چند روز پیش دستور اومد ضلع چهارما ببندم همون روز تمام کارا تعطیل شد و تمام سعیما گذاشتم طوری ضلع چهارما ببندم که ضلع دو و سه بره هوا. این روزا باید یه فکری به حال خودم و تعهدات روی زمین مانده و ….. بکنم.اینکه فرمانده راضی باشد کافی است. “ان الّذیـن قـالوا ربـنـا اللّه ثـم اسـتـقـمـوا تـتـنـزل عـلیـهـم المـلائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التى کنتم توعدون”.
پ ن
۱- همیشه حتی در بدترین موقعیتها سعی کردم صادق باشم چیزی که این روزا ظاهرا حسن نیست عیبه!؟
۲- حظ معنوی پروژه ضلع چهارم هدیه به شهدا!!
۳- تو این هفته به خلوص سه تن از دوستان حسودی کردم. همیشه همین جوره یه عده کار میکنن یه عده استفاده. خلوص یکی نبود نمیدونم چطور میشد. قبلا هم ازموده بودم اما تو بازی ضلع چهارم جدیت عجیبی داشت. یه جاهایی می ترسیدم قبلا از خودم ترسیده بودم اما از نیروهام هیچ وقت این هفته چند بار ترسیدم. یه جایی فکر کردم کامل اشتباهی رفت خیلی زود متوجه شدم من اشتباه کردم!!!!!؟؟؟؟!!!!
۴- زیر ساختای نخود رسید اما دیگه ضلع چهارمی نیست یا من حس میکنم نیست اما باید تشکر کنم جدیت بعضی دوستان ادما خجالت زده میکنه حتی در وقت اضافی بازی؟؟؟
۵- مجبور شدم برای اینکه یه پروژه کامل استتار بشه یه جایی اتیش روشن کنم. دارم فکر میکنم اینکارا خدا تو قیامت چطور حساب میکنه؟؟ بدهکار شدم احتمالا عرق میکنم.
۶- بعضی دوستان تغییر رویه دادن طبیعیه ادمه دیگه کاریش نمیشه کرد!!
۷- رئیس قرارگاه که بعد از تشکر از ما خواسته بود دعا کنم عاقبتش شهادت باشه!! به ذهنم گذشت کارش داریم شهید نشه!!!
۸- نتیجه یا زهرای (س) امشب هدیه به خلوص نیروهای درگیر در پروژه ضلع چهارم و خط شکنی های سید!!!!؟؟؟
سلام استاد
خدا قوت
خدا وکیلی این حرف هایی که اینجا می زنید فقط خودتون می فهمید یعنی چه
شایدم همین که خودتون می دونید منظورتون چیه کافیه قرار نیست بقیه بفهمند
ولی یه سوال اگه قراره کسی متوجه نشه اصلا برای چی مطرح می کنید؟
به این فکر کنید که چقدر ذهن آدم درگیره میشه رمزگشایی کنه آخرش هم سردرنمیاره چی به چیه.
وقت خوب
سلام یادداشت دیگه بعضیاش برا خودم ادمه بعضیاش برای افراد خاصه که اینجا میان و بعضیشم بعدها شفاف تر میشه حداقل به گمونم اینجوریه!!!!!
شعر پست مدرن=> آفت اینروزا
ادبیات جبهه ای! اگه این نوع کلام دارای سه لایه بدونیم، اینطوری میشه: (دقت کنید چون من فقط یه بار توضیح میدم:-D
لایه اول: رفتیم شکار که با طعمه اش ضلع چهار رو پر کنیم. شکار پرید. بچه هامم برده بودم بهشون بازی یاد بدم، شکارو گرفتند. الان دارن آتیش روشن میکنن تا دودش بر چشم یکی که قرار نیس حالا حالا بفهمه کی بوده براش آتیش روشن کرده.
لایه دو: منو حاجی و سید رفتیم رفتیم کلاغ رو زدیم. طعمه برا گرگا گذاشتیم که سرشونو زیر آب کنیم. درس عبرت بشه برا کل دشمنای اسلام و انقلاب. احاجی و سید و خط شکنای جدید از منم واردتر بودند. اجرشون با شهدا.
لایه سوم: منطقه پاک سازی شد. الان محسن و جواد و نقی برند سراغ پروژه بعد که براندازی دشمنای منافع ملی برون مرزی اسلام و مسلمینه! عه گفتن نداشت خودشون رفتند. پیش بسوی ارنج لیست انتخابات که همانا پروژه بعدیست. عه من عاشق بچه هام ارنج کردند. خب الان من میخوابم شما برید هر کار صلاح میدونید خودتون بکنید!
سلام استاد
خدا قوت
خوب خیالم راحت شد اگه برای آدم های خاصه که هیچ امثال ما عوام نباید متوجه بشیم و خوب متوجه هم نمی شیم
اگه می دونستم اینقدر فسفرهای نداشته مغزمو مصرف نمی کردم
معادله به خوبی و خوشی حل شد
وقت خوب
زیباترین و خطره انگیزترین شعر عاشورایی که به شدت دوستش دارم:
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزهها گل کرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم
خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است
بر صخره از سیب زنخ بر میتوان دید
خورشید را بر نیزه کمتر میتوان دید
در جام من می پیش تر کن ساقی امشب
با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب
بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند
می ده حریفانم صبوری میتوانند
این تازه رویان کهنه رندان زمینند
با ناشکیبایان صبوری را قرینند
من صحبت شب تا سحوری کی توانم
من زخم دارم من صبوری کی توانم
تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک
ساقی سلامت این صبوران را مبارک
من زخمهای کهنه دارم بی شکیبم
من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم
من با صبوری کینه دیرینه دارم
من زخم داغ آدم اندر سینه دارم
من زخمدار تیغ قابیلم برادر
میراثخوار رنج هابیلم برادر
یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه
از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم
من با محمد از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم
بر ثور شب با عنکبوتان میتنیدم
در چاه کوفه وای حیدر میشنیدم
بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم
عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم
تاوان مستی همچو اشتر باز راندم
با میثم از معراج دار آواز خواندم
من تلخی صبر خدا در جام دارم
صفرای رنج مجتبی در کام دارم
من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم
من با حسین از کربلا شبگیر کردم
آن روز در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزهها گل کرد خورشید
فریادهای خسته سر بر اوج میزد
وادی به وادی خون پاکان موج میزد
بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم
نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم
از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند
دست علمدار خدا را قطع کردند
نوباوهگان مصطفی را سربریدند
مرغان بستان خدا را سربریدند
در برگریز باغ زهرا برگ کردیم
زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم
چون بیوهگان ننگ سلامت ماند بر ما
تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزهها گل کرد خورشید
علی معلم