چله به چله عشق را از غم به شادی می بریم

حق خود از لبخند را ، با اشک با خون می خریم

هرجا سکوت کوچه ها، از ترس سنگین تر شود

یک آه هم گل میکند تا شهر رنگین تر شود

پروانه پشت پیله اش حس کرد راهی هست و رفت

شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت

شب از درون می پوسد و با یک تلنگر می رود

دستان ما در بند هم دور از تصور می رود

حتی عبور از عشق هم رو به رهایی سخت نیست

بی ذوق آزادی کسی با عشق هم خوشبخت نیست

ققنوس بر می خیزد و ما را تماشا می کند

شعله فرو می افتد و در بهت حاشا میکند

پ ن:

۱- به نظر میرسد زیر ساخت های لازم برای یه کار بزرگ مهیا شد حالا باید دید چه کسی می تواند گذر کند.

۲-  این روزا خدا عجیب نزدیکتر است.

۳- بعضیا رنگشون پریده، شاید چون ترسوان و شاید!!

۴- حالا میشه خدا را شکر کرد نتیجه با حضرت دوست!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *