هر جمعه به جاده آبی نگاه می کنم و در انتظار قاصدکی می نشینم که قرار است خبر گام های تو را برای من بیاورد،گام های استوار و دست های سبزت را. اگر بیایی،چشمهایم را سنگفرش راهت خواهم کرد.
تو می آیی و در هر قدم،شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدکی را آزاد خواهی کرد.تو می آیی و روی هر درخت پر شکوه لانه ای از امید برای کبوتران غریب خواهی ساخت.
تو می آیی در حالیکه دستهایت پر از گلهای نرگس است.تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی و کعبه عشق را در آن ها بنا خواهی کرد.
تو می آیی و دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است.
تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگ های صبح جریان پیدا خواهد کرد.

مجتبی پاک منش http://www.eydad.blogfa.com


4 thoughts on “انتظار

  1. صبحی بیا

    ما را که خسته ایم از این بیش وامَذار

    ما را میان این همه تشویش وامَذار

    زخمیِ بغضِ هجرِ تو شد حنجرم بیا

    دل رادراین سکوت ازاین بیش وامذار

    سردرگُمم به گرد خود آقا بیا مرا

    از هر خودی رها کن و در خویش وامذار

    دلها پر است از اثر زخم طعنه ها

    ما را میان این همه بد کیش وا مذار

    صبحی بیا و معنی وَالْعُصْر را بخوان

    حــرفی دگر برای دلِ ریش وامذار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *