یــــك امشبــــى كه در آغوش مـــــاه تابانم

ز هر چه در دو جهان است، روى گردانم

بگیـــــر دامن خورشید را دمــــــى، اى صبح

كــــه مــه نهاده سر خویش را به دامانم

هــــزار ساغـــــر آب حیــــات خــــوردم از آن

لبـــــان و همچـــو سكندر هنوز عطشانم

خـــــداى را كـه چه سرّى نهفته اندر عشق

كــــه یــــار در بر من خفته، من پریشانم؟

نـــــدانــم از شب وصل است یا ز صبح فراق

كـــه همچــو مرغ سحرگاه، من غزلخوانم؟

هــــــزار سال، اگـــر بگذرد از این شب وصل

ز داستــــان لــــطیفش، هـــــــزار دستانم

مخوان حدیث شب وصل خویش را، “هندى”
كـــــه بیمنـــــاك ز چشــــمِ بــــدِ حسودانم

امام خمینی رحمه الله

4 thoughts on “یک امشبی

  1. دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
    جان را هوای از قفس تن پریدن است

    از بیم مرگ نیست که سرداده ام فغان
    بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است

    دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
    باری علاج شکر گریبان دریدن است

    شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت
    خورشید من برآی که وقت دمیدن است

    سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
    مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است

    بگرفته آب و رنگ زفیض حضور تو
    هرگل دراین چمن که سزاوار دیدن است

    با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
    تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

    آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
    روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است

    یک غزل مهدوی از امام خامنه ای حفظه الله
    اللهم عجل لولیک الفرج

  2. عشق آن شعله‌ست كو چون برفروخت

    هرچه جز معشوق باقي جمله سوخت

    بنده آزادي طمع دارد ز جد

    عشق آزادي نخواهد تا ابد

    در نگنجد عشق در گفت و شنيد

    عشق دريائيست قعرش ناپديد

    قطره هاي بحر را نتوان شمرد

    هفت دريا پيش آن دريا بحرست خرد

  3. نــــوای آسمـــانـــی آیـــد از گلبـــــانـگ رود امشب

    بیــا ساقــی کـه رفـت از دل غـم بـود و نبـود امشب

    کــه بـود آن آهـوی وحشی چـه بـود آن سایه مـژگان

    که تاب از من ستاند امروز و خواب از من ربود امشب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *