امروز روز عجیبی بود از صبح زود که بیدار شدم با تمام خستگی های چند روزه با همین احساس که کسی شاید برایم دعا می کنه و اولین چیزی بود که بر ذهنم گذاشت و این دعا عجیب نافذ و تا نماز مغرب امروز مرا دگرگون کرد. با اینکه امروز بسیار از کارهام اونجور که می خواستم پیش نرفت ولی این حس عجیب دم صبح تا به هنگام نماز مغرب منا مطمئن کرد که کسی برای من دعا می کرد. همیشه وقتی قراره یه اتفاقی خوب یا بد بیفته این حس با منه ولی حس امروز یه تجربه جدید بود. خیلی پیشترها پدر بزرگم و مادر بزرگم خدا رحمتش کنه برام دعا می کردند دعایشان که همیشه با شیطنت های خاص من همراه بود دعاهایی بود که تا قیامت باورهای مرا شکل داده. اما این روزا نمیدونم کی برا من دعا می کنه ولی دوست دارم بگم اینجا (حتی اگر هیچ وقت گذرش به اینجا نیفته) که دعاش به بار نشسته و من نمیدونم لایق دعای کدام ادم رو سفید پیش خدا شدم. نمیدونم کیه کجاست اما کاش میدانستم چرا برا من دست به بالا گرفت ارزو می کنم هر کس که با نفس حقش امروز رو به ما بود خدا برای همیشه در پناه خودش حفظش کنه و بدونه که دعاش به بار نشسته و این یکی از عجیب ترین اتفاقات این روزهای منه که قصدم کردم با این که روزها می گذره اما من از این روزها نگذرم. حالا من ماندم و نگاهی. هر چند برخی از بازدیدکنندگان سایتم نوشته بودن با نوشته هاتون می خندیم و گریه می کنیم و بعضی از دوستانم تو دلاشون یه چیزایی گفته بودن که تو متناشون پیدا بود گریه کردند با تردیدهای و همدردیهای من. برای اون عزیزی که برام دعا کرده بهترین ها را ارزو می کنم و امیدوارم قادر مطلق بهترین ها را براش بنویس هر کسی که هست هر جای این کره خاکی.
سلام
قشنگي زندگي به اينه كه وقتي آدم سرگرم لحظه هاي خودشه يكي در جايي ديگه حتي بدون اينكه ما بدونيم برامون دعا كنه حقيقتا فلسفه زيبا بودن زندگي در همينه….
و به نظر من زيباتر از اون اينكه كسي قدر دان اين لحظه ها باشه
استاد اونقدر دليل هست تا ما نيز دعاگويتان باشيم با وجوديكه نه روسفيديم و نه دم مسيحايي داريم اما از اونجايي كه دعا در حق ذيگران زودتر به اجابت ميرسه همواره دعاگويتان هستيم نه اينكه ادعا كنيم دريافت هاي امروز شما ربطي به دعاهاي ما داشته اصلا
خوشا سعادت كسي كه چنين دم مسيحايي داشته
الهي كه هر روزتان با دريافت هاي عالي مادي و معنوي همراه باشه
سلام از لطف شما ممنون
شایدم دعای شما بود نمیدونم دعای کی بود فقط میدونم نجوای دم صبحش و دم غروبش ما را گرفت هنوز هم نمیدونم چرا این حس در من بود چرا دگرگون شدم با اینکه اتفاقات روز به سمتی جز خواست من شب هنگام ارامش عمیق توام با حسی غیر قابل بیان و تفسیر مرا در بر گرفته واقعا احساسم این بود که کسی مرا می کشد کشیدن با جذبه