عاقد دوباره گفت: ” وکیلم؟….” پـــــدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گل……نه، گلی گم….دلش گرفت
یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود
چندین بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه ای، خبری، عطر چفـــــــیه ای
رویای دخترانه ی او بیشتر نبود
عکس پدر، مقابل آینه، شمعدان
آن روز دور سفره جز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت:” وکیلم….؟” دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت:” با اجازه ی بــــــــابـــــا……بله….بله
مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود…..
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گل……نه، گلی گم….دلش گرفت
یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود
چندین بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه ای، خبری، عطر چفـــــــیه ای
رویای دخترانه ی او بیشتر نبود
عکس پدر، مقابل آینه، شمعدان
آن روز دور سفره جز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت:” وکیلم….؟” دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت:” با اجازه ی بــــــــابـــــا……بله….بله
مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود…..
کاشکی من هم دلی همچون شهیدان داشتم
تا که در صحـــــرای سینه لاله ای می کاشتم
کاشکی در من توان دل بریـــــــــدن بود کاش
تا که دسـت از دامن این خـــاک بر می داشتم
شهادت آسمان را نردبان بود
چرا برداشتند این نردبان را
چرا بستند راه آسمان را
مرا پایی به دست نردبان بود
مرا دستی به بام آسمان بود
تو بالا رفته ای من در زمینم
برادر روسیاهم شرمگینم