امروز صبح یکی از صمیمیترین دوستان (اصحاب صفه 2) زنگ زد (شایدم من زنگ زدم) وقتی گفتم اوضاع بسیار عالیه تعجب کرده بود (شاید فکر میکرد این روزا از من بعید اوضاع را خوب توصیف کنم) عصر و شبیه داشتم اخرین بازنویسیهای یکی از همکارانا برای قصههای پدربزرگ بررسی میکردم؛ رسیدم به قصه ظلم و زور (موش و مار)! ناخودآگاه یاد دفاع مقدس افتادم. قبل از سال تحویل کنار ادمایی که برای مقابله با ظلم از هستی خودشون بی نام و نشان گذشته بودند؛ به یکی از مصادیق عینی ظلم و زور (اصحاب صفه 1) رسیدم (برام خوشحال کننده بود که با تمام اتفاقات پای ارزشاش بود و با تمام قوا بازم به مبارزه اومد بود و افتخار میکرد برای مبارزه هزینه بکنه). ناخودآگاه حس اون داستان با این مصداق بدجوری دلما به بازی گرفت. نمیدونم این اتفاق تصادفی بود یا نه اما هر چه بود اخرین لحظات سال 92 ما را با آغاز سال نو را گره زد به ظلم. یاد داستان قرآن افتادم اونجایی که ابراهیم حاضر شد برای حقیقتی بزرگتر اسماعیل را به قربانگاه ببره. نمیدونم حس کردم تو سال 93 باید نگاهی نو کرد به حقیقتی بزرگ تر.
سال نو مبارک
یکسال که بگذرد سال نو می شود!
و آدمی هر گاه که از خود بگذرد…
خوشا به حال کسانی که از خود گذشتند و همه سالهایشان را نو کردند…
و ما همچنان در انتظار احسن الحال سالها را می گذرانیم…
سلام استاد
سال نوتون مبارک.اما کلمه ظلم قشنگ نبود.کاش آخرین لحظات سال 92 و آغاز سال
نوتون با کلمه ظلم گره نمیخورد.
به هر حال آرزو میکنم همیشه در همه جا مهربونی جای ظلم رو بگیره.