روز پنج شنبه به یه دوست در قدرت گفتم حاضر نیستم با هواپیما همراهش برم تهران. بهش گفتم من دوست دارم با دوستام باشم فکر نمی کردم جمعه غروب باید رفیقاما رها کنم. فکر میکنم شیطان از دیروز جلوم لنگ انداخته. دیروز تو یه قاب چهار تا وزیر رو به روم نشسته بودن دو تاشون حسرت به دل موندن سلامشون کنم و به یکیشون چنان با نفرت نگاه کردم که فکر می کنم تا چند روز کابوس منا ببینه. فارغ از پیامایی که بین من و مدیر جلسه تبادل شد و احتمالا فرد مورد نظر کنارش تمام پیامای منا دید و صداش در نیومد نگاهم حالا حالا بهشه و این قصه نبرد خیر و شره. دیروز تو پیامکم برای مدیر جلسه این بود که این … از جلسه بنداز بیرون یا خودم پا میشم. هیچ وقت فکر نمی کردم تبدیل بشم به یه همچین موجودی. دیروز عصر دوستاما پیچوندم هر چند نصف شب شایدم بعد از نصف شب یه دوست یه ادم معنوی و کار درست را پیچوندم هر چه پیام داد من کار خودما کردم. عاشق صداقت و زلالی دوستامم. بهشون حسودیم میشه بعضی ادما بودنشون، همراهیشون به ادم انگیزه نبرد میده. به خصوص اگه اونا ادما بوی قرآن بدن. قرآن تو گوشت و استخوانشون تو همه وجودشون رسوخ کرده باشه. دیشب دو بامداد رسیدم خونه. ارزوم اینه سربازیمون قبول شده باشه! تو جاده تهران اصفهان به ویژه قم تا اصفهانش حس خوبی بود به خصوص همراهی و همسفری یه عزیز و جاده برفی و یخ زده و ادمای خواب الود. تجربه زیبایی شناختی قشگی بود شایدم به خاطر شیطنتای روزانه شب تاریک و جاده پر خطر خستگی ناشی از مسافرت دو روزه و … دلنشین تر شده بود.
پ ن:
۱- سلام بر مهدی (عج)
این هفته هم گذشت تو اما نیومدی
خورشید خانواده ی زهرا نیامدی
از جاده همیشه ی چشم انتظارها
ای آخرین مسافر دنیا نیامدی
صبحی کناره جاده ترا منتظر شدیم
آمد غروب، رفت و تو آقا نیامدی
امروزمان که رفت چه خاکی به سر کنیم؟
آقای من! اگر زد و فردا نیامدی
غیبت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم
تا رو به رویمان نشدی، تا نیامدی
۲- قال الله تعالی: قل موتوا بغیظکم ان الله علیم بذات الصدور
الله اکبر. چه خشن! چه ترسناک! کوتاه بیایید دکتر…
دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست
شکسته باد کسی کاین چنین مان میخواست
شما چقدر صبور و چقدر خشم آگین
حضورتان چو تلاقی صخره با دریاست
به استواری، معیار تازه بخشیدید
شما نه مثل دماوند، او به مثل شماست
بیا که از همه دشت ها سؤال کنیم
کدام قله چنین سرفراز و پابرجاست؟
به یک کرامت آبی نگاه دوخته اید
کدام پنجره اینگونه باز سوی خداست؟
میان معرکه لبخند می زنید به عشق
حماسه چون به غزل ختم می شود، زیباست
اگر چه باغچه ها را کسی لگد کرده
ولی بهار فقط در تصرف گلهاست
تخلص غزلم چیست غیر نام شما؟
ز یمن نام شما خود زبان من گویاست