دیروز (شاید بهتره بنویسیم چند دقیقه پیش) دیده بان تمام پروژه های قبلی زنگ زد با یکی از مقامات تماس بگیرم تا جایی کاری صورت بگیره! حس و انگیزه ای نبود. بیشتر علاقه به اتش زدن بود. عاشق اینم که اتیش بزنم هر چیز یا هر کسی را که رو به روم قرار میگیره. امروز (تو این لحظه) حس میکنم خدا خیلی دوستم داره. تو یه کابوس در بدترین شرایط زندگی تو چند هفته گذشته این حس که یکی هست همه چیزا بهتر از همه دیده و شنیده به من ارامش میداد! همون که اشکار و نهان ادما را میدونه. تو این چند هفته گذشته، صبوری یکی شرمنده ام کرد. بهش خیلی بدهکار بودم حالا بدهکارتر شدم!! حس میکنم تازگیا پرخاشگرتر از قبل شدم این یعنی خشم من کم نمیشه بلکه از موقعیتی به موقعیت دیگه منتقل میشه البته هر انتقال بر حجم خشم قبلی اضافه می کنه!! یه دوست میل زده بود یه دوست مشترک درخواست کرده برم جایی مسئولیت قبول کنم، براش جوابی بی ادبانه نوشتم. “این سبک برخورد ممکنه به زودی فراگیر بشه!!” و آخر دعوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین.
پ ن:
۱- کاش می شد بر گشت عقب، یه جاهایی از زندگیا پاک کرد!
۲- در برابر صبوری و مهربانی بعضی ادما فقط باید خجالت کشید!
۳- در برابر پررویی و بی حیایی بعضی فقط میشه اتیشی روشن کرد که بسوزون!
۴- …….
سلام
می دانید، یک وقتهایی باید روی تکه کاغذی بنویسید”تعطیل است” و بچسبانی پشت شیشه افکاران، باید به خودتان استراحت بدهید، دراز بکشید و دستهایتان را زیر سر بگذارید، به آسمان خیره شوید و بی خیال سوت بزنید، در دلتان بخندید به تمام افکاری که پشت شیشه ی ذهنتان صف کشیده اند، آن وقت با خودتان بگویید: بگذار منتظر بمانند…به درک
در زندگی گاهی باخته ام!!
گاهی با کسی ساخته ام!!
گاهی گریه کرده ام!!
گاهی بخشیده ام!!
گاهی فزیب خورده ام!!گاهی در تنهایی مرده ام!!
اما حال زمانش رسیده که بگویم: من از تمام اینها”درس آموخته ام”!!
شاید ساده باشم!!
اما صادقم…
من خودم هستم!!
و این برایم کافیست