«نظريه قديمي كه ميگويد ما ميتوانيم آنها را وادار به كار كردن كنيم، چيزي كه بايد انجام دهيم اين است كه خشن و سختگير شويم، در تاريخ دنيا هرگز هيچ جد و جهد عقلاني به وجود نياورده است و مطمئناً در جايگاه معلمي نيز نتيجهبخش نخواهد بود.»
گلاسر[1] نقل شده در گاف[2] ، كليد بهبود مدارس، 1987
الگوهاي رفتاري در گذشته، بر پايه سيستم پاداش و تنبيه و به منظور تغيير عملكردهاي منفي به مثبت بنا نهاده شده بود. به دانشآموزان براي هر رفتار خوب، پاداش داده ميشد و براي هر رفتار بدي كه از خود بروز ميدادند، تنبيه در نظر گرفته ميشد. واكنش نسبت به مشكلات انضباطي بيشتر از آن كه طرحريزي شده باشد، اغلب بدون تعمق و تفكر بوده و ضرورتاً بر پايهي آنچه كه براي دانشآموزان بهترين باشد، نبوده است. اغلب اوقات، نگرش رايج همان نگرش «مدرسه يا خيابان» بود. دانشآموزان هم اغلب با انتخاب خيابان، متقابلاً نسبت به اين طرز فكر واكنش نشان ميدادند. دانشآموزاني كه به طور مكرر تنبيه و مجازات ميشدند، تمايل داشتند مدرسه را به منظور يافتن شغلي كه نياز به داشتن ديپلم دبيرستان نداشت، زودتر ترك كنند و يا بخشي از مشكلات خياباني را به وجود ميآوردند. امروزه قوانين فدرال و ايالتي، دانشآموزان را از ترك زودتر از موعد مدرسه باز ميدارد. ما ميدانيم الگوي قديم كه براساس «مدرسه يا خيابان» بود، در مورد دانشآموزان امروزي جوابگو نيست و فرستادن دانشآموزان به خيابانها منجر به اتلاف بخش عمدهاي از زندگيها و منابع ميشود. گلاسر (1986) ميگويد: «پيش از جنگ جهاني دوم، ما برنامههاي انضباطي خاصي نداشتيم. ما نظم را در مدارس با بيرون كردن دانشآموزان سركش و اخراج دانشآموزان بيانگيزه به دست ميآورديم. اكنون ما آن دانشآموزان را در مدرسه نگاه ميداريم و سعي ميكنيم تا راههايي براي آرام نگه داشتن آنها پيدا كنيم.»
الگوهاي قديم كه بر پايهي محرك و پاسخ و يا شگردهاي پاداش و تنبيه بنا نهاده شده بود، براي دانشآموزاني كه براي يادگيري انگيزه داشتند كارآمدي داشت، اما شكست حزنانگيزي براي دانشآموزاني كه نيازهايشان برآورده نميشد و يا كسانيكه مطالب را به شيوهي متفاوتي فرا ميگرفتند، بود. كروين[3] و مندلر[4] (1988) الگوهاي قديم را به عنوان «الگوهاي فرمانبرداري» تعريف ميكنند، زيرا آن الگوها بر پايهي قدرت يافتن معلمان بر دانشآموزان از طريق تهديد و تنبيه به منظور ايجاد فرمانبرداري اجباري بنيانگذاري شده بود. كروين و مندلر ميگويند: «در كوتاه مدت، اطاعت و فرمانبرداري به معلمان آسودگي خاطر، حسي از قدرت و كنترل و پناهگاهي براي اجتناب از سيل نافرمانيهاي پيوسته ميدهد. اما در بلند مدت، فرمانبرداري به نابالغي دانشآموز، فقدان مسووليت، ناتواني در تفكر روشن و منتقدانه و حسي از ناتواني كه با كنارهگيري، تجاوزگري يا منازعات قدرت آشكار ميشود، ميانجامد». برك[5] (1992) ميافزايد: «در بازي معلم در مقابل دانشآموز، درگير نشدن معلم بر هر چيز ديگري ارجحيت دارد.»
امروزه معلمان ميدانند كه الگوي اطاعت و فرمانبرداري نه تنها در مورد تقريباً نيمي از دانشآموزان موثر نيست، بلكه مغز را نيز براي تغيير رفتار منفي و ايجاد هوش عاطفي سازگار نميسازد. معلم خبره[6] (2002) ميگويد، امروزه هر برنامهي مديريتي در كلاس درس، بايد شامل سه عملكرد معلم باشد.
اول اينكه، هر برنامهي انضباطي بايد شامل مقدماتي براي آموزش روندهاي خود- نظمي به دانشآموزان باشد. معلم خبره اينگونه توضيح ميدهد كه: «ما نميتوانيم تصور كنيم كه صرفاً با نشان دادن رفتار نامناسب به دانشآموزان، ميتوانيم رفتار مناسب را به آنها آموزش دهيم. همچنين ما نميتوانيم فرض كنيم كه انتقاد كردن، سرزنش و توبيخ كردن و تنبيه كردن دانشآموزان به خاطر رفتارهاي نامناسب، باعث تغيير آنها خواهد شد.»
دوم اينكه، دانشآموزان بايد از پيش، انتظارات ما را در مورد موضوعات درسي و رفتاري بدانند. متاسفانه چيزي كه در يك كلاس مورد قبول است، لزوماً در كلاس ديگر مورد قبول نيست. بنابراين ما بايد دقيقاً به دانشآموزان انتظاراتمان را آموزش دهيم. اين مقررات بايد تا حد ممكن خلاصه و به طور دقيق و صريح نوشته شده باشند و در كلاس درس نمايش داده شوند.
سوم اينكه، رفتارهاي مورد انتظار بايد مناسب موقعيت باشد. براي مثال رفتار مناسب و قابل قبول براي دانشآموزاني كه در حال آرام خواندن مطلبي هستند با رفتاري كه از دانشآموزان در حال كار به طور گروهي در گروههاي كوچك انتظار ميرود، يكسان نيست. به همين دليل، رفتار در كلاس درس همانند رفتار در سالن غذاخوري و يا ورزشي نيست. هرچه بيشتر معلمان و مديران بتوانند به توافق در مورد انتظارات رفتاري براي مدرسه دست يابند، گذر از يك وضعيت به وضعيت ديگر بيدغدغهتر خواهد بود. از اينكه دانشآموزان انتظارات شما را در موقعيتهاي يادگيري متفاوت در كلاس درس درك ميكنند، اطمينان حاصل كنيد. براي مثال، قانون كلاس مانند «صحبت نكنيد»، با در نظر گرفتن كلاس مرتبط با سازگاري مغزي، يعني كلاسي كه در آن دانشآموزان تشويق ميشوند تا در موارد مختلف و گوناگون يادگيري با يكديگر تعامل داشته باشند، معنايي ندارد.
[1]– Glasser
[2]– Gough
[3]– Curwin
[4]– Mendler
[5]– Burke
[6]– Master Teacher
آقای دکتر مطالب بسیار آموزنده ای بود… استفاده کردیم…. به امید بهروزی هر روز شما بزرگوار………….