گلپونههای وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من ماندهام تنهای تنها
من ماندهام تنها میان سیل غمها
گلپونههای وحشی دشت امیدم
وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیرهای پیچیده شبنم
من دیده بر راه شما دادم که شاید
سر بر کشیده از خاکهای تیره ی غم
من مرغک افسرده بر شاخسارم
گلپونهها گلپونهها چشم انتظارم
می خواهم امشب تا سحرگاهان بخوانم
افسردهام دیوانهام آزرده جانم
گلپونهها گلپونهها غمها مرا کشت
گلپونهها آزار آدمها مرا کشت
گلپونهها نامهربانی آتشم زد
گلپونهها بی هم زبانی آتشم زد
گلپونهها در باده ها مستی نمانده
و ز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونهها دیگر خدا هم یاد من نیست
هم درد دل شبها به جز فریاد من نیست
گلپونهها آن ساغر بشکستهام من
گلپونهها از زندگانی خستهام من
دیگر بس است آخر جداییها خدا را
سر برکشید از خاکهای تیره ی غم
گلپونهها گلپونهها من بی قرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستوهای ره گم کردهی دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
با من بمانید با من بخوانید
شاید که هستی را ز سرگیریم دوباره
آن شور مستی را ز سرگیریم دوباره
سلامی چو بوی خوش اشنایی/بدان مردم دیده ی روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان/بدان شمع خلوتگه پارسایی
استاد گرامی و محترم
امید انکه با استعانت از درگاه ان یگانه بی نیاز پیوسته شاد و سلامت باشید و هیچگاه شاهد اندوه شما نباشیم
ثواب قرائت صلوات این دوبیت تقدیم وجود ارزشمندشما
گفتم که بست گفت لبم اب حیات
گفتم دهنست گفت زهی حب نبات
گفتم سخن تو گفت حافظ گفتا
شادی همه لطیف گویان صلوات
(حافظ)
سلام از لطف شما ممنون
من همیشه شادم حتی در اوج اندوه !!!!!!!!
وقتی ادم با ادمای معنوی همراه باشه که نور قرآنشون همه جا را روشن می کنه و عاشق صلواتن غم و اندوه در دلش جایی نداره به قول حافظ
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دعا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کاتش محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن میکشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
تنهايي هميشه تقدير ما نيست……..
ترجيح ماست !!