یه وقتایی ادم دوست داره سرش تو کار خودش باشه اما خوب نمیشه که نمیشه. ممکن یه جورایی ادم ناراحت بشه و این ناراحتی ممکنه کل وجود ادما بگیره! اما یه جاهایی باید بشه همونی که دوست نداری. وقتی به گذشته نگاه میکنم احساس خسران میکنم اما پیش رو دنیایی است متفاوت. این چند روزه عملا جای رئیس قرارگاها گرفتم نمیدونم شاید درستش همین بود. امیدوارم رئیس قرارگاهم اسبش چموش نباشه و بتونه اونجور که باید کارشا انجام بده! حالا باید دید حضرت دوست برای فرداهای ما چی نوشته. یه جایی همه لایه های کارای مختلف طوری به هم گره خورده که هر کاری میخواستیم بکنیم اینجور بشه نمیشد. دیگه مطمئنم که خدا همین نزدیکی است و نقاشیاش حرف نداره بهترین نقاش عالم و بهترین تصویرایی که میشه کشید. حالا همه چیز همه اونجوریه که باید!! میشه خیلی چیزا را حس کرد.
پ ن:
۱- همه چیز از کنترل خارج شده همه چیز و همه چیز همونجوره که باید !!
۲- هیچ طراحی نمی تونست اینجور برا کارا برنامه ریزی کنه من فقط متعجبم!!
۳- احساس میکنم خیلی قویتر از قبلیم
۴- دوستام درگیر کارای مهمی هستن و من اونقدر گرفتارم که نمی تونم قدمی بردارم.
۵- از اتفاقات این روزا خوشحالم و اروم شدم امیدوارم خدا از ما قبول کند انچه را که فقط برای او و به عشق او کردیم و کوتاهیها را ببخشید
۶- قصد کردم یا زهرا (س) بعدیا خودم بگم! هدیه به تمام بچه های زحمتکش و گمنام پروژه ضلع چهارم!!
بی شک خدا همین نزدیکیست و ما دوریم. خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است اینکه ما کجاییم؟ اینکه ما چقدر بی فاصلگی و کم فاصلگیمان با خدا را میبینیم؟ باعث میشود که گاهی حقیقت عین واقع، یعنی نزدیکی خدا را نفهمیم یا بفهمیم و آن را بنا به جایگاه دل و ذهنمان تفسیر کنیم.