چند سال پیش تو چنین روزایی استاد، دوست و همکار عزیزم دکتر ربانی اسمانی شد. جنس دکتر ربانی متفاوت بود. یاد و خاطرش همیشه تو ذهن ادم میمونه. قبل از پر کشیدن یه ملاقات تو دفتر اداره پژوهش دانشگاه اصفهان داشتیم شاید نه آقا رسول و نه من فکرشم نمی کردیم اخرین ملاقات تو این دنیا باشه. حالا اون تو اسمونه و من روی زمین! یه روز تهران بودم زنگ زد تو یه برنامه شرکت کنم! وقتی فهمید تهرانم تمام برنامه هاشا بر خلاف نظر من به هم زد. چون فکر می کرد من حق دارم! حالا منم و خاطرات یه دوست! بهش قول دادم یه کار انجام بدم چه بد که نیست ببینه و بشنوه چکار میکنم و با تمام این کارا یکی از ارزوهاش براورده میکنم مطمئنم روحش به نظاره تلاشم ایستاده (به ویژه پروژه جدید) و میدونم بخشی از باورام از جنس دکتر ربانیه! خدایش قرین رحمتش سازد که دگر بود و دگر زیست!
پ ن:
– خودمم تو کارای خدا موندم، نمیدونم چرا قصه های ادما اینجور نوشته میشه! شاید برخی اتفاقات اصلا قابل باور نباشه اما پروژه ای که دیروز واگذار شد درخواست دکتر ربانیا تو ذهنم زنده کرد!
سلام
این قدر شناسی هم آموزنده است و هم تامل برانگیز!!
این چند سال در این ایام چه زیبا یاد میکنید از دوست آسمانیتون
آسمانی شدن و آسمانی ماندن قشنگ ترین درسی است که از شما آموختم و با تمام وجود قدرش را میدانم و برای بودن و ماندنش از هیچ چیزی دریغ نمیکنم
منظور ، یادی از دکتر ربانی بود یا تعریف از خود !
یک مطلب از خود شیفتگی هم بزارید
کافر همه را به کیش خود پندارد! در ضمن حرفی نزنی نمیگن لالی!!