به باغ‌مان دم اردیبهشت جان بدهد
اگر خزان به درختان‌مان امان بدهد

خزان درخت جوان را شبانه كرد عصا
كه مزد كوری و پیری به باغبان بدهد

تو هم درخت جوان! در كنار شاعر باش
كه با غزل به تو آرامش روان بدهد

نمی‌شود كه چشیدن ز میوه‌ات آسان
مگر اشاره تو راه را نشان بدهد

چكد ز كاسه چشمان تو شراب نگاه
كجاست قسمت من دستم استكان بدهد؟

نشسته‌ام سر راهت چنان درخت كهن
مگر غرور نگاهت مرا تكان بدهد

تو می‌روی و پس از تو همیشه تنهایم
خدا نخواست به ما وصل جاودان بدهد

4 thoughts on “اگر خزان به درختان‌مان امان بدهد

  1. به عظمت اين ايام خداوند وصال جاودان بدهد……..

    اشعار احساسي زيادي را خوانده ام و شنيده ام توي خيلي هاش توازن احساس و محتوا وجود نداره و يا خيلي ضعيفه اما اين شعر و شعر قبلي و اغلب اشعار انتخابي شما در اين خصوص توازن بي نظيري داره كه عجيب به دل ميشينه
    چند بار خوندمشون وخوندن دوباره هم لطف دوباره داره…..مرحبا

  2. گم شده‌ام بس که زدم پرسه به پستوی خودم
    چه کنم تا بروم یک قدم آن سوی خودم
    گوشه گوشه همه جا گشتم و گشتم گویا
    خلوتی گم‌شده‌ام پشت هیاهوی خودم
    چند هفته‌ست که از چارطرف بابت یک
    پنجره دربه‌در کوچه نه‌توی خودم
    شرمسارم، همه عمر به جای پرده
    گرده برداشتم ای آینه از روی خودم
    همه را یک‌سره سنجیدم و یک بار نشد
    که خودم را بکشم پای ترازوی خودم
    قهرمان‌بازی‌ام آخر به سر آمد اما
    باز با برد خیالی سر سکوی خودم
    دائماً دعوی دریادلی‌ام داغ و دریغ
    یخ زدم قطره پس قطره پس جوی خودم
    خواستم ناز و نیازی بکنم وقت نماز
    خود گرفتار شدم در خم ابروی خودم
    کفش عقل از پی‌ات از پای درآمد ای عشق
    من دیوانه ولی گرم تکاپوی خودم
    آرش دیگری از من تو بسازی، ورنه
    من خودم باخبر از سستی بازوی خودم
    این همه شانه مینداز به بالا، پس از این
    می‌گذارم سر خود را روی زانوی خودم
    هرچه از دوست رسد نیکوی نیکوست بیا
    بنشین دشنه غربت‌زده پهلوی خودم
    تو ببخشای اگر مستم و مغرور ای صبح
    شمعم و سرخوشم از نم‌نم سوسوی خودم
    شعله‌ام پر بگشاید که برآید شاید
    باطل‌السحر خودم از پس جادوی خودم
    من به چشم همگان قیمتی‌ام غیر از خود
    شیشه عطرم و خود بی‌خبر از بوی خودم
    چمن‌آرای سر زلف تو ای شعرم و شکر
    نزدم برگ گلی گرچه به گیسوی خودم
    به غزل‌مثنوی موی تو سوگند امروز
    منم و شعر سپیدم خودم این موی خودم
    نوش‌ها هست به نیش قلمم اما حیف
    نچشیدم خودم از شربت کندوی خودم
    *
    «تو هم در آینه حیرانِ حسن خویشتنی
    زمانه ایست که هرکس به خود گرفتار است»

  3. دکتر
    وقتی لایه گیره ی زندگی گیر کردم.نه راه پس دارم نه راه پیش.
    دلمو با همین تنها حس پاک آروم می کنم.
    دوست مون درست میگه.انتخاباتون عجیب دل نشینه.ان شاالله جاودان خواهد شد.

    *************

    هشیار سری بود ز سودای تو مست

    خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست

    بی‌تو همه هیچ نیست در ملک وجود

    ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست

  4. سلام با اینکه این روزا حس جواب دادن ندارم اما قطعا شما مثل من گیر نکردی بین حق تضییع شده و آرمان که داری و اما فقط به خاطر اینکه متهم نشی با تمام مدارکی داری بخوای از حق بگذری و تمام ظرفیت ها را هم برای احقاق حق داشته و این بدتر اگر فقط به خاطر خودت به یکی دیگه ظلم کنی برای اینکه متهم نشی اونوقت ادم یاد مظلومیت علی و فاطمه میفته. به قول شاعر
    مسجد کوفه تو در روز جزا شاهد باش
    من که معصوم تر از همه مظلوم ترم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *