دلم قرار ندارد ، که یار می آ ید
قرار خاطرم اینک ، بهار می آید
دلا غبار از چشمهای خسته بشوی
بهارم از پس چندین غبار می آید
نبود و نیست قراری به بی قراری ها
قرار رفته همان برقرار می آید
ز شوق مقدمش اینک جوانه جامه درید
قیام کن که قیامت به بار می آید
دوباره موسم شادی دوباره فصل امید
دوباره بوی گل از هر کنار می آید
بر آبگینه ی دل نقشی از شکوفه نشاند
طلایه دار هنر خوشنگار می آید
چه رحمت است خدا را ، کدام آیه ، چه لطف ؟
که در برابر او باغ ، خوار می آید
شب قدیمی ام از برق تازگیش بسوخت
مگر ستاره ی دنباله دار می آید ؟
زمانه زیر و زبر شد ز یمن آمدنش
خدایرا ز کدامین دیار می آید ؟
بگو بگو دل تنگم هر آنچه می خواهی
که حریم حرم پرده دار می آید
غبار محنت « پاییز » گر به تن داری
بیار کایتی از چشمه سار می آید
دوباره مژده ی گل می دهم به مرغ دلم
دلم قرار ندارد که یار می آید