نسبي‌گرايي و انتقادگرايي جاي قبول محض اصول كلي را مي‌گيرند و انسان جديد تمام مسايل پيرامون خود را از مشروعيت دانش تا آرا و انديشه‌هاي پيشرفته را در ترازوي نقد قرار مي‌دهد و آن‌‌ها را مورد ارزيابي قرار مي‌دهد. در انتقادگرايي هر چيزي در حال تغيير است و تاكيد بر عمل و ايجاد شك در پديده‌ها امري ضروري مي‌شود. مدارس هزاره‌ي سوم برخلاف مدارس گذشته به نقد، نوآوري و خلاقيت متكي است. پائولوفريره در كتاب خود[1] كه مربوط به رعيت‌هاي برزيلي است، نحوه جايگزين كردن تعليم و تربيت مساله مدار و انتقادي را به جاي تعليم و تربيت مبتني بر انباشتن حافظه توضيح مي‌دهد و در اين كتاب آرمان خود را كمك به رهايي از بردگي فكري قرار مي‌دهد. از ديدگاه هابرماس هنجارها و ارزش‌هاي اجتماعي ثابت درباره زندگي نيك در جامعه رخت بر مي‌بندد و هنجارها و ارزش‌هاي اجتماعي فقط از طريق علايق فني و عدد درك مي‌شوند و با به كار بستن طرح هدف- وسيله علايق برانگيخته مي‌شوند. لذا در برنامه‌ريزي درسي بايد فعاليت‌ها را به مثابه وسايل و ابزاري براي دست يابي به اهداف طراحي كرد و آموزش مشاركتي را به عنوان يك ضرورت دريافت و در مدارس جايگاه آن را باز كرد. 


1- اين كتاب با عنوان «آموزش شناخت انتقادي» توسط منصوره كاوياني به فارسي ترجمه شده و انتشارات آگاه  در سال 1368آن را منتشر نموده است. از آثار ديگر فريره «آموزش ستم‌ديدگان» ترجمه احمد بيرشك و سيف الله داد، انتشارات خوارزمي، 1358 و «فرهنگ سكوت»،ترجمه علي شريعتمداري، انتشارات چاپخش، «آموزش در جريان پيشرفت»، ترجمه احمد بيرشك، انتشارات خوارزمي، 1363 و « آموزش و پرورش در عمل: نامه‌هايي به گينه بيسائو»،ترجمه ليلي مصطفوي، انتشارات توس، 1363 به فارسي منتشر شده‌اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *