این روزا با اینکه بسیار گرفتارم و هیچ وقت و انرژی برای اندیشیدن نمیمونه اما خیلی فکر میکنم. شبا معمولا فکر کردن خوابا ازم گرفته. دیروز عصر بعد از یه کار معنوی به تمام واقعی که دردو رنجا منا بیشتر کرد پشت تلفن (خصوصی نیست عمومیه) هر چه لایق یه مسئول بود کردم بلافاصله یه دوست زنگ زد فهمیدم که مسیری که میریم درسته. دوستام دوست دارم حتی اگه اونی نباشن که من دوست دارم حتی اگر منا به تندروی متهم کنن. دوستام نمی فروشم. تو زندگی بعضی ادما را بارها امتحان کردم بعضی لیاقت همراهی ما را نداشتند باید زودتر حذف می شدند از حمایت هایی که کردم پشیمونم اما بعضیا نه حقشون بود که حمایت بشن بازم لازم بشه براشون هر کاری میکنم. این روزا بعضی اتفاقات که برام مهم بود اهمیت خودشونا از دست دادن و چیزاهای جدیدتری اهمیت پیدا کردن دیروز صبح تا حالا خشم صد برابر شده و دارم فکر میکنم چه فرقی بین حیوان و انسان وجود داره؟!؟
پ ن:
۱- حظ معنوی این کارا به شهدا و از خود گذشتگیشون!!!
۲- دیروز عصر حمایت دوستان خوشحالم کرد. دوستان در قدرت تعابیر و نگاهشون متفاوت شده من البته معنی برخی مصلحت اندیشی ها را نمی فهمم اما یه چیزا مطمئنم و اون صداقت دوستام نسبت به منه!
۳- خورشید از آن ماست!
۴- تمام رکوردهایی که باید در عرض چند سال در یکی از فعالیت هام داشتم شکستم. حالا می مونه دو تا کار دیگه و تمام! حالا باید دید وقتی این دو تا کارم تموم شد من باید چکار کنم فکر کنم یه طویله بسازم و یه سری گاوم جمع کنم توش ازشون نگهداری کنم