هر که دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل بدیم پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی می چو فروشد به کام عقل به ناکام رفت

2 thoughts on “آرامش دل

  1. عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

    که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

    من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

    هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

    همه کس طالب یارند چه هشیارو چه مست

    همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت

    سر تسلیم من و خشت در میکده ها

    مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

    نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل

    تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت

    نه من از پرده تقوی بدر افتادم و بس

    پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

    حافظا روز ازل گر به کف آری جامی

    یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت

  2. خدایا

    از کوی تو بیرون نرود پای خیالم

    نکند فرق به حالم

    چه برانی چه بخوانی

    چه به اوجم برسانی

    چه به خاکم بکشانی

    نه من آنم که برنجم

    نه تو آنی که برانی

    آرامشي بالاتر از اين نيست كه آنچه را او مقدر كرده بپذيريم قانع باشيم و صبور بر سختي ها …….نرنجيم و نرنجانيم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *