4 thoughts on “سلام بر حسین (ع)!

  1. جانانی و جان بر تو سپردیم و نمردیم
    در هُرم نگاه تو فسردیم و نمردیم
    نقش است به پیشانی چین‌خورده ز غیرت
    ما جان به در از داغ تو بردیم و نمردیم
    ابرو گره در هم زده چشمان شفق‌رنگ
    دندان به لب خویش فشردیم و نمردیم
    اقبال نگون‌بخت نگر کاین همه سر را
    تا مرز قدم‌های تو بردیم و نمردیم
    ظرف دل بی‌حوصله جوش آمد و سر رفت
    خون دل جاری‌شده خوردیم و نمردیم
    یک عمر نفس آمد و برگشت و به تسبیح
    سنّ دل بی‌عار شمردیم و نمردیم
    ما زنده به عشقیم که با عشق بمیریم
    صد مرتبه از داغ تو مردیم و نمردیم

  2. خوشا از دل نم اشکی فشاندن

    به آبی آتش دل را نشاندن

    خوشا زان عشقبازان یاد کردن

    زبان را زخمه فریاد کردن

    خوشا از نی خوشا از سر سرودن

    خوشا نی نامه ای دیگر سرودن

    نوای نی نوایی آتشین است

    بگو از سر بگیرد، دلنشین است

    نوای نی نوای بی نوایی است

    هوای ناله هایش، نینوایی است

    نوای نی دوای هر دل تنگ

    شفای خواب گُل، بیماری سنگ

    قلم،تصویر جانکاهی است از نی

    علم،تمثیل کوتاهی است از نی

    خدا چون دست بر لوح و قلم زد

    سر او را به خط نی رقم زد

    دل نی ناله ها دارد از آن روز

    از آن روز است نی را ناله پرسوز

    چه رفت آن روز در اندیشه نی

    که اینسان شد پریشان بیشه نی؟

    سری سر مست شور و بی قراری

    چو مجنون در هوای نی سواری

    پر از عشق نیستان سینه او

    غم غربت،غم دیرینه او

    غم نی بند بند پیکر اوست

    هوای آن نیستان در سر اوست

    دلش را با غریبی، آشنایی است

    به هم اعضای او وصل از جدایی است

    سرش برنی، تنش در قعر گودال

    ادب را گه الف گردید، گه دال

    ره نی پیچ و خم بسیار دارد

    نوایش زیر و بم بسیار دارد

    سری برنیزه ای منزل به منزل

    به همراهش هزاران کاروان دل

    چگونه پا ز گل بردارد اشتر

    که با خود باری از سر دارد اشتر؟

    گران باری به محمل بود بر نی

    نه از سر،باری از دل بود بر نی

    چو از جان پیش پای عشق سر داد

    سرش بر نی ، نوای عشق سر داد

    به روی نیزه و شیرین زبانی

    عجب نبود ز نی شکر فشانی

    اگر نی پرده ای دیگر بخواند

    نیستان را به آتش می کشاند

    سزد گر چشمها در خون نشینند

    چو دریا را به روی نیزه بینند

    شگفتا بی سرو سامانی عشق

    به روی نیزه سرگردانی عشق

    (قیصرامین پور)

  3. باز باران با ترانه /می خورد بر بام خانه /یادم آید کربلا را /دشت پر شور و نوا را /گردش یک روز غمگین /گرم و خونین /لرزش طفلان نالان /زیر تیغ و نیزه ها را
    باز باران با صدای گریه های کودکانه /از فراز گونه های زرد و عطشان /با گهرهای فراوان /می چکد از چشم طفلان پریشان /پشت نخلستان نشسته /رود پر پیچ و خمی در حسرت لب‌های ساقی /چشم در چشمان هم آرام و سنگین /می چکد آهسته از چشمان سقا /بر لب این رود پیچان /باز باران /
    باز باران با ترانه /آید از چشمان مردی خسته جان /هیهات بر لب /از عطش در تاب و در تب /نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب /شش ماهه طفلی/رو به پایان/مرد محزون /دست پر خون می فشاند /از گلوی نازک شش ماهه /بر لب های خشک آسمان با چشم گریان /باز باران
    باز هم اینجا عطش /آتش شراره جسمها /افتاده بی سر پاره پاره /می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره /شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
    وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان /دستها آماده شلاق و سیلی /چهره ها از بارش شلاق‌ها گردیده نیلی /دراین صحرای سوزان /می دود طفلی سه ساله /پر زناله /پای خسته/دلشکسته /روبرو بر نیزه ها خورشید تابان /می چکد از نوک سرخ نیزه ها /بر خاک سوزان /
    باز باران باز باران
    قطره قطره می چکد از چوب محمل /خاک‌های چادر زینب به آرامی شود گل /می رود این کاروان منزل به منزل/می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران/آری آری/
    باز سنگ و باز باران /آری آری /تا نگیرد شعله ها در دل زبانه /تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه /تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی /بر فراز خیمه برگونه ها /بر مشک ساقی /کاش می بارید باران.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *