافت کنند. مشکل آن است که کساني که اين پاداشها را تجربه ميکنند بسيار با هم فرق دارند و شايد اين امر تا حدي به درک آنها از معناي شغل بستگي دارد. به عنوان مقايسه در مورد شغلي که از لحاظ جسماني ناخوشايند است، نظير جمعآوري زبالهها فکر کنيد. تقريباً به راحتي ميتوانيم توافق کنيم که چنين شغلي بايد دستمزد بيشتري نسبت به شغل ديگر دريافت کند تا ناخوشايندي آن جبران شود. با اين وجود اگر مردم به هنگام پرداختن به اين شغل به نوع خاصي از عزت نفس دست يابند، بايد به عنوان امتيازي در نظر گرفته شود که عدالت دستمزد بايد آن را ناديده بگيرد. ميتوانيم اين امر را تصديق کنيم زيرا اجماع گسترده در مورد بيفايده بودن مشاغلي با اين ماهيت وجود دارد، لذا ميتوانيم با اين امر به عنوان مسووليتي با ارزشهاي متعارف برخورد کنيم. شغل با اهميت دقيقاً به خاطر اختلاف نظرات گسترده در مورد ارزش آن، موضوعي پيچيده است.به عنوان دومين مورد، شناخت يا مقام اجتماعي را در نظر بگيريد که در رابطه با اعتبارهاي متفاوتي است که ممکن است در مورد مشاغل، مقامات و انواع گوناگون دستآوردها لحاظ شود. بار ديگر با کالايي سر و کار داريم که ممکن است نقش بزرگي را در تصميمگيري در مورد ميزان خوب زندگي کردن فرد ايفا کند و لذا به نظر ميرسد که اين موضوع، منتخب اصلي براي شمول بين اجزاي متشکل عدالت اجتماعي است. مشکل اينجاست که وقتي دقيقتر اين کالا را مورد بررسي قرار ميدهيم، در مييابيم که داراي دو جنبهي ذهني و عيني است و ممکن است که دو جنبه به هيچ وجه با هم مطابقت نداشته باشند. جنبهي عيني ناشي از عقايد ديگران است مثلاً در مورد شغلي که فرد دارد و نحوهي القاي اين عقايد با گفتار و رفتار. جنبه ذهني ناشي از عقايد شخصي فرد در مورد وضعيت خود و نحوهي ترجمان اين عقيده به عزت نفس است. لذا ممکن است فردي حسابدار موفقي باشد و به موجب آن شغل تمام مراتب اعتبار و احترام را به دست آورد، اما از آنجا كه قلباً به کاري که انجام ميدهد به ديدهي تحقير مينگرد و يا به خاطر آنکه فکر ميکند در وراي اين شغل اهدافي وجود داشته که بايد به آنها دست مييافته، خود را آدمي ناموفق به حساب ميآورد، از وضعيت موجود خود هيچ لذتي نميبرد. اين نمونهاي فراتر از حد متعارف است، ولي در کل دامنهي احتمالات آنچنان گسترده است که ممکن است از روي اکراه شناخت را به عنوان امري در نظر آوريم که تخصيص آن ميتواند با اصول مشترک فردي در مورد عدالت کنترل شود.