باغ بود و دره- چشم انداز پر مهتاب.
ذاتها با سایههای خود هم اندازه .
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،
چشم من – بیدار و چشم عالمی در خواب.
ذاتها با سایههای خود هم اندازه .
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،
چشم من – بیدار و چشم عالمی در خواب.
نه صدائی جز صدای رازهای شب،
و آب و نرمای نسیم و جیرجیرکها،
پاسداران حریم خفتگان باغ،
و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست)
و آب و نرمای نسیم و جیرجیرکها،
پاسداران حریم خفتگان باغ،
و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست)
خاستم از جا
سوی جوی آب رفتم، چه می آمد
آب.
سوی جوی آب رفتم، چه می آمد
آب.
یا نه، چه میرفت؛ هم ز انسان که حافظ گفت، عمر تو.
با گروهی شرم و بیخویشی وضو کردم.
مست بودم، مست سرنشناس، پانشناس، اما لحظه پاک و عزیزی بود.
با گروهی شرم و بیخویشی وضو کردم.
مست بودم، مست سرنشناس، پانشناس، اما لحظه پاک و عزیزی بود.
برگکی کندم
از نهال گردوی نزدیک،
و نگاهم رفته تا بس دور.
شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده.
قبله گو هر سو که خواهی باش.
از نهال گردوی نزدیک،
و نگاهم رفته تا بس دور.
شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده.
قبله گو هر سو که خواهی باش.
با تو دارد گفت وگو شوریده مستی .
– مستم ودانم که هستم من-
ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟
– مستم ودانم که هستم من-
ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟
مهدي اخوان ثالث زاگون-مرداد 1339
اى شب اى تشريف قرآن را سلام اى ره معراج را اول مقام
اى شب اى آگاه ، از راز حرم با همه شب زنده داران ، همقدم
شب ، نماز ((مصطفى )) را ديده است شب ، مناجات ((على )) بشنيده است
هست با گوش دل شب ، آشنا صوت ((زهرا)) و ((حسين )) و ((مجتبى ))
ديده شب ، دور، از چشم همه اشك ((زينب )) ديد و، دفن ((فاطمه ))
شب ، شنيده نغمه ((سجاد)) را و آن خروش و، ناله و فرياد را
شب ، به سجده ، گريه ((باقر)) بديد ناله ها در خلوت ((صادق )) شنيد
شب ، درون مجلس هارون گريست در مناجاتش چو ((موسى )) خون گريست
شب ، تماشا كرده ، در حال دعا اشك شوق عشق ، بر چشم ((رضا))
ديده شب ، در سجده گاه ذوالمنن هم ((تقى )) و هم ((نقى )) و هم ((حسن ))
شب ، كنون دارد جلاى ديگرى از نماز ((حجت بن العسكرى ))
در دل شب ، عاشقان پاكباز با خداى خويش ، در راز و نياز
با چنين رخشنده گوهرهاى شب من كيم ، تا نام رب ، آرم به لب
باز، شب آمد بدنها خسته شد
خستگان خفتند و، درها بسته شد
جز در رحمت ، كه هرگز بسته نيست
عشق اگر باشد، كسى دل خسته نيست
شب گذشت از نيمه و، آيات رب
شد نمايان تر، به لوح تيره شب
اختران در آسمان چشمك زنان
با اشارت ، بسته از گفتن زبان
هر يكى در جاى خود خوب و قشنگ
هر يكى بر دل زند چون ((زهره )) چنگ
گردش اين اختران و اين ((زمين ))
قدرت حق را نمايش بس همين
آسمان و، لوح زينت بخش آن
رمز مليون سال نورى ، نقش آن
شب همه زيبايى و خوش منظرى است
روز كى در آسمانش ((مشترى )) است
اين ((عطارد)) اين ((اورانوس )) اين ((زحل ))
آيتى روشن ، ز نور لم يزل
در مدار عشق ، ((نپتون )) رهسپار
مى رود ((مريخ )) هم بى اختيار
((ماه )) همچون عاشق سرگشته اى
مات و حيران ، در پى گم گشته اى
محو نور لا يزالى ((كهكشان ))
جذبه دلبر برد او را كشان
خط نورى ، از ((شهاب ثاقب )) است
شب ، خداوندا چه ماه و جالب است
اين شب و، اين رازها و، اين سكوت
رمز تسبيح خداى لا يموت
اين منم ، بيدار، از هول گناه
مى كنم ، بر آسمان شب نگاه
اين منم ، از راه دور افتاده اى
رايگان ، عمر خود از كف داده اى
اين منم ، در دست غفلت ها اسير
اى خداى مهربان ، دستم بگير
گر چه من پا تا به سر، آلوده ام
رخ به درگاه تو آخر سوده ام
جانم از غم سوزد و، دارم خروش
اى خداى رازدار پرده پوش
آمدم ، با چشم گريان آمدم
گر گنه كارم ، پشيمان آمدم
يا رئوف و، يا رحيم و، يا رفيع
چهارده معصوم را آرم شفيع
ناگهان ، آمد به گوش دل ندا
مژده اى از رحمت بى انتها:
((يا عبادى ، الذين اسرفوا))
از نويد رحمتم ، ((لا تقنطوا))
با چنين رافت كه مى خوانى مرا
كى خداوندا، بسوزانى مرا
كى شود نوميد، از رحمت (حسان )
تا كه دارد چون تو ربى مهربان