به تیغم گر کشد دستش نگیرم
و گر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر
که پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی گر از پایم درآرد
بجز ساغر که باشد دستگیرم
برآی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم
پ ن:
۱- پیش بینی می کردم یه رکورداییا بشکنم با اینکه تا اخر سال چند روزی باقی است تمام رکوردهای ممکنا شکستم. فکرشا نمی کردم از شب دوشنبه تااکنون بارها و بارها اندیشیدم چگونه ممکن است، حتی باور مادرم متفاوت از قبل است. این همه از لطف حضرت دوست!!
۲- یا زهرای دیشب تقدیم به این ایام و حضرت زهرا (س). وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ
۳- سال ۹۴ سالی بسیار متفاوته چرا که بسیار از رکوردشکنی ها به بار میشینه و من به انتظار قنوت آفتاب و سجده ماه ایستاده ام!
۴- برای شدن امور دعای خیلیا با من بود در سخت ترین شرایط حمایت های معنوی مقاومت ادم دوچندان می کرد به مهربانی های تمام ادمایی که برام دعا کردن کلاه از سر بر میدارم! حتی آنانی که بی صدا دعا کردند.
۵- تازگیا نگاه بعضی ادما متفاوت شده ولی من تا سال ۹۵ و به بار نشستن تمام رکوردشکنیام تغییر نمی کنم همین جور می مونم؟؟؟؟
۶- یا زهرای امروز بعد از ظهر هدیه به باور پاک اصحاب صفه ۱ و ۲ و خلوص و بغض و تلاششان.
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگــــر و آزار جــــهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کَون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام شکر خدا مشکل وبسایت شما حل شد. ببخشید من رسانه ندارم هی کامنت میذارم وبتون. موفق باشید.
آنچنان که اهل ایمان گفته اند
ابتدای قطعه با نام خدا
ای جناب شیخ روحانی، سلام!
بنده حرفی راست دارم با شما
مولوی بلخی عارف یکی
شعر دارد هست بیتش آشنا
شعر او را پیش از این ها خوانده ای
بنده تضمین کرده ام آن شعر را
بار دیگر هم بخوان از قول من
می کنم تقدیم با دست دعا
“ای بسا ابلیس آدم رو که هست”
(در لباس جان کری و اوباما)
“پس به هر دستی نباید داد دست”
پس به هر پایی نباید داد پا!
چشم امید ملّت ایران، مذاکره
حتّی شده است باور و ایمان، مذاکره
دی شیخ با چراغ همی گشت در ژنو
کز پنج و یک ملولم و دیوان مذاکره،
اصلاً بلد نبوده و هرگز نمیکنند
یک بار مثل بچّهی انسان، مذاکره
گفتم که: شیخ! خانه خراب است، ماندهای،
در فکر نقشبندی ایوان؟ (مذاکره؟)
ارسال کرد شیخ، پیامی ظریف که:
“یک ذرّه هم نرفته به بهمان، مذاکره
ای بی سواد و بی خبر از حُسن “جان کری”
دارد چقدر سود به قرآن، مذاکره
وقتی کنار “اشتون”م انگار… بگذریم!
گاهی گرفته حالت عرفان، مذاکره
تا زیر چشم در گل تحریم ماندهایم
راه خروج از این همه بحران، مذاکره
دمهای این گروه، مسیحایی است ها!
روحی به جسم مردم بی جان، مذاکره
تشدید مشکلات جوانان، مقاومت
پایان مشکلات جوانان، مذاکره
تولید و خودکفایی ملّی بهانهاند
تنها دلیل رونق و عمران، مذاکره
ترمیم جای زخم سفارت گرفتن و
بهبود و دیپلماسی جبران، مذاکره
در شرق و غرب، بحث دراز مذاکره است
حتّی رسیده تا ته کیهان، مذاکره
بدبختِ ماتِ هسته! به آزادگی مناز
هست ای عمو برای تو دکّان، مذاکره
هی راست میروی چپکی نطق میکنی
حس میکنم که با خود شیطان، مذاکره،
دارم؛ بیا و بگذر از این موضع خشن
بی فایده است همره جولان، مذاکره
ما اهل اعتدال و شما اهل اغتشاش،
هستید و کردهاید پریشان، مذاکره
سهراب در نبرد نمیگشت خط خطی
میکرد اگر که رستم دستان، مذاکره
هر جا که گلّهای تلفاتش اصولی است
کرده است گرگ با سگ و چوپان، مذاکره
پس بیخیال عزّت ملّی، نمی شود،
کرد این زمانه ساده و آسان، مذاکره
باید به ساز غرب برقصیم تا شود
رقصی چنین میانهی میدان، مذاکره
به همین راحتی اسفند را هم به دست باد سپردیم بدون اینکه رایحه دل انگیزش پیام آور استقبال از دستهای عدالت باشد. و او نیامد و نزدیک است از بی تابی نیامدنش و بی قراری دوری از نگاه مهربانش، دامن صبر از آرامش زمانه ی پر تلاطم از کف رود.
حضرت باران، سلطان مهربانی و استاد هر چه لطافت و زیبایی! تو در نگاه خسته ی ما چه دیدی که به لذت برآورده شدن آرزوی دیدار می ارزید؟
و من بی قرار خنده های صبحم هرچند نمیدانم کی می آیی ولی شک ندارم که سمت آمدنت کجاست…
مقدم گلهای بوستان را به شوق قدمهای گلی که اگر بیاید بهار را چهار فصل میکند، گرامی میداریم.
*
“ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما…
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما…
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما”
خیلی خوب بود ممنون