من مست مي عشقم هشيار نخواهم شد
وز خواب خوش مستي بيدار نخواهم شد
امروز چنان مستم از باده دوشينه
تا روز قيامت هم هشيار نخواهم شد
تا هست ز نيک و بد در کيسه من نقدي
در کوي جوانمردان عيار نخواهم شد
آن رفت که مي رفتم در صومعه هر باري
جز بر در ميخانه اين بار نخواهم شد
از توبه و قرايي بيزار شدم، ليکن
از رندي و قلاشي بيزار نخواهم شد
از دوست به هر خشمي آزرده نخواهم گشت
وز يار به هر زخمي افگار نخواهم شد
چون يار من او باشد، بي يار نخواهم ماند
چون غم خورم او باشد غم خوار نخواهم شد
تا دلبرم او باشد دل بر دگري ننهم
تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد
چون ساخته دردم در حلقه نيارامم
چون سوخته عشقم در نار نخواهم شد
تا هست عراقي را در درگه او باري
بر درگه اين و آن بسيار نخواهم شد
عراقی
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد
به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چو تو دوست میگرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد
خطی کشید روی تمام سؤال ها
تعریف ها، معادله ها، احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قاعده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها
صبح نماز سحری با دف و تنبور بخوان
ملک حجاز است دلت ، نی بزن و شور بخوان
آتش اگر تیز شود ، نای تو نی ریز شود
نی بزن و نافله در ناف نشابور بخوان
پیر مرا گفت : چهل سال فقط چله نشین
گفت چهل سال فقط سوره ی انگور بخوان
نار شدم ، نور شدم ، سوره ی انگور شدم
گفت هوالعشق بگو ، گفت هوالنور بخوان
ای که سراپا عدمی ، پیش تر از مرگ دمی
یک دو نفس ناله شو و یک دو نفس صور بخوان
پاک انالحق شده ام ، شعله ی مطلق شده ام
با من آتش نفس از قصه ی منصور بخوان
علی رضا قزوه