اگر چه دور از تو شوم، یار وفادار توام
جدا ز تو و همسفر، عشق شرر بار توام
اگرقصد سفر دارم
خدا داند که ناچارم
دفتر خاطرات ما
مانده برای ما به جا
ثمر می‌دهد صبر و شکیبایی ما
به پایان رسد قصه تنهایی ما
چه رخشان شود اختر خوشبختی ما
چه زیبا شود عالم رویایی ما
اگرقصد سفر دارم
خدا داند که ناچارم
دفتر خاطرات ما
مانده برای مابه جا

چه غم آفرینی – چه دلگیری ای غروب جدایی
که گسترده‌ای سایه به کاشانه‌ی ما
چه جان‌ها که سوزد ز شرار گنه تو
چه دل‌ها که نالد ز غمت پیش خدا
توئی هم‌چو من خسته ز بیداد زمان
به دامان نکن اشک غم از دیده روان
دل من بود تا به ابد خانه‌ی تو
نمی‌افتد این خانه به دست دگران
اگرقصد سفر دارم
خدا داند که ناچارم
دفتر خاطرات ما
مانده برای ما به جا

2 thoughts on “اگر قصد سفر دارم خدا داند که ناچارم!

  1. مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست
    جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست
    نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
    درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست
    به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
    به جز مبارزه با آفریدگارم نیست
    مرا ز عشق نگویید!، عشق گم شده ای ست
    که هر چه هست ندارم، که هر چه دارم نیست
    شبی به لطف بیا بر مزار من شاید_
    بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *