منی كه مایهی ننگم به حد رسوایی
چگونه از تو بخواهم كه دیدنم آیی!
چو خویش یار تو دیدم چه خوب فهمیدم
عزیز فاطمه “مهدی” چقدر تنهایی!!
منی كه مایهی ننگم به حد رسوایی
چگونه از تو بخواهم كه دیدنم آیی!
چو خویش یار تو دیدم چه خوب فهمیدم
عزیز فاطمه “مهدی” چقدر تنهایی!!
“منی که مایه ننگم به حد رسوایی”
با اینکه امشب شب عیده اما دلم تنگه. انقدر کوچکم که با اینکه میدونم هستی اما گاهی نمیتونم بودنتو حس کنم گاهی یادم میره که تو کنارمی گاهی یادم میره که اگه هستم دستان پنهانی هست دستانی که واسطه هستند تا لطف خدا به من برسه. گاهی یادم میره که کامل تر از تو انسانی نیست از تمام خطاهام خبر داری و به خاطرشون ناراحت میشی. گاهی انقدر تو زندگی و مشکلاتش غرق میشم که تنها چیزی که می بینم هموناست در حالی که تو از اونها بزرگ تری آخه تو آیینه تمام نمای عدل الهی هستی دیدن مشکلات هم که همون خودمو دیدنه چون منم هیچی نیستم و اون مشکلات اگه هست بخاطر اینه که فقط هیچی رو می بینم اگه فقط یه لحظه یاد دریا میفتادم…
امشب شب تولد امام رؤوف علی بن موسی الرضا علیه السلام است امیدوارم که امشب عیدی همه ما ظهور حضرت مهدی(عج) باشه
*اللهم صلّ علی علیّ بن موسی الرضا المرتضی، الامام التّقی النّقی، و حجتک علی مَن فوقَ الارض و مَن تحت السّری الصدیق الشهید،صلوةً کثیرةً تامةً زاکیةً متواصلةً متواترةً مترادفةً کافضل ما صلّیت علی احدٍ مِن اولیائک*
ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدا را، نقاره می زند طوس
آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس
آنجا که خادمانش از روی زائرانش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس
خورشید آسمان ها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس
رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر اما افسوس بود و کابوس
وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا
زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس…
شعر از سید حمیدرضا برقعی
در راه رسیدن به توگیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد چه جای نگرانیست؟!
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش نکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم!!!!!!
فاضل نظری
در هوایت بی قرارم بی قرارم روز وشب
سر زکویت بر ندارم بر ندارم روز وشب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم انتظارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز وشب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب